عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: کمیت و کیفیت مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری را چه عواملی تعیین می کند؟ ابتدا کیفیت مشارکت را توضیح می دهم. انتخابات و رای دادن به شکل موجود، پدیده چند قرن اخیر است. نه به این علت که مردم پیش از آن با چنین مفهومی آشنا نبوده اند، بلکه چنین مفهومی در نظام های پیشامدرن موضوعیت نداشته است.
در یک نظام قبیله ای یا فئودالی که افراد جامعه، شهروندان مختار و آزاد محسوب نمی شوند، رای دادن بی مفهوم است. یا همه تصمیمات را یک نفر می گیرد، یا حداکثر در شورای محدود قبیله با مشورت یا رای گیری محدود تصمیم گیری و اقدام می کنند. ولی از هنگامی که افراد از تعلقات خانوادگی و قبیلگی رها شدند و حتی خانواده نیز هسته ای شد و تحصیلات و آموزش برای زن و مرد گسترش یافت و قدرت از پایگاه ارثی و انتسابی جدا و به امری قراردادی و اکتسابی تبدیل شد، کم کم مساله حق شهروندان در انتخاب صاحبان قدرت نیز مطرح شد و این حق به مرور توسعه یافت.
ابتدا مردان دارای ثروت صاحب حق رای بودند، بعد کم کم اقشار دیگر نیز اضافه شدند و زنان آخرین گروه هایی بودند که به شهروندان صاحب حق رای تبدیل شدند و اکنون همه افراد بالای سن خاصی (معمولا ۱۸ سال) دارای حق رای هستند. به طور طبیعی و بر اساس همین روند در جوامع توسعه یافته افراد دارای تحصیلات بالاتر، شهرنشین ها، گروه هایی که از متوسط جامعه ثروتمندتر هستند و مردان بیش از دیگران در انتخابات شرکت می کنند، زیرا انتخابات برای آنان موضوعیت و کارکرد بیشتری دارد. پس اگر دیدیم که در یک جامعه، افراد با این ویژگی ها مشارکت انتخاباتی کمتری دارند، به معنای آن است که آن انتخابات واجد کیفیت لازم و کارکرد واقعی نیست.
درست است که همه مردم دارای حق رای مساوی هستند و هنگام شمارش آرای صندوق، تمایزی میان رای بالاترین مقامات کشور یا زبده ترین نخبگان با آن پیر روستایی فاقد سواد در یک روستای دورافتاده نیست، ولی به لحاظ کیفی این دو تفاوت دارند. برای فهم ماجرا فرض کنیم که ۲۵ درصد افراد جامعه دارای تحصیلات عالی هستند و ۷۵ درصد هم فاقد این سطح از تحصیلاتند. همچنین فرض می کنیم که صد نفر در انتخابات شرکت کرده اند. چند حالت زیر را برای این انتخابات فرض می کنیم.
همان طور که مشاهده می شود در هر سه حالت تعداد مشارکت کنندگان صد نفر است. در حالت اول سهم افراد با تحصیلات عالی در صندوق رای به همان نسبت سهم آنان در جامعه است. در حالت دوم این سهم خیلی بیشتر است و در حالت سوم این سهم خیلی کمتر است. این سه انتخابات از نظر کمیت مشارکت کنندگان کاملا یکسان است ولی از نظر کیفیت و اثرگذاری بر جامعه بسیار متفاوت است.
انتخابات دوم نشان دهنده توسعه یافتگی مفهوم و کارکرد انتخابات است که توانسته اقشار تحصیلکرده را پای صندوق رای بیاورد. نتیجه این انتخابات بازتاب دهنده خواست و اراده و رقابت این اقشار است در حالی که انتخابات سوم بازتاب دهنده قهر اقشار تحصیلکرده از صندوق رای است.
به معنای دیگر این قشر گمان نمی کنند که صندوق رای کارایی مورد نظر آنان را دارد. در حالت اول نیز اگر چه نسبت مشارکت در هر دو گروه مساوی است، ولی به همان دلایل پیش گفته، انتظار منطقی داریم که اقشار تحصیلکرده تر به دلیل آگاهی بیشتر آنان از نقش انتخابات با واقعیت زندگی، مشارکت بیشتری داشته باشند.
هر چه سهم این اقشار بیشتر باشد آن انتخابات کارکردی تر است، زیرا آنان اخبار و اطلاعات را بیشتر پیگیری می کنند، آگاهی سیاسی بیشتری و از همه مهم تر مشارکت گسترده تری در امور کشور و جامعه دارند. این تفاوت کیفی را تا حدی در میزان مشارکت منطقه ای شاهد هستیم.
مشارکت انتخاباتی سال ۱۳۹۸ اگر چه حدود ۴۰ درصد بود ولی این نسبت برای شهر تهران که واجد شهروندان تحصیلکرده تر است، شاید حدود نصف این رقم بود و اگر این تفاوت را برای مناطق ۲۲گانه تهران نیز در نظر بگیریم، تفاوت ها خیلی بیشتر خواهد شد. یک انتخابات خوب باید دارای کیفیت مشارکت انتخاباتی بالاتر نیز باشد و هر چه کیفیت آن کمتر باشد، نتایج و کارکرد آن در اصلاح امور آن نیز منفی تر خواهد بود.
به كيفيت مشاركت انتخاباتي اشاره كردم و اينكه كيفيت شركتكنندگان بازتابي است از كيفيت و كارايي و موثر بودن انتخابات در اصلاح امور. البته به طور معمول تحليل كيفيت مشاركت كمتر ديده ميشود و بيشتر توجهات به سوي كميت مشاركت است. درصد ميزان مشاركت انتخاباتي طي دورههاي گوناگون به شرح زير بوده است.
به نظر ميرسد كه چند عامل نقش تعيينكنندهاي در ميزان مشاركت دارند. اولين آن را ميتوان نوعي سنت سياسي دانست. البته در ايران پس از انقلاب چنين سنتي وجود نداشت، بلكه طي چهل سال گذشته شكل گرفته است كه حداقلي از مشاركت را تامين ميكند. ولي اين سنت سياسي مبتني بر عوامل ديگري بود كه با از ميان رفتن آن عوامل، اين سنت نيز در حال كمرنگ شدن است و اولين نشانههاي آن را در جريان انتخابات مجلس در سال 1398 ديديم كه زنگ خطري جدي بود.
از نظر برخي اين سنت سياسي، كف راي 50درصد را هميشه تامين ميكرده است، ولي انتخابات گذشته نشان داد كه چنين سنتي پايداري لازم را ندارد. به همان عللي كه به وجود آمد ممكن است در غياب آن علل از ميان برود.
عامل موثر در شكلگيري اين سنت سياسي، اعتماد به ساختار حاكم است. مشاركت در هر چهار انتخابات رياستجمهوري در دهه 1360 مبتني بر اعتماد عمومي نسبت به ساختار سياسي بود. در حالي كه هيچكدام از آنها رقابتي نبودند و به معناي دقيق كلمه ميتوان گفت تكنامزدي بودند.
اصولا در آن انتخابات رقابت فاقد معنا و مفهوم جدي بود، جالبتر اينكه برخي نامزدها هم ميگفتند خودمان به آن نامزد اصلي راي خواهيم داد!! علت اين وضع اتحاد نسبي كليت ساختار سياسي و مردم بود كه از سوي ستيزهجويي بيرون از آن تهديد ميشد؛ ابتدا سازمان مجاهدين خلق و ديگر گروههاي مسلح و همزمان و سپس درگير بودن با يك جنگ.
افزايش درصد مشاركتكنندگان در مهر 1360 نسبت به مرداد ماه ناشي از واكنشي بود كه مردم نسبت به اين ستيزهجويي و ترورها نشان دادند. پس از آن انتخابات و با كاهش خطر ستيزهجويي داخلي، مردم در مسير پرسشگري داخلي و در نتيجه كاهش اعتماد و افزايش انتقادها قرار گرفتند، لذا به يكباره مشاركت از 74درصد در مهر ماه سال 1360 به 55درصد در سال 1364 تنزل پيدا ميكند.
اگر پاسخ مناسبي به اين انتظارات داده نميشد به احتمال قوي اين كاهش مشاركت در انتخابات سال 1368 هم ادامه مييافت ولي به علت پايان جنگ و افزايش اميد از خلال وعدههاي آقاي هاشمي، جلوي كاهش گرفته شد و مشاركت در همان 55درصد باقي ماند، ولي چون رقابتي نبود افزايشي را شاهد نبوديم.
انتخابات سال 1360 و به ويژه 1364 اين ويژگي را داشتند كه در شرايط جنگي و حتي موشكباران برگزار شد، از اين رو به نظر ميرسد كه كاهش مشاركت رايدهندگان در سال 1368 كه پس از جنگ بود، نشان داد كه موشكباران اگر حس اعتماد و مسووليت در مشاركت را افزايش نداده باشد، كمتر نكرده است.
سال 1372 اوضاع تغيير كرد. رقابت بسيار محدودي شكل گرفت، آقاي توكلي رقيب آقاي هاشمي شد. اگر اين رقابت نبود، احتمالا ميزان مشاركت به زير 40درصد ميرسيد، زيرا اعتماد بسيار كم شده بود و مهمتر اينكه چشمانداز اميدبخشي نيز وجود نداشت، ولي با شكلگيري رقابت نيمبند؛ مشاركت افت چشمگيري نداشت. رقابت به صورتي بود كه آقاي هاشمي فقط 63درصد آراي مأخوذه را به دست آورد كه حدود 32درصد آراي كل مردم ايران بود و اين كمترين نسبت راي به يك رييسجمهور بود.
ميزان مشاركت نيز فقط 51درصد بود كه كمترين ميزان در تمامي ادوار انتخابات رياستجمهوري محسوب ميشود. اين مشاركت كم، بيمنطق نبود. پس از آن است كه طي دو سال 73 و 74 بالاترين نرخ تورم يعني صددرصد را در مجموع دو سال شاهديم و اعصاب مردم را بههم ريخت.
سال ۱۳۷۶ ماجرا بکلی تغییر کرد و به یک باره مشارکت از ۵۱ به ۸۰ درصد رسید. یعنی درصد مشارکتکنندگان ۱.۶ برابر شد! حدود ۷۵ درصد هم به تعداد مشارکت کنندگان اضافه شد. چرا؟
سه عامل موثر بر میزان مشارکت انتخاباتی در موثرترین حالت برای انگیزه دادن به مردم قرار گرفتند. اول بدی شرایط، دوم رقابت موثر و واقعی و سوم امید.
در بدی اوضاع در آن مقطع زمانی، اتفاق نظر نسبی وجود دارد. هم روابط خارجی به هم ریخته بود و سفرای اروپایی ایران را ترک کرده بودن و سایه شوم واکنش نظامی نسبت به برخی اتهامات وجود داشت و هم وضع تورم و نابرابری خراب بود. بعلاوه نیرویی که خود را برای جانشینی آقای هاشمی آماده میکرد، از نظر فرهنگی سیاستهای غیرقابل تحملی را پیگیری میکرد.
از سوی دیگر رقابت انتخاباتی به نسبت واقعی و جدی بود. هر چند میکوشیدند که حضور خاتمی را برای بازار گرمی و داغ کردن تنور انتخابات نشان دهند ولی در نهایت معلوم شد که این کار پر خطری بوده است و تنور، آن قدر داغ شد که نان را سوزاند.
امید نیز در مواضع سیدمحمد خاتمی موج میزد و واقعاً هم پس از پیروزی چنین شد. هر چند در یک استان دستکاریهایی در صندوق آرا کردند ولی انتخاباتی مدنی برگزار شد و کشور را چند گام به جلو برد.
سال ۱۳۸۰ با کاهش مشارکت مواجه شدیم و از ۸۰ درصد سال ۱۳۷۶ به ۶۸ درصد رسید. هر چند ده نامزد تایید شده بودند که ۹ نفر برای رقابت با آقای خاتمی به میدان آمدند و این بیشترین تعداد نامزدهای تایید صلاحیت شده برای انتخابات ریاست جمهوری بود. ولی رقابت به معنای دقیق کلمه وجود نداشت، زیرا معلوم بود که رقبای ۹ گانه صوری و ضعیف هستند و هموزن با خاتمی نیستند و هیچ نوع رقابت واقعی وجود ندارد و رأی آقای خاتمی، نه به لحاظ تعداد مطلق آن کم شد و نه به لحاظ نسبت به کل آرا که به حدود ۷۷ درصد رسید و تقریباً ۸ درصد بیشتر از دور قبل بود.
در حقیقت آقای خاتمی به علت عملکرد مثبت چهار سال اولش فاقد رقیب واقعی بود و همین عامل موجب کاهش نسبی انگیزه برای مشارکت گردید. تداوم حضور او نیز قطعی بود. در واقع مساله چندانی نبود که کسی بخواهد حول آن، انگیزهی بیشتری برای مشارکت پیدا کند.
سال ۱۳۸۴ علیرغم رقابت سنگینی که بود و برای اولین بار نامزدها به دور دوم رفتند ولی مشارکت انتخاباتی کمتر شد و به ۶۳ درصد رسید. به نظر من یک علت آن فقدان چشماندازی امیدبخش بهتر از آنچه که هست، بود. هیچکدام از نامزدها چراغ امیدی را روشن نکردند که نوید وضع بهتری از آنچه که بود را بدهد. رقابتها بیش از آنکه محصول واقعیت سیاسی جامعه باشد، به جنگ برای کسب قدرت تعبیر شد.
حضور برخی نامزدها بیمعنی بود. مردم تا حدود زیادی گیج بودند که اینها برای چه آمدهاند؟ نامزدهای اصلی هر کدام پیشتر نقشی در حکومت داشتند و در عین حال منتقد آن بودند.
بیشترین پرسش در باره حضور آقای هاشمی بود. این حضور نه تنها بکلی بی معنی بود بلکه زمینه را فراهم کرد که احمدینژاد به انتخابات معنایی دهد که کمتر کسی گمان میکرد که چنین معنایی را بتوان بر آن بار کرد. اصولا این حضور بیموقع، زمینه را فراهم کرد که جامعه و سیاست در ایران به قهقرا برده شود. نقش اصلی و بی بدیل آقای هاشمی در روی کار آمدن احمدینژاد را باید دقیق تحلیل کرد. به همین علت بیشتر دستاندرکاران سیاسی آن انتخابات از چنان حضوری اظهار پشیمان کردند، انتخاباتی که ضعیفترین نیروها از دل آن بیرون آمد.
سال ۱۳۸۸ ماجرای مشارکت فرق کرد. البته گمان نمیکنم ۸۵ درصد مشارکت رسمی انتخاباتی اعلام شده عدد واقعی و درستی باشد. شاید ۸۰ درصد به واقعیت نزدیکتر باشد.
در این انتخابات سه عامل موثر در افزایش مشارکت وجود داشتند. وضعیت نامناسب مردم و جامعه، رقابت واقعی و نیز ترکیبی از ترس و امید وجود داشت. وضعیت ناهنجار چهار سال اول احمدینژاد حداقل طبقه متوسط را ترسانده بود. بدترین وضع در روابط خارجی و صدور قطعنامههای شورای امنیت علیه ایران، توقف مطلق اشتغال و نزول شدید رشد اقتصادی، فشار به رسانهها و سایر محدودیتها خیلیها را نگران کرد و با آمدن چهره های شاخص، رقابتی جدی به وجود آمد.
ولی مصائب و مشکلات ناشی از این انتخابات چیزی نیست که اکنون و در این یادداشت کوتاه بتوان به آن اشاره کرد. این انتخابات نشان داد که انگیزه خوب کنشگران سیاسی، توجیهگر اقدام صاحب انگیزه نیست. بعلاوه ارادهگرایی در سیاست محدودیتهای خاص خود را دارد.
سال ۱۳۹۲، ماجرای مشارکت انتخاباتی دوباره متاثر از ترکیب هر سه عامل شد؛ اوضاع نامناسب، رقابت و امید برای جبران آنچه که مردم شاهدش بودند که یک سقوط فاحش در وضعیت کشور بود.
تشدید تحریمها، تورم بالا در سالهای ۹۰ به بعد، توقف رشد اقتصادی و توقف مطلق اشتغال، و دخالتهای گسترده در زندگی خصوصی مردم و بستهتر شدن فضا در کنار تنشهای درون حکومتی، همه و همه انگیزه برای تغییر و مشارکت انتخاباتی را فراهم کرده بود. البته این بار به دلیل ترس از تبعات رقابتهای کنترل نشده، طرفین ماجرا خیلی محتاطانه رفتار کردند.
همچنین رقابت جدی و واقعی بود هر چند نامزدهای موجود بازتاب دهنده همه سلایق جامعه نبودند ولی کوشش کردند که این سلایق را نمایندگی کنند. تفاوت معناداری میان نامزدها و سابقه و طرفداران و برنامههای آنان وجود داشت. هر چند قدری ناامیدی رسوب کرده از انتخابات قبل همچنان بود و رد صلاحیت آقای هاشمی هم میتوانست ناامیدکننده باشد، ولی در نهایت انگیزه مردم برای تغییر در زمین آماده و مناسب سیاست شکل گرفت و مشارکت خوبی را در حد ۷۳ درصد شاهد بودیم.
سال ۱۳۹۶ نیز این رقابت و نیز امید همچنان موج میزد. عملکرد چهار سال اول آقای روحانی در مجموع مثبت بود. برجام به ثمر رسیده بود، اوضاع اقتصادی از میانه این دوره بهبود یافت. رسانهها و فضای اجتماعی آزادتر شده بودند. اگر مخالفتهای تندروها علیه روحانی و برجام زیاد نشده بود مشارکت در سال ۹۶ قطعا کمتر از ۹۲ میبود.
ولی تنشها در سطح سیاست بیشتر شده بود و جامعه به درستی به این نتیجه رسیده بود که این دستاوردها از داخل تهدید میشوند. از این رو مخالفان برجام در انتخابات سال ۱۳۹۶ با هدف حذف روحانی پا به میدان گذاشتند و با تمام قوا وارد شدند. بدون تردید، مردم هم آمدند و از این دستاورد خود دفاع کردند،
این شاید یکی از مهمترین انتخاباتهای پس از انقلاب بود. ۷۳ درصد مشارکت مردم در کنار افزایش چشمگیر آرای روحانی محصول این وضع بود. در این دوره کسانی پای صندوق رای آمدند که پیشتر نیامده بودند. ولی بعد از انتخابات وضعیت عجیبی رخ داده، به طوری که خیلیها اظهار پشیمانی میکنند نه لزوماً یا فقط از انتخاب روحانی، بلکه از شرکت در انتخابات، زیرا احساس کردند که با این روش راهی به دهی نخواهند برد.
اعتراضات سال ۱۳۹۶، توقف برجام و بازگشت تحریمها، تورمهای بالا، توقف رشد اقتصادی، درگیریهای نظامی با ایالات متحده، اعتراضات آبان ۱۳۹۸، ترور سردار سلیمانی، سقوط هواپیمای اوکراینی، و بالاخره مشارکت اندک در انتخابات مجلس و سپس از راه رسیدن کرونا، همه و همه در کنار فقدان چشمانداز امیدبخش، و در غیاب اعتماد و رقابت، فضای انتخاباتی را سرد کرده است.
در واقع مشکلات اقتصادی، کرونا و تحریم سه مولفه اصلی برای عدم رضایت مردم از وضع کنونی هستند. اگر نیرویی میتوانست امید را در میان مردم زنده کند و اعتماد مردم را جلب نماید، و انتخابات نیز به صورت واقعی رقابتی باشد، در این صورت باید گفت که هر سه مشکل مردم یعنی تحریم، تورم و اقتصاد و کرونا، به عنوان عامل تشویق و تحریک مردم برای مشارکت انتخاباتی عمل میکردند.
ولی هنگامی که این وضعیت ناهنجار در جامعه باشد و در عین حال نه امید و چشمانداز مثبتی دیده شود و نه اعتمادی به آنچه که گفته شد، جلب شود، و رقابتی هم نباشد، یا رقابت صوری بوده و بازتابدهنده نیروهای واقعی جامعه نباشد، نباید برای حضور مردم از رقم اندکی که نظرسنجیها برای مشارکت اعلام کردهاند، توقع بیشتری داشت.
کرونا با همه عوارضش انگیزه کافی ایجاد کرد که مردم آمریکا رکورد مشارکت انتخاباتی را بزنند و به عنوان یک دستاورد مهم ترامپ را از کاخ سفید بیرون کنند. ما نه فقط کرونا که با مشکلات گوناگونی مواجهیم. بنابر این انگیزه اقدام سیاسی نزد مردم برای حل آنها وجود دارد.
بطور طبیعی نیز نامزدهای انتخاباتی گفتارها و ادعاهای خود را معطوف به حل این مشکلات میکنند پس اگر مردم و جامعه آن ادعاها را پذیرفتند در این صورت به عنوان بهترین اقدام و راه حل در انتخابات مشارکت خواهند کرد و اگر شرکت نکردند به این معنی است که یا ادعاها را نمیپذیرند یا مسیر را تایید نمیکنند.
به نظر میرسد که ظرفیت مشارکت بالای ۸۰ درصدی انتخابات فراهم است فقط باید این ظرفیت را فعلیت میدادند.
این مجموعه یادداشت پیش از اعلام رسمی تعیین صلاحیت شدگان، نوشته شده بود و با وضعیت جدید ظاهراً نیاز به مشارکت موثر از دستور کار خارج شده است.