در زندگی روزمره هم مشابه این رفتارها را میبینیم. بیشتر آدم عموماً احساس ناامنی میکنند. به مغازهدار اعتماد نداریم، حرف کارمندی که میگوید سیستم امروز قطع است را باور نمیکنیم، به محبت اطرافیان تردید میکنیم و مدام این گزاره از ذهن مان رد میشود که بقیه در حال نقشهکشیدن برای کلاه گذاشتن سر ما و فریفتنمان هستند. اما این موضوع چقدر حقیقت دارد؟
بسیاری پاسخ آمادهای دارند: من مطمئن هستم اینطور است و بعضی از اطرافیانم در حال توطئه چیدن علیه من هستند، به کارم و موفقیتهایم حسودی میکنند و دنبال زمین زدنم هستند.
حالا این پرسش را به شکل دیگری مطرح کنیم: آیا شخص شما در حال نقشه کشیدن برای کسی هستید و دارید توطئه میکنید که به او صدمه بزنید و نگذارید موفق شود؟
پاسخ به این سوال عموماً «نه» است. ما خودمان را منزهتر از آن میدانیم که وارد این فضاهای مبتذل شویم و میگوییم آنقدر کار و مشکل داریم که اصلاً به دیگران فکر نمیکنیم!
پس این توطئهکنندگان و نقشهچینان چه کسانی هستند؟ اگر به این نکته ساده دقت کنیم که از چشم ما دیگران مردم هستند و از چشم دیگران، ما «مردم» هستیم، شاید موضوع فرق کند.
در اینکه حسادت به عمیقترین شکل ممکن در نهان برخی از آدمها ریشه دارد تردیدی نیست، تخریب هم وجود دارد، علل از بین رفتن «اعتماد» در جامعه هم متعدد است اما واقعاً «همه میخواهند سر ما کلاه بگذارند؟ یا دارند طناب دارمان را میبافند؟»
حقیقت آن است که بیشتر مردم اصولاً به ما فکر نمیکنند. در ابعاد بزرگتر حتی وقتی فاجعهای انسان در یک گوشه دنیا رخ میدهد و مثلاً میلیونها آفریقایی گرفتار قحطی میشوند، برای کسی که دندانش درد گرفتهاست این مساله در درجه دوم قرار میگیرد. یعنی به این فکر میکند که اول دندان درد من مهم است بعد گرسنگان آفریقا.
وقتی موضوعی تا این اندازه تراژیک، پشت یک درد دندان ساده قرار میگیرد چرا احساس میکنیم «همه» مردم کار و زندگی و دغدغههای فردیشان را رها کردهاند و فقط و فقط به ما فکر میکنند و سرگرم بافتن طنابدارمان هستند؟ ریشه این موضوع به خودمهم بینی برمیگردد یا زیستن در فضای ناامنی که مدام در آن «توطئه» به عنوان یک کلیدواژه تکرار میشود؟
شما به این موضوع چطور نگاه میکنید؟
متاسفانه وقتی به رفتار و پندارم فکر میکنم میبینم همچین حالتی در من هم هس.:disappointed: