عصر ایران؛ مهرداد خدیر- آتشسوزی و در واقع آدمسوزی در سینما رکس آبادان از وقایع تکاندهنده در سال 1357 است.
اتفاقی که در شامگاه 28 مرداد 1357 در سینما رکس آبادان و حین نمایش فیلم «گوزنها»ی مسعود کیمیایی رخ داد و صدها تن زنده زنده سوختند بیآن که امکان فرار داشته باشند و تنها یک نفر نجات یافت. آن هم تماشاگری که برای آرام کردن فرزند خود قبلتر از سالن بیرون آمده بود. (377 جنازه با نام و نشان شناسایی شد. گنجایش سالن اما بیشتر بود)
تا چندی پیش ماجرای سینما رکس یک معمای حل نشده به نظر میرسید چون همه گونه ادعا دربارۀ آن مطرح شده است. از این که کار ساواک بوده تا مذهبیها را بدنام کنند و بگویند اگر به قدرت برسند سینما را برنمیتابند تا این ادعا که کار نیروهای انقلابی بوده تا مردم آبادان را بشورانند یا به خاطر آن که مجال برگزاری جشن های 28 مرداد را به خاطر تقارن با این رخداد بگیرند و حتی نام هایی هم آورده شده است.
یا این که عوامل نمیدانستند سئانس فوقالعاده به نمایش فیلم در آخر شب اختصاص یافته و گمان میکردند سالن خالی است و برخی از سوءاستفاده گروههای تجزیهطلب از فضای انقلابی سخن میگویند. اما مجموعۀ روایتها در کنار هم ابهاماتی را کنار میزند و به حل معما کمک میکند. هر چند که برخی معتقدند اگر دادگاه متهمان بیشتر ادامه مییافت و حسین تکبعلی زاده به عنوان متهم اصلی دیرتر اعدام میشد چه بسا ارتباطات دیگر هم روشن میشد.
نویسندۀ این سطور البته به نتیجۀ مشخص و دقیقی نرسیده یا نمیتواند قضاوت و نتیجه گیری قطعی و قابل ارایه داشته باشد هر چند پاسخ برخی از ابهامات روشن شده اما همین قدر میتوان گفت که عامل اصلی فاجعه «حسین تکبعلی زاده» بوده اگرچه مشخص نشد دقیقا از کجا خط میگرفته است و چرا برای فردی با سوء سابقه و سوء شهرت در برخی روایتها سوابق مثبت ساخته و پرداختهاند.
این توضیحات برای آن است که بگوییم کتاب «سینما رکس» نوشتۀ سید حمید رضا رئوفی می کوشد برخی نقاط مبهم را بیقضاوت و به صرف روایت روشن کند.
زیرا نویسنده، مجموعهای از روایتها را کنار هم قرار داده و اگرچه تمام ویژگیهای تحقیق حرفهای را در آن نمیتوان دید اما پس از خواندن کتاب بی تردید نگاه متفاوتی پیدا میکنیم و نتایجی قابل استخراج است.
او چندی پیش و در پی انتشار کتاب دربارۀ آن معما و کتاب خود به خبرگزاری کتاب ایران گفته بود:
«- آنچه که از اسناد دولتی در کتاب آمده است به دادگاهی مربوط میشود که در شهریور ماه سال 1359 در سینما نفت آبادان برگزار شده است.
در زمان تدفین جانباختگان سینما رکس و پس از آن در قبرستان آبادان تجمعات مردمی زیادی صورت میگرفت و به عنوان نمونه من فردی به نام آقای جواد بیشتاب را در آنجا مشاهده کردم که رهبری بخشی از تظاهرات را بر عهده داشت. بعدتر متوجه شدم که ایشان برای عملیات نجات وارد سینما رکس شده است و با توجه با سابقهای که از شهامت ایشان در قبرستان داشتم اعتباری برای حرف ایشان قائل شدم و با ایشان درباره واقعه گفتوگو کردم.
از جمله کسان دیگری که با آنها گفتوگو کردم یکی از بنگاهداران شهر آبادان بود که با ستوان یکمی که در دادگاه مرتبط با این واقعه به اعدام محکوم شد دوستی داشت. پژوهشهای میدانی دیگری هم انجام دادم که میشود آنها را در کتاب مشاهده کرد.
- منظورم از تحلیلی که در مورد فاجعه سینما رکس در زیرعنوان کتاب آوردهام از اساس این بوده که به حل معماهای این فاجعه کمک کنم. کاری که من کردهام این بوده که اسناد و روایتهای مختلفی که گاهی با همدیگر در تضاد بودهاند در کنار هم در کتاب ارائه بدهم و در نهایت قضاوت را به خواننده بسپارم تا خود بر مبنای اسناد و با توجه به تناقضهایی که گاه در روایتها مشاهده میشود صحت و سقم سخنان را ارزیابی کند و به نتیجه برسد که چه کسی درست میگوید.
- من دادستان و قاضی نیستم. این موارد را گردآوری کردهام تا خوانندگان و آیندگان امکانی برای قضاوت به دست بیاورند.
- آتشسوزی در افکار عمومی آبادان حالتی انفجاری داشت. مردم را بسیار عصبانی و خشمگین و جو شهر را بسیار سیاسی کرد. در سالهای پس از فاجعه هم همه ساله در سالگرد فاجعه سینما رکس در آبادان مراسمی برگزار میشود و مردم شهر هم نسبت به این اتفاق حساس بوده و هستند. اما متاسفانه باید گفته شود که دیگر اثری از سینما رکس و پاساژ رکس باقی نمانده است.
- پاساژ جدیدی در یک طبقه به جای آن ساخته شده و کاسبها در این پاساژ مشغول به کار هستند. تنها یادمانی که از سینما باقی مانده است صفحات فلزی مستطیل شکلی به ارتفاع دو و نیم متر است که روی پنج پله قرار گرفته و در کوچه پشت سینما استقرار پیدا کرده است. این یادبود هم سی و چند سال پس از حادثه درست شده است. شاید بهتر این بود که سینما رکس حتی به همان شکل مخروبه به صورت موزه حفظ شود تا یاد این جنایت همیشه پیش چشم مردم باشد.»- [پایان نقل قول از نویسندۀ کتاب]
روایتها دربارۀ سینما رکس متفاوت و گاه متضاد است اما اکنون با قاطعیت میتوان گفت این فرضیه که کار رژیم شاه و ساواک بوده رد شده است. زیرا:
-اگر هم میخواستند سینمایی را آتش بزنند تا احساسات مردم علیه نیروهای مذهبی را تحریک کنند باید سینمایی که فیلم دیگری را نمایش میداد انتخاب میشد نه فیلم «گوزن»های مسعود کیمیایی که فیلم ایرانی بود نه فیلمفارسی به معنی مصطلح آن. یا این که شامگاه 28 مرداد انتخاب شود که مادر شاه در تهران جشن نوزایی پهلوی میگرفت چون سالروز کودتای 28 مرداد بود. مهمتر از همه این که در فضای ملتهب بنزین به آتش میریخت که ریخت.
ضمن این که اگر اسناد و مدارک از دخالت ساواک حکایت میکرد پس از انقلاب تبلیغ بیشتری دربارۀ این روز صورت میپذیرفت نه آن که از تقویم رسمی هم حذف شود و تقریبا اشارهای به این مناسبت نشود.
چون صحبت از یک کتاب در میان است از کتاب دیگر با عنوان «سینما جهنم» نمیتوان نگفت که نوشتۀ دوستی روزنامهنگار است ولی سید حمید رضا رئوفی ادعا یا گله دارد که از منابع کتاب او بهره برده و جمع آوری اسناد دادگاه و مطالب روزنامهها کار اوست ولی به یک اشارۀ کوتاه بسنده کرده است. (انتقاد جدیتر نویسندۀ «سینما رکس» به گردآورندۀ «رکس جهنم» البته این است که همان روایتها را که او زودتر منتشر کرده به قصد نتیجهای دیگر آورده و جاهایی مانند داستان مادر تکبعلی زاده از قوۀ خیال خود استفاده کرده است).
نکتۀ پایانی این که کتاب را سه سال پیش خواندهام و اگر چه ماجرا تکاندهنده و روایتها قابلتأمل است اما هیچگاه نتوانستم دلیل اعدام صاحب و مالک سینما را هضم و درک کنم که در محل نبوده و مدیریت با دیگری بوده است.
مالک، هنگام حادثه در قطار و در مسیر خرمشهر بوده و به خاطر این که درهای سینما پس از بسته شدن قفل شده و تماشاگران امکان فرار نداشتند مقصر شناخته و اعدام شد. همین یک فقره باید حس کنجکاوی را تحریک کند تا این کتاب را بخوانیم با این آگاهی که نویسنده تنها گردآوری کرده و به جای اشکالات فنی دربارۀ نوع ارایۀ اسناد، تلاش و همت او را باید ستود که دغدغههای خود را به صورت کتاب درآورده است.