لطفا قبل از مطالعه گفت و گو، این مقدمه را حتماً ملاحظه بفرمایید:
عصر ایران به عنوان یک برند رسانه ای بخش خصوصی، حمایت از برندهای بخش خصوصی در بخش های تولید و خدمات را در دستور کار خود قرار داده است؛ ما بر آنیم که تا برندهای ایرانی تقویت نشوند، پروسه کارآفرینی و حمایت از کالای ایرانی، ناقص خواهد ماند.
ما در رسانه های داخلی، مدام از برندهای خارجی نام می بریم، ویژگی هایشان را می شماریم و داستان برندشان را تعریف می کنیم ولی وقتی می خواهیم از یک برند ایرانی نام ببریم، فوراً سانسور می کنیم که مبادا تبلیغ شود!
عصر ایران از این پس، سراغ برندهای ایرانی و کارآفرینانی که در ایران و برای ایران خدمت می کنند می رود و بدون هیچگونه چشمداشت مادی و غیر مادی، آنها را معرفی می کند، از رمز و راز موفقیت شان می پرسد و درباره برندشان با آنان صحبت می کند.
تأکید می کنیم که عصر ایران برخلاف روند موسوم به "رپرتاژ آگهی" این سلسله گزارش ها و مصاحبه ها را با افتخار و به طور صد در صد رایگان تهیه می کند.
کارآفرینان بزرگی که در سطح ملی برندهای بزرگ ملی ایجاد کرده اند می توانند از این امکان به طور کاملاً رایگان بهره مند شوند.
هدف ما علاوه بر معرفی کارآفرینان و برندهای ایرانی، توسعه این فرهنگ در رسانه ها هست که به راحتی و با طیب خاطر نام برندهای ایرانی را ذکر کنند و بدین وسیله به کارآفرینی و توسعه کمک کنند.
اولین گفت و گوی عصر ایران در این بخش، با شاهرخ ظهیری است که برند "مهرام" را بنیان گذاشته است. این گفت و گو را همکارمان یوسف ناصری، انجام داده است.
***
شاهرخ ظهیری از کارآفرینان صنعت غذایی کشور است که برخی او را پدر صنایع غذایی ایران می دانند. ظهیری متولد سال 1309 در ملایر است. وقتی که 2 سال داشت خانواده او به تهران مهاجرت کردند و وقتی 4 سال داشت به خاطر شغل پدر، به مدت 12 سال به قم رفتند.
ظهیری، در تابستان سال 1328 شمسی پدرش را از دست داد و با مدرک پنجم دبیرستان قدیم، برای امرار معاش خود و خانواده به عنوان معلم استخدام شد. در کنار فعالیت آموزشی به عنوان معلم، کار در بازار و بخش خصوصی را به طور همزمان دنبال کرد. در نهایت شاهرخ ظهیری در سال 1349 شرکت غذایی "مهرام" را تاسیس کرد.
گفت و گوی عصر ایران با شاهرخ ظهیری، راجع به تجربه کارآفرینی و برند سازی او با شرکت مهرام است که جزو برندهای شناخته شده ایرانی است. در این گفت و گو فعالیت کارآفرینانه ظهیری از منظر تولید بررسی شد و او از نحوه برند سازی مهرام و همچنین از اصول کاری و حرفه ای مشخصی که خودش به آنها اعتقاد دارد سخن گفت.
گفت و گوی عصر ایران با بنیانگذار برند ایرانی مهرام را می خوانید.
***
*آقای ظهیری شما در سال 1349 شرکت مهرام را راه اندازی کرده اید. قبل از آن هم به عنوان معلم سابقه کار در آموزش و پرورش و همچنین برخی ادارات دولتی داشته اید. در سال 1351 با پرداخت حق بیمه 5 سال، تقاضای بازنشستگی کردید و بازنشسته شده اید. اما تا سال 1375 مدیریت شرکت مهرام را بر عهده داشته و در سال های اخیر به عنوان دبیر انجمن آب های معدنی و آشامیدنی فعالیت کرده اید. در حال حاضر چه سمتی را بر عهده دارید و این همه انرژی و توان را از کجا گرفته اید؟
-اگر هر کس برای خودش، هدفی را معین کند و با آن هدف همچنین پشتکار و صحت عمل داشته باشد می تواند موفق شود. بنابراین اگر برای من در کار تولید، موفقیتی حاصل شده ناشی از این سه عامل است.
درحقیقت من دو سال قبل از بازنشستگی، کار تاسیس شرکت مهرام را برنامه ریزی کرده بودم. اما وقتی از دستگاه دولتی بازنشسته شدم، انرژی بیش تری برای این کار گذاشتم. الان هم مشاور کشاورزی و صنایع غذایی اتاق بازرگانی و صنایع ایران هستم.
*تولید در شرکت مهرام آیا از همان ابتدا به صورت کارخانه ای بوده و دفتر آن در خیابان سعدی جنوبی بوده است؟
-این که اصلا چطور ما وارد کار غذایی شدیم، یک تاریخچه قبلی دارد. اینگونه نیست که من شب خوابیده باشم و صبح گفته باشم کارخانه غذایی راه اندازی کنم و اسم آن را مهرام بگذارم. ما در سال 1349 از وزارت صنایع مجوز تاسیس کارخانه مهرام را در شهر صنعتی البرز قزوین گرفتیم. دفتر شرکت هم در خیابان سعدی تهران بود. ما برنامه ریزی کردیم و با یکی از شرکا که علاقه مند بود با ما همکاری داشته باشد این کار را شروع کردیم.
غفلتی که اتفاق افتاد و ناشی از عدم تجربه بود، این بود که ما به توصیه یکی از بستگان که در آمریکا بود، محصولی را در برنامه شرکت مهرام گذاشتیم که شناخته شده نبود. او توصیه کرد که فلانی الان انواع سس، در آمریکا پر طرفدار است و در ایران هم تولید نمی شود. گفت شما کارخانه سس تاسیس کنید.
ما بدون این که تجربه ای برای تولید داشته باشیم و برای تولید، اول بازاریابی کنیم و ببینیم این جنس آیا بازار دارد یا ندارد و آیا آن را می خرند یا نمی خرند، موافقت های تولید آن را گرفتیم و شرکت را راه انداختیم. روزی که تولید کردیم و جنس آماده شد باید به بازار می رساندیم. تازه متوجه شدیم اصلا کسی در ایران نمی داند که سس چه هست و اصلا کسی نمی داند چگونه باید آن را خورد و مصرف آن به چه صورت است.
حالا فکرش را بکنید که چقدر باید خلاقیت به خرج می دادیم تا این محصول جدید را به فروش برسانیم و آنقدر بازار را بزرگ کنیم که یک کارخانه را به 5 کارخانه برسانیم.
ما رفته رفته ذائقه سازی کردیم و اول فقط سس مایونز تولید کردیم و بعد هم چهار نوع سس دیگر. یعنی سس فرانسوی، سس ایتالیایی، سس روسی و سس ساندویچ. حالا در ادامه گفت و گو به روش هایمان می پردازم.
*در زمانی که معلم بوده اید در فروشگاه شرکت پارچه بافی درخشان یزد واقع در سبزه میدان تهران کار می کردید. در سال های اخیر که خاطرات خودتان را تعریف کرده بودید گفته اید در فروشگاه شرکت درخشان، خودم را یک کارآفرین موفق می دیدم و برای مشکلات آن فروشگاه راه حل پیدا می کردم.
اما در جایی دیگر گفته اید که من روحیه شیخوخیت و کدخدامنشی داشتم و خودم را شایسته نشستن بر جایگاه داوری و قضاوت می دیدم. کدام روحیه در شما تقویت شد و آیا روحیه کارآفرینی به نظر خودتان تقویت شد یا آن روحیه شیخوخیت هنوز هم وجود دارد؟
-روحیه کارآفرینی تقویت شد. البته از نظر شیخوخیت باید بگویم با جامعه ای که کار می کردم روش و منش و اخلاق و اصالت کار من و صحت کار من، آنان را وامی داشت که جنبه داوری در مسائل یا مشورت درباره مسائل مختلف را داشته باشیم.
من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران لیسانسیه قضایی شدم. در آن زمان معلم بودم و کارمند اداره فرهنگ (آموزش و پروش) بودم. خیلی از همرشته ای های من در دانشگاه، بلافاصله بعد از فارغ التحصیل شدن به استخدام دادگستری درآمدند. اما برای من کار در دادگستری جای سوال بود. پیش خودم فکر می کردم که اگر قاضی شوم و یک موقع به من تحمیل شود که تو فلان رای را بده یا فلان کار را انجام بده، این وضع با ذائقه من سازگار نیست.
آن موقع رشته حقوق در دانشگاه سه گرایش داشت و در سال سوم سه رشته مجزا می شد که یکی گرایش قضایی بود و یکی اقتصاد و یکی دیگر هم سیاسی. برای مثال کسانی که لیسانس سیاسی می گرفتند فورا در وزارت خارجه استخدام می شدند. اقتصاد هم یک رشته مطلوب در دنیا بود. بنابراین من گرایش اقتصاد را دنبال کردم.
از همان موقع در بازار کار می کردم و بعد در شرکت های دیگری که صاحب شرکت درخشان یزد تاسیس کرد، فعالیت کردم.
آقای هراتی صاحب شرکت درخشان یزد، نمایندگی تراکتور و کمباین را از انگلیس و نمایندگی اتومبیل های بی ام و را از آلمان گرفت و از بازار بزرگ تهران به خیابان شمیران آمدم و در یک کمپانی مستقر شدم. به عنوان مدیر فروش شرکت ماشین های کشاورزی، فعالیت کردم. از همان موقع در کار اقتصاد وارد شدم و همان سه برنامه را برای خودم گذاشتم یعنی هدف، صداقت و پشتکار. با این سه عامل، شروع کردم و دیدم بازار هم طالب چنین مسائلی است. همچنان فعالیت کردم تا به ایده تاسیس مهرام رسیدم.
*آقای صراف زاده نماینده یزد در مجلس وقت خواسته بود که شما در مجموعه متعلق به آنان همکاری کنید. چرا کار را در همان شرکت ماشین های فلاحتی(کشاورزی) ادامه ندادید که فروش تراکتور و کمباین را انجام می داد؟
-به دلیل فعالیت هایی که خصوصا در شرکت ماشین های فلاحتی انجام داده بودم به اصطلاح مهره با ارزشی بودم و هر کاری می خواستند انجام بدهند به من می گفتند و مثلا می گفتند با اداره دارایی این مشکل را داریم یا می گفتند گمرک ایراد گرفته است باید به خرمشهر برویم و جنس را ترخیص کنیم. این کارها به عهده من بود. نمی دانم آقای صراف زاده، از کجا و به وسیله چه فردی، فهمیده بود که آقای هراتی، یک مهره دارد که خیلی زبل و زرنگ است و خیلی درستکار و فعال است.
چون آقای صراف زاده، نماینده مجلس بود، به آقای هراتی هم که یزدی بود، گفته بود ما شنیدیم تو یک جوانی داری که خیلی فعال و درستکار و صادق است و کارهای ما نیز زیاد است، اجازه بده که او برای ما کار کند.
یک روز آقای هراتی، با قیافه گریان و نالان، من را خواست و گفت فلان کس، من با این که خودم فلج می شوم ولی آقای صراف زاده گفته است که این آدم برای ما کار کند. آقای هراتی گفت آقای صراف زاده می خواهد از وجود شما در شرکت خودشان استفاده کند.
من وقتی به محل کار آقای صراف زاده رفتم، دیدم آنجا یک هلدینگ است و اسم آن «گروه ماه» است که چند شرکت بزرگ دارند. اسم یکی از آن شرکت ها، «مه کشت» بود که تراکتور و کمباین و ماشین آلات کشاورزی می فروخت. من را برای مدیر عاملی شرکت مه کشت خواسته بودند. در آنجا مشغول به کار شدم.
*در چه سالی فعالیت در هلدینگ و گروه ماه را شروع کردید؟
-همکاری من با گروه ماه از سال 1345 شروع شد. سه نفر مالک این هلدینگ بودند واین شرکت ها را داشتند. یکی از آنان آقای دکتر مهدی بوشهری بود که شوهر اشرف پهلوی بود. یکی هم امیراسدالله علم که وزیر دربار بود. یکی هم آقای صراف زاده که نماینده مجلس و رئیس کمیسیون بودجه مجلس بود.
دکتر مهدی بوشهری تحصیلکرده فرانسه بود و اصلا در فرانسه بزرگ شده بود. فارسی صحبت می کرد ولی سواد فارسی نداشت. به من گفتند که شما معاون آقای دکتر بوشهری هم هستید و هر جا می روند و کاری دارند و در جلسات مختلف شرکت می کنند، شما نکات مطرح شده را یادداشت کنید و برای او صورتجلسه را ماشین کنید. گفتند تصمیماتی که گرفته می شود ببرید که امضا کنند. یکی از کارهای من این بود.
آن وقت خیلی مورد اعتماد آقای دکتر بوشهری قرار گرفتم و حساب و کتاب و چک را به دست من داد. مثلا اگر می گفت 50 هزار تومان به فلانی بدهید یا 2 میلیون تومان از آنجا بگیرید و در حساب بریزید، همه را شفاهی می گفت و من یادداشت می کردم و بعد آن را انجام می دادم.
گروه ماه، چند شرکت داشت که یکی شرکت مه کشت بود و من آن را اداره می کردم. شرکت «ماه موتور» یک شرکت دیگر بود که موتورهای بزرگ صنعتی مثل ژنراتورها را وارد می کرد. شرکت «ماه یار» واردات لوازم الکتریکی را انجام می داد. شرکت «ماه ساز» هم راه آهن مشهد و ایستگاه راه آهن مشهد را می ساخت. خب معلوم است وقتی که آقایان در آن حد و اندازه، صاحب آن باشند کارهای بزرگی هم انجام می دهند. هر کدام از این شرکت ها، مدیر عامل داشت.
*بعد پیشنهاد دادند که شما یک شرکت مواد غذایی در قالب گروه ماه ایجاد کنید؟
-معمولا ما آقای علم را در شرکت ماه، نمی دیدیم. این طور نبود که در جلسات شرکت ماه، حضور پیدا کند یا ما کار داشته باشیم و پیش او برویم و مطرح کنیم. یک روز جلسه عمومی مدیران برگزار شد. چون می خواستند یک سیاستگذاری کلی داشته باشند همه مدیران را به محل وزارت دربار دعوت کردند که آقای علم وزیر دربار بود.
ما همه مدیران شرکت ماه، به آنجا رفتیم. آقای بوشهری هم حضور داشت و آقای صراف زاده هم بود. ضمن طرح مسائل و گزارش هایی که از شرکت ها می گرفتند عنوان کردند که ما در رشته صنایع غذایی شرکت نداریم ولی می خواهیم یک شرکت صنایع غذایی هم داشته باشیم.
به من تکلیف کردند و گفتند شما بروید یک شرکت تاسیس کنید و 20 درصد هم سهم آن را برای خودتان بگذارید. من خیلی خوشحال شدم. چون پول چندانی نداشتم. دکتر بوشهری، به اصطلاح پارتی ما بود. چون همه کارهای آقای دکتر بوشهری را من انجام می دادم. آقای دکتر بوشهری پیشنهاد داد و گفت 20 درصد هم تصویب کنید که به آقای ظهیری بدهیم تا صنعت غذا را راه بیندازد.
بنابراین واضح است ما باید اسمی برای این شرکت انتخاب کنیم که متناسب با گروه ماه باشد. چون گروه ماه، شرکت های مه کشت، ماه ساز، ماه یار و ماه موتور را داشت ما اسم مهرام را انتخاب کردیم.
*کل سهام این هلدینگ ماه یا گروه صنعتی ماه، خصوصی بود یا دولت و حکومت آن دوره هم در آن سهام داشت؟
-به طور کامل خصوصی بود. برای مثال آقای علم، وزیر دربار بود ولی سهم دولتی در کار نبود. سهام داشتن آنان به خاطر مقام آن افراد نبود. آقای علم، تشکیلاتی در بیرجند داشت و مدیران آن، کارهای او را انجام می دادند. آنان از طرف آقای علم در شرکت های زیر مجموعه شرکت ماه، فعالیت می کردند.
ما فرم گرفته بودیم که شرکت مهرام را ثبت کنیم ولی این کار ادامه پیدا نکرد. من در هفته، دو روز به کاخ اشرف می رفتم. کاخ اشرف در انتهای سعدآباد قرار داشت. بعد از انقلاب و الان کاخ دولت نام گرفته است. یعنی دولت از میهمانان خارجی در آنجا پذیرایی می کند.
آن کاخ، در آهنی بزرگی داشت و من هفته ای، دو روز گزارش ها و نامه ها و چک ها را آماده می کردم و برای آقای دکتر بوشهری به کاخ می بردم. به من یک کارت برای ورود به کاخ سعدآباد داده بودند که آن کارت را دم در نشان می دادم و به من اجازه ورود به کاخ را می دادند.
من در طبقه همکف کاخ می نشستم و بعد بوشهری می آمد و گزارش ها را می دادم و چک ها امضا می شد. یک روز منتظر بودم که آقای بوشهری از طبقه بالای کاخ به پایین بیاید. یک نفر از پله های کاخ پایین آمد که دیدم اشرف است. ایستاد و دید که یک آدم غریبه نشسته است و انتظار هم نداشت. به من گفت شما کی هستید؟ من گفتم معاون آقای دکتر بوشهری هستم.
گفت اینجا چه کار می کنی؟ گفتم کارها را برای آقای دکتر بوشهری می آورم و گزارش می دهم و امضا می کنند و می روم. گفت به چه مجوزی می آیید غلط کردید اینجا خانه شخصی است.
من کارتی را که به من داده بودند نشان دادم. اشرف به سربازی که با تفنگ دم در کاخ ایستاده بود گفت کارت را از او بگیرید و بیرونش کنید. آن سرباز هم کارت را از من گرفت. من هم تقریباً در سن 30 سالگی بودم. زورم نمی رسید ولی به قدری عصبانی شده بودم که می خواستم کله او را بکنم. بعد از خروج از کاخ، بلافاصله تصمیم گرفتم که استعفا بدهم.
*بعد هم در شرکت آفتاب شرق که برادران محلوجی صاحب آن بوده اند مدیر فروش تراکتورهای مسی فرگوسن انگلیس شده بودید. همین طور است؟
-بله؛ مدتی هم به شرکت محلوجی رفتم.
*سرلشگر ریاحی وزیر کشاورزی شده بود. در آن زمان قرار داد تولید تراکتور را با کشور رومانی منعقد کردند و تولید تراکتور در تراکتورسازی تبریز شروع شد. این کار باعث کسادی فروش شرکت آفتاب شرق شده بود. در نتیجه شما در آن شرکت ماندگار نشدید و به گیلان رفته اید.
-من از وزارت آموزش و پرورش به سازمان برنامه منتقل شدم و به عنوان ذیحساب سازمان برنامه در سازمان آب و برق منطقه شمال فعالیت کردم. در آنجا به عنوان مدیر مالی و ذیحساب کار کردم.
*بنا به اطلاعاتی که وجود دارد در همان زمان پس از چند سال فعالیت در سازمان های دولتی گفته بودید که من باید در بخش خصوصی فعالیت کنم و شرکت مهرام را نهایتا تاسیس کردید. گفته بودید روحیه من با کار دولتی سازگار نیست.
-به قول خودشان، من ذیحساب قدری بودم. در جاهایی که مسائل مالی مطرح بود فساد مالی هم وجود داشت. من اهل رشوه دادن و رشوه گرفتن نبودم. چک و پول، در دست من بود. اگر طرف قرارداد می آمد و پولش را می خواست باید چیزی به عنوان رشوه می داد تا کارش را زودتر انجام بدهند. اما من اهل این صحبت ها نبودم. مبلغ قرارداد هر چه بود چک آن را می نوشتیم و به او می دادیم.
در گیلان پروژه ها خوابیده بود. طرح های سازمانی سد سپید رود و تونل آب بر فومن، خوابیده بود. یعنی وزارت نیرو یا وزارت آب و برق آن زمان، با سازمان برنامه تسویه حساب نکرده بود. وقتی ما را فرستادند شب و روز کار کردیم و تسویه همه را گرفتیم. در سازمان برنامه هم به عنوان یک ذیحساب خیلی خوب، گل کردیم. بعد به من به عنوان ذیحساب گفتند که به مشهد بروید.
شاه به مشهد رفته بود ولی دیده بود که کارها انجام نشده است. بیمارستان ها و تونل های ارتش که مخفیگاه بود و راه تایباد به افغانستان و همه طرح های عمرانی، خوابیده بود. من وقتی از گیلان به تهران برگشتم می خواستم یک کار در بخش خصوصی شروع کنم و کار دولتی را دوست نداشتم.
خلاصه در سازمان برنامه گفتند نمی شود و اعلیحضرت ناراحت شده اند و فلان شده. من گفتم اعلیحضرت که من را نمی شناسد که شما به طور مکرر می گویید اعلیحضرت. گفتم خب اعلیحضرت ناراحت شده اند افرادی دیگر را بفرستید. گفتند نمی شود و شما باید به مشهد بروید.
با برخی امتیازاتی که دادند، ناچار شدم به مشهد بروم و کارها را به طور شبانه روزی انجام دادم. فقط به عشق این که به تهران برگردم. تقدیر نامه هم دادند. همه اسناد و مدارک این موضوع در کتابی که اتاق بازرگانی برای ما چاپ کرد منتشر شده است. کارها را تمام کردم و می خواستم به تهران برگردم. تمام مدیران کل مشهد که ما با هر کدام از آنان یک طرح داشتیم و مثلا تیمساری در لشگر 77 خراسان بود و پول تونل های تاسیس شده در کوه ها برای ارتش را پرداخت کرده بودیم یا راه تایباد به سرانجام رسید یا دانشگاه و بیمارستان امام خمینی الان(با نام سابق شهنار پهلوی)، به استاندار خراسان نامه نوشته بودند که نگذارید ظهیری برود.
بعدا من نزد استاندار خراسان رفتم و گفتم اجازه مرخصی بدهید که گفت نه کجا می خواهید بروید. گفت من یک زمین 150 هکتاری در جاده احمدآباد مشهد برای کار تولیدی به شما می دهم، یک قبر هم در صحن حرم امام رضا(ع) به شما می دهم و جزو خدام افتخاری حرم می شوید. می گفت با این شرایط دیگر نروید. من گفتم آقای استاندار واقعیت امر این است که اصلا دوست ندارم در کار دولتی فعالیت کنم.
استاندار گفت تو آتیه بسیار خوبی داری. برای چه دوست نداری در کار دولتی باشی. گفتم آدم در کار دولتی ابتکار ندارد و مسئول مافوق می نویسد طبق مقررات اقدام شود و فلان. با توضیحات مفصلی که ارائه دادم گفتم آقای استاندار کسی فکر ابتکاری برای این که کار را بهتر انجام بدهد ندارد. این است که من از محضرتان تقاضا می کنم موافقت کنید که بروم. گفتم اصلا نمی خواهم در دستگاه دولتی بمانم.
*مطابق اطلاعاتی که وجود دارد بعد از کناره گیری از فعالیت دولتی، مجددا نزد آقای صراف زاده نماینده وقت یزد رفته بودید و او گفته بود که شرکت صنایع غذایی را راه اندازی کنید. آیا شما دوبار در شرکت ماه فعالیت داشته اید؟
-خیر. فقط یک بار در شرکت ماه فعالیت کردم. در همان زمان که می خواستم از شرکت ماه استعفا بدهم، آقای صراف زاده گفت: برای چه می خواهی بروی. کجا می خواهی بروی ما این همه کار و گرفتاری داریم. گفتم: آقای صراف زاده اشرف به من فحش داده و من را از کاخ بیرون کرده است.
آقای صراف زاده گفت: فحش داده است؟ گفتم: بله. گفت: چه گفته است؟ گفتم به من گفت: غلط کردی به کاخ آمدی اینجا خانه شخصی است.
آقای صراف زاده گفت: همین؟ گفتم: بله دیگر، من را از کاخ بیرون کرد. آقای صراف زاده گفت: آقا خواهر شاه وقتی به آدم بگوید غلط کردی میدانی چه افتخاری است؟!
من به آقای صراف زاده گفتم آقا من این افتخار را نمی خواهم. در نهایت از شرکت ماه استعفا دادم و بیرون آمدم. بعد از رفتن به گیلان و خراسان و شرکت آفتاب شرق، مدتی در زیر مجموعه سازمان تربیت بدنی فعالیت کردم و معاون مالی و اداری دانشکده تربیت بدنی شدم که با اعتبار سازمان برنامه، در حال تاسیس بود. در همان زمان به فکر بازنشستگی بودم.
تا این که دستوری صادر شد که کارمندان دولتی که در بخش خصوصی هم فعالیت می کنند بین شرکت خصوصی و کار دولتی، یکی را انتخاب کنند. بعد از این دستور، من به رئیس سازمان تربیت بدنی نامه نوشتم که به موجب این دستور، با تقاضای بازنشستگی بنده موافقت کنید. بعد هم شرکت مهرام را به بهره برداری رساندیم.
*وقتی که می خواهند یک برند را انتخاب کنند معمولا باید تناسبی با محصول تولیدی داشته باشد. بخش «مه» کلمه مهرام، مخفف ماه است ولی کلمه «رام» در مهرام به چه منظور انتخاب شد و مهرام از دید شما چه نسبت و تناسبی با صنایع غذایی داشت که آن را انتخاب کردید؟
-آن روز که اسم مهرام را انتخاب کردیم به نیت این نبود که ماه را رام می کند. به این نیت بود که مثل اسم سایر شرکت های هلدینگ آقایان یعنی مه کشت، ماه موتور، ماه ساز و ماه یار، در اسم شرکت جدید هم، کلمه ماه وجود داشته باشد. به این دلیل اسم آن را مهرام گذاشتیم.
اتفاقا اسم خوبی هم بود. برای این که از نظر تلفظ و آرامش و آمدن در ذهن، خیلی اسم نرمی است. بنابراین وقتی شرکت مهرام در صنعت غذایی موفق شد این اسم بود که غذا را بلعید و گرفت و معروف شد.
*باجناق شما از آمریکا سس تولید شرکت آمریکایی کرافت آورده و به شما دادند و پیشنهاد تولید آن را داده بودند. درست است؟
- می بینم اطلاعات کاملی درباره فعالیت های من دارید. ما باجناقی داشتیم که در شرکت نفت کار می کرد و او را برای یک دوره بورسیه به آمریکا فرستاده بودند. او به شرکت کرافت آمریکا رفته بود و در آنجا هم کار می کرد. بعدا او به تهران آمد و گفت سس، خیلی خوب است. گفت با همه جزئیات تولید سس آشنا هستم. باجناق ما، تا یک مدت هم با ما شریک بود و بعد سهم خودش را فروخت و از شرکت مهرام رفت.
*شریکی که سرمایه آورده و در تاسیس شرکت مهرام نقش داشته همین باجناق شما بوده است؟
-بعد از باجناق ما، آقایی به نام پور نیک که یزدی بود شریک ما شد. او چون قبلا من را می شناخت، به من گفته بود که پول از من و کار از تو. به این آقای پور نیک گفتم که برای صنعت غذا می خواهم کار کنم. بعد هم قرارداد بستیم و پنجاه - پنجاه کار کردیم. پول را او می داد و کار هم از ما.
بعد هم آقای نیک پور سهم خود در شرکت مهرام را به شوهر خواهرش فروخت. برای این که او در کار زمین و ساختمان بود. شوهر خواهر او به نام آقای یعقوبی، شریک ما شد. من و آقای یعقوبی، دیگر شرکت مهرام را راه انداختیم.
*شما تحت لیسانس شرکت آمریکایی کرافت، سس مایونز تولید کردید؟
-خیر. ما با لیسانس آن شرکت شروع نکردیم. باجناق من، فرمول ها را آورد و گفت به این صورت محصول تولید می کنند. ما هم در اینجا در آزمایشگاه، سس تولید کردیم. یک مقدار مزه آن را ایرانی تر کردیم و بسته به ذائقه ایرانی ها سس تولید کردیم.
*شرکت سرکه "وردا" که سرکه مورد نیاز برای تولید سس را تولید می کرد را در همان زمان خریداری کردید؟
-شرکت وردا را بعدا خریدیم. بعد از این که شرکت مهرام را راه اندازی کردیم احتیاج به سرکه استاندارد داشتیم. از سرکه معمولی نمی توانستیم برای تولید سس استفاده کنیم. شرکت سرکه وردا هم متعلق به شهرام پهلوی نیا، پسر اشرف پهلوی بود.
*سرکه ای که این کارخانه تولید می کرد استاندارد بود؟
-این شرکت در روستای وردآورد بود. محل این شرکت در جای کثیفی بود. ما دیدیم این تنها کارخانه ای است که سرکه صنعتی تولید می کند. البته سرکه صنعتی هم نبود. از باکتری، سرکه تولید می کردند. من نزد او رفتم و گفتم این کارخانه شما، کارخانه خوبی نیست و به خوبی هم اداره نمی شود. گفتم ما نیاز به سرکه استاندارد داریم من مدیر عامل شرکت مهرام هستم اگر ممکن است شرکت وردا را به ما بفروشید.
او خیلی از سادگی ما خوشش آمد و به وکیل خودش گفت این کارخانه را به آقای ظهیری بفروشید. خلاصه کارخانه وردا را خریدیم و با ماشین آلات ساخت آلمان آن را نوسازی کردیم و تا سال دوم یا سوم بعد از انقلاب هم آن را داشتیم. بعد از انقلاب هم اداره کردن کارخانه ها، خیلی مشکل بود. البته ما وابستگی به رژیم سابق نداشتیم و به جایی هم بدهکار نبودیم. به هر حال مشکلاتی پیش آمد که شرکت وردا را فروختم.
*در اوایل فعالیت و تولید شرکت مهرام، فروش کاذب را راه انداخته بودید و نیمی از فروش سس توسط افراد خودتان از مغازه ها خریداری می کردید تا تشویق مردم به خریدن سس اتفاق بیفتد. شما که به صداقت و صحت عمل اعتقاد دارید آیا ایجاد خرید کاذب در بازار درست بود؟
-چاره نداشتیم. ما کار خلاف نمی کردیم. فردی از جانب ما جنس را از فروشگاه می خرید. وقتی صاحب فروشگاه می دید که 10 نفر یا 20 نفر پشت سر هم و هر نیم ساعت یک بار، یک نفر می آید یک شیشه سس می خرد و می رود، خودش هم تشویق می شد که فکر کند که این چه محصولی است. ما هم در شرکت مهرام، کاتالوگ چاپ کرده بودیم. بعد از آن هم کار دیگری انجام دادیم که در آنان عشق به کار را بیش تر به وجود بیاوریم.
*تاریخ تولد فروشنده های مغازه ها را گرفته بودید و به آنان در روز تولدشان هدیه می دادید.
-بله؛ آن موقع کامپیوتر و این نوع ابزارها نبود. در همان فرمی که پر می کردند و اسم و آدرس را می نوشتند، گفتیم تاریخ تولد را هم بنویسند. تاریخ تولد را هم می نوشتند. ما یک کارت تولد خیلی زیبا چاپ کرده بودیم و بالای کارت اسم هر فروشنده را می نوشتیم. یک نفر مخصوص این کار گذاشته بودیم و روزی سه یا چهار نفر روز تولدشان بود. برای هر نفر، یک شاخه گل رز هم می گرفتیم و به ویزیتور می دادیم و می برد.
وقتی که صاحبان مغازه، کارت تبریک و گل را دریافت می کردند خوشحال می شدند تلفنی به ما می گفتند که حتی زن ما خبر ندارد که تولد ما کی بوده است شما خجالت دادید و فلان. بعد هم می گفت چند کارتن سس برای ما بفرستید. آن وقت علاقه مند می شدند که تولیدات ما را بفروشند.
*در دوره بعد از انقلاب مطرح شده بود که سس یک تولید تجملاتی است؟
-بله؛ دو بار آمدند کارخانه را تعطیل کنند. ما چون به رژیم سابق وابستگی نداشتیم، از آن طریق نمی توانستند با ما کاری کنند. بعد گفتند سس، یک جنس طاغوتی است کارخانه را تعطیل کنید.
پنج نفر آمده بودند. نمی دانم توده ای بودند یا از چه گروهی بودند. ما گفتیم این طور که نمی شود. گفتیم ما مجوز داریم و با مجوز کار تولید را انجام می دهیم و سهمیه مواد اولیه داریم می گیریم. همچنین گفتیم حضرت امام فرموده اند که کارخانه ها باید کار کنند و اعتصاب کارگران تمام شود.
گفتیم اگر ما باید کارخانه را تعطیل کنیم و جنس دیگر تولید کنیم، شما یک دستخط از حضرت امام برای ما بیاورید و بنویسند خط تولید سس را تعطیل کنید و ما هم تعطیل می کنیم. گفتیم بدون دلیل نمی توانیم تعطیل کنیم. چون زیر نظر وزارت صنایع کار می کنیم و مجوز بازرگانی داریم به ما سهمیه روغن و شکر می دهند. از این نوع رفتارها در آن زمان وجود داشت. بعد رفتند که چنین دستخطی را بیاورند که هنوز هم نیاورده اند.
*شما همزمان در دوره دبیرستان، درحوزه علمیه هم تحصیل کرده اید و با بحث های حوزه ای آشنا بوده اید.
-بله؛ علاوه بر آن، من به مدت دو سال هم فلسفه و منطق را در دبیرستان ها درس می دادم. عربی و فلسفه و منطق و ادبیات تدریس کرده ام.
*در سال های بعد از انقلاب و در زمان جنگ تحمیلی کالای خارجی وارد کشور نمی شد. این موضوع چه مقدار کمک کرد که محصولات تولیدی شرکت مهرام فروش بیش تری داشته باشد؟
-رشد مهرام و ترقی مهرام و ترقی هر کارخانه مواد غذایی، فقط بعد از انقلاب اتفاق افتاد. دلیلش هم این بود که قبل از انقلاب، ما هر چه می گفتیم این محصولی که ما تولید می کنیم بهتر از محصول آمریکایی است فایده نداشت و جنس های خارجی فراوان وارد می شد. حریف کالاهای خارجی هم نمی شدیم که دولت، راه ورود آن کالاها را ببندد.
هر سال به اداره بازرگانی می رفتیم می گفتند کمیسیون تشکیل می شود. اما باز می دیدیم که کاری انجام نمی شود. وقتی انقلاب شد و محصولات داخلی به بازار وارد شد، ما خوشبختانه توانستیم رشد و ترقی کنیم و به اینجا برسیم.
*سس بیژن که قبل از تولیدات شرکت مهرام تولید می شده نتوانسته بود این محصول را به جامعه معرفی کند؟
-این طور نبود که سس بیژن تبلیغ کند. خودش مدعی بود که در منزل، مادرش سس سالاد درست می کند. سس مایونز درست نمی کرد. سس مایونز از نظر تولید و میکسرهای آن فرق دارد. مادر بیژن، سس سالاد درست کرده است و بعد بیژن با دوچرخه به مغازه ها می داده که خیلی هم فروش نداشته است.
بعد که ما شروع کردیم به تبلیغ و به طور جدی در شرکت مهرام فعالیت کردیم سس بیژن هم، بیش تر فروخت. در حقیقت، اولین تولید کننده سس، بیژن است.
*واردات سس مایونز و سس های مختلف از کشورهای دیگر به ایران وجود داشته است؟
-بله. مخصوصا از آمریکا سس وارد می شد. فروشگاه های ایرانی پر از محصولات خارجی بود. اصلا بعضی از فروشگاه ها معروف بودند که جنس خارجی می فروشند و همه آنها جنس خودشان را از خارج از کشور می آوردند.
*با وجود واردات، باز در ایران سس مایونز معروف و شناخته شده نبود؟
-اصلا. هیچ سسی شناخته شده نبود. مردم این نوع محصول را نمی شناختند.
*در رسانه ها و تلویزیون تبلیغ سس مایونز وارداتی پخش نمی شده؟
-خیر. بعدها تبلیغات ما بیش تر شد و مردم آهسته آهسته متوجه شدند. حسن قضیه این بود که چون جنس خوبی تولید می شد فردی که این محصول را می خرید تبلیغ کننده جنس ما می شد و به افراد دیگر می گفت چنین محصولی در بازار هست و خیلی خوب است چرا به سالادتان روغن و آبلیمو می زنید.
آن موقع این طور رسم بود که روغن زیتون و آبلیمو به سالاد می زدند. بعد وقتی مصرف سس بیش تر شد و جای آنها را گرفت وضعیت تغییر کرد.
*بعد از جنگ، بانک مرکزی 50 درصد از اعتبار مورد نیاز شرکت ها را کم کرده بود. شرکت مهرام هم به همین خاطر دچار مشکل شد؟
-بله؛ ما دچار مشکل شدیم و بعد ناچار شدیم شرکت را به سهامی عام تبدیل کنیم. به همین دلیل بخشی از سهام مهرام را در بورس عرضه کردیم. وقتی به سهامی عام تبدیل کردیم عده ای به طور حساب شده وارد این کار شدند و نقشه این بود که مهرام را بگیرند که گرفتند.
*وقتی شرکت مهرام، از سهامی خاص به سهامی عام تبدیل شد شما به نوعی خودتان را در همان سال 1375 بازنشسته کرده بودید؟
-خیر. من خودم را بازنشسته نکردم. با قدرت داشتم کار می کردم. اما شرکت مهرام، نیاز به سرمایه داشت. سرمایه ای با فروش سهام به دست آمد ولی سهامداران جدید گفتند که چند کارخانه دیگر هم بخریم و اضافه کنیم.
بر این اساس یک کارخانه در جیرفت خریداری شد که کنسانتره مرکبات تولید می کرد. یک کارخانه هم در تنکابن خریداری شد که کنسانتره پرتقال تولید می کرد. یک کارخانه هم در شیراز برای تولید آبلیمو و خیارشور و آب نارنج. این چند کارخانه، کارخانه های نیمه کاره بود که خریداری کردیم.
همه پولی که بابت فروش سهام به دست آوردیم برای خرید این کارخانه ها پرداخت کردیم. باز ما از نظر سرمایه در گردش دچار مشکل شدیم. نقشه هم این بود که کارخانه را از دست ما در بیاورند.
*بعد هم 50 درصد باقی مانده سهام مهرام را فروختید؟
-بله؛ بعدا طوری شد که نمی توانستیم کار کنیم. نمی گذاشتند کار کنیم. به همین دلیل از شرکت مهرام بیرون آمدیم.
*برند مهرام شباهت هایی به برند شرکت آمریکایی کرافت(kraft) دارد که سس و مواد غذایی تولید می کند. آیا شما در برند سازی، به این موضوع توجه داشتید یا نه؟
-خیر. به هیچوجه.
*به هر حال شکل و شمایل برند مهرام، شباهت دارد به آن برند آمریکایی.
-ما سعی کردیم که برند مهرام را مطرح کنیم. بعد از مدتی هم کار صادرات را شروع کرده و مقادیر زیادی از محصولات مهرام را به آمریکا صادر کردم. همه نوع محصول به آمریکا صادر کردم به جز سس ها. اما خیارشور، ترشی، رب گوجه فرنگی و مربا را به خاطر این که بازار آمریکا خوب می خرید صادر می کردیم.
تنها محصولی که نمی خریدند سس های تولیدی مهرام بود. البته مرکز تولید سس، آمریکا است. ما هم به هیچوجه به فکر استفاده از برند کرافت نبودیم. اصلا مهرام چه ارتباطی به کرافت داشت.
*تصویر برند مهرام در چه سالی طراحی شد؟
-همان سالی که می خواستیم جنس را وارد بازار کنیم. وقتی که می خواستیم اتیکت تولید کنیم طراح داشتیم و طرح های مختلفی را آورد. من این طرحی که الان مهرام دارد و یک شاخه گل بالای آن هست، پسندیدم. روی اتیکت ها و بیلبوردها، از این برند استفاده کردیم. اصلا مهرام ارتباطی با کرافت ندارد.
*از لحاظ ظاهری و استفاده از رنگ ها و اندازه برند، شباهت هایی وجود دارد.
-من تا حالا دقت نکرده ام که ببینم برند مهرام با برندهای خارجی شباهت دارد یا نه.
*حدود 25 سال زحمت کشیدید و برند مهرام به عنوان یک برند معروف و شناخته شده تبدیل شد. اما این که بعد از 25 سال این شرکت را واگذار کردید و فروختید چه احساسی پیدا کردید؟
-خیلی احساس بد. مثل کسی است که بچه اش را از دست بدهد. همان احساس را داشتم.
*شرکت مهرام فعالیت خودش را ادامه داده است. شما پیگیر فعالیت ها و اخبار این شرکت هستید؟
-شرکت مهرام فعالیت خود را ادامه داده است ولی اجازه بدهید درباره این بخش صحبت نکنیم.
*شرکت گراندیس (صنایع غذایی لابه بهار همدان) در سال 1372 تاسیس شده است و شما در سال های اخیر مدیر عامل آن بودید. این کار را با چه هدفی انجام دادید؟
-گراندیس شرکتی بود که قبل از فعالیت من در آنجا، تاسیس شده بود. مدیران آن شرکت از من خواستند که تشکیلات آن را راه بیندازیم. متاسفانه گروهی آن شرکت را خرید که تجربه این کار را نداشتند. برای آن شرکت هم برنامه های خیلی خوبی داشتیم و به خوبی می توانست فعالیت کند ولی کسانی که دست اندرکار آن بودند به دنبال موضوع دیگری بودند که با ساختار فکری و کاری من سازگاری نداشت.
*خانواده مادری شما، اهل تجارت بوده و با روسیه تجارت می کردند. آیا این وضع، بر روحیه شما تاثیر می گذاشت که روحیه تجارت و کارآفرینی در شما تقویت شود یا کارآفرینی یک روحیه شخصی در شما بود؟
-من آن موقع بچه بودم. پدر بزرگ من یعنی پدر مادری ام، از روسیه چینی آلات وارد می کرد ولی من بچه کوچکی بودم. در زمانی که به دبستان رفتم، اوضاع و احوال سیاسی روسیه تغییر کرده بود و پدر بزرگ من آن کار را ادامه نداد. بعد تا ما بزرگ شدیم و تحصیل کردیم آن مسائل از ذهن و از یاد رفته بود.
*آقای ظهیری، شما کارآفرینی خودتان را از همان ابتدا متمرکز بر تولید انواع سس کردید. آیا از تجربه ای که اتفاق افتاد رضایت دارید؟
-بله. خیلی رضایت دارم. قهرمانی که وزنه ای را برمی دارد اولش مشکل است ولی وقتی آن وزنه را برمی دارد موفقیت حاصل می شود. روز اول که ما در شرکت مهرام، تولید سس را شروع کردیم مردم نمی دانستند که سس چه استفاده ای دارد.
در سال 1375 روزانه حدود 140 هزار شیشه سس مایونز تولید می کردیم. حدود 170 هزار شیشه هم سس گوجه فرنگی تولید می کردیم ولی بازار باز هم می خواست و طلب می کرد. مهرام، یک برند ملی شد و جای افتخار داشت.
*پس رضایت دارید از از تاسیس و فعالیت شرکت مهرام؟
-بله. اما بسیار متاسفم که نتوانستم این کار را در شرکت مهرام ادامه بدهم.
*آیا شرکت مهرام در سال های دهه 70 به بعد نیاز به مدیریت علمی و اتکا به یافته های جدید بازاریابی و مدیریت مالی داشت که فعالیت خودتان در شرکت مهرام ادامه پیدا نکرد؟
-وقتی شرکت مهرام، سهامی عام شد 60 درصد سهام را خریدند و ما 40 درصد سهام داشتیم. بنابراین مدیریت شرکت مهرام را از ما گرفتند. وقتی مدیریت را گرفتند وقایعی اتفاق افتاد و وزارت اطلاعات پرونده آن را بررسی کرد.
*شما دروس اقتصادی را فقط در حد یک سال دوره لیسانس حقوق دانشگاه تهران خوانده بودید. آیا آن یک سال درس خواندن در حوزه اقتصاد کفایت می کرد برای اداره و مدیریت شرکت مهرام؟
- تجربه کاری، خیلی مهم بود. چون بازار، یک دانشگاه است. وقتی در بازار کار می کنید تا این که یک سال به طور تئوری بخوانید، خیلی فرق می کند. عملا با فعالیت در شرکت های مختلف، تجربه کسب کردم و آنها بیش تر ارزشمند بود.
عصر ایران عالی بود
روغن کانولا عملا به یکی از انتخاب های نخست در صنعت فرآوری غذا تبدیل شده است. چه در مایونز، چیپس، چاشنی های سالاد و تنقلات دیگر، روغن کانولا به طور معمول یکی از مواد تشکیل دهنده اصلی محسوب می شود. اما خطرات سلامت استفاده از این روغن ممکن است فراتر از تصور ما باشد.
هر چند ازت خوشم نمیاد، خخخخخخخ
کار خوبیه مرسی
لطفا با خالق برند زر ماکارون، امرسان و میهن هم مصاحبه کنید
، دست مريزاد ، دست علي همراهتون يا حق
( سفره ات روز بروز رنگي تر جناب ظهيري
ايراني با شرف )
مشکل فکری و فرهنگی که باشه، طرف کچاپ هاینز و خردل امریکن گاردن رو میپرسته...! ://
چقدر خوشحالم که بجای تبلیغات بیاثر که تمرکزشون روی اینه که «توروخدا [هر جنسی حتی شده آشغال] بخرید که خرج زن و بچهمونو بتونیم دربیاریم» هست، و هیچ تمرکزی روی اینکه «ما انقدر کیفیت تولیدمون بالا هست که شما (مردم) بااااید برای کاهش هزینههاتون تولید ما رو بخرید» ندارن، شما دارید یه کار درست و حسابی میکنن.
فرهنگسازی برای تولید و استفاده از کالای ایرانی، یعنی این کاری که شما دارید انجام میدید. نه تبلیغهایی که خیلیهاشون مسخره هستن