عصر ایران؛ احسان محمدی- یک شب رؤیایی تابستانی. از آن شبهایی که درست وقتی اشک میریختیم به افتخار پسران تیم ملی دست زدیم. لذت بردیم، افتخار کردیم چون به چشم خودمان می دیدیم کسانی برای این سرزمین سرشان را جلوی توپ گذاشتند، لباس هایشان خیس عرق شد، از اعتماد ما ندزدیدند، امید ما را مورد اختلاس قرار ندادند... چه شبی بود، چه شبی می شد اگر خدای فوتبال توپ لحظه آخر را فوت میکرد سمت دروازه پاتریسیو!
هواداران قهرمان اروپا، پرتغالی که به برزیل اروپا شهره است و تیمی که کریستین رونالدوی جادویی را در خدمت داشت حتماً می دانند که با خوش بختی از چنگ یوزپلنگ های ایرانی گریختند! ایران یک، پرتغال یک. ما تا آخرین ثانیه بازی این بخت را داشتیم که یک گل بزنیم و به عنوان تیم اول صعود کنیم، بالاتر از اسپانیای باشکوه، پرتغال مدعی و مراکش سخت جان اما در آخرین لحظه، آخرین ضربه، توپ فقط کنار تور را بوسید ... فقط کنار تور را! و چه اشکی ریخت مهدی طارمی. کاش مادر بازیکن های فوتبال مان را هم با آنها به روسیه می فرستادیم، این شب بلند تنها کسی که می تواند مهدی طارمی را آرام کند مادرش است. همین که برایش لالایی بوشهری بخواند...
بازیکنان ما که قرار بود توریست های شیکپوشی باشند که به روسیه میروند تا در گروه مرگ گلهای کمتری بخورند و آبرومندانه برگردند، در انتهای بازی با پرتغال اشک ریختند چون تا یک قدمی صعود رفتند و گروه را برای حریفان به گروه مرگ تبدیل کردند. مهدی طارمی با مشت به زمین چمن می کوبید و حتی په په هم نمی توانست به مرتضی پورعلی گنجی را آرام کند که هق هق میکرد. این یعنی می توانستیم به ماجراجویی مان ادامه بدهیم. درست مثل سختجانی میلاد محمدی وقتی آن استارت را زد و مثل «بچه های آسمان» دوید... با تمام وجود دوید...
اما همه چیز برای ما در روسیه 2018 اشکآلود نبود. بالاخره طلسم شکست. زنان و مردان، دختران و پسران و خانواده ها کنار همدیگر قفل ورزشگاه آزادی را شکستند و فوتبال دیدند. در کافهها، سینماها، خیابان ها و ... کنار هم شادی کردند، جیغ زدند، اشک ریختند و عرش به فرش نیامد. خدا قهرش نگرفت. خدا اگر قهرش بگیرد برای فقر و فساد و ریا و تباهی و ... قهرش می گیرد. با این مردم مهربان باشید!
لحظهای که علیرضا بیرانوند پنالتی رونالدو را مهار کرد، برای ثانیههایی چشم هایش را بست. نمی دانم به چه فکر کرد اما من یاد روزهایی افتادم که در 16-15 سالگی در میدان آزادی دستفروشی میکرد و جای خواب نداشت و کنار آن میدان باشکوه میخوابید، در خزانه لباس نارنجی رفتگری تن میکرد، در نزدیکی ارم ماشین میشست... بسیاری با او نامهربانی کردند، برایش جوک ساختند، گفتند کیسه گل رونالدو می شود اما بیرانوند به همه نشان داد وقتی رؤیای بزرگی در سر داری، برایش بجنگ. حتی اگر مجبور باشی کنار میدان آزادی زیر سقف آسمان بخوابی!
در مورد این بازی می توان تا ابد نوشت. چه کلماتی را ردیف کنیم که شایسته جنگیدن مجیدحسینی باشد، جوانی که شاید فکرش را هم نمی کرد روزبه چشمی مصدوم شود و او اولین 90 دقیقه ملی اش را مقابل اسپانیای مخوف بازی کند، این سعید عزت اللهی چرا تا حالا این همه خوش ندرخشیده بود، وحید امیری که در 18 سالگی روی زمین چمن اولین بازی اش را انجام داد چرا دیر کشف شد...
کریم انصاری فر آرام که هرگز در پست تخصصی اش بازی نکرد چقدر خوب و موثر دوید، جهانبخش جنتلمن ریش قرمز، احسان حاج صفی کاپیتان سختکوش، سردار آزمون که ما او را خُرد کردیم اما در پایان بازی فرناندو سانتوس مربی پرتغال تحسین اش کرد، امید ابراهیمی بی نظیر، رامین رضاییان پرانرژی حتی با آن مدل موی عجیبش … ممنون کارلوس کی روش برای اینکه ما را صاحب یک «تیم» کردید. تیمی که جام جهانی از داشتنش در مرحله بعد محروم است!
وقتی به معنای واقعی «80 میلیون، یک ملت، یک نبض» می شویم، ممکن است یک بازی را از دست بدهیم یا صعود نکنیم اما هرگز شکست نمیخوریم، به اعماق سقوط نمیکنیم و می دانیم یک روز شادی هم به ما لبخند خواهد زد. به قول شاملو:
«روزی كه كمترین سرود /بوسه است/ روزی كه دیگر درهای خانه هاشان را نمی بندند/ قفل، افسانه ای است/ و قلب/ برای زندگی بس است... و من آن روز را انتظار می كشم/ حتی روزی/كه دیگر نباشم!»
ولی کلام آخر این شد که جان من فدای ایران، تو ماندی و زمانه نو شد خیال عاشقانه نو شد، هزار دل شکست و آخر هزار و یک بهانه نو شد....
ما برای قدرت بخشیدن به فوتبالمون حاضریم یكی از گران قیمت ترین مستشاران خارجی(و البته به حق كار بلد) رو استخدام كنیم (و انصافا نتایج خوبی هم بگیریم) ولی برای اصلاح اقتصاد و بخشهای مهم تر یك مملكت با وجودی كه ثابت كردیم ناتوانیم حاضر با استفاده از مستشاران خارجی كاركشته و كاربلد خارجی نیستیم
امید که همانطور که فوتبالیستهای خوبمان ما را خوشحال کردند مسئولان هم فکری به حال اقتصاد در حال سقوطمان بکنند.
من دلم خونه اینجا.دلم میخواد ول کنم این کشور رو برم اما هر وقت شما رو میخونم ناامیدی یادم میره.چقدر خوب حس و حال ما رو نوشتی
کاش کیروش های زیادی در اقتصاد و فرهنگ و ... داشتیم