عصرایران؛ احسان محمدی- «گروس عبدالملکیان» شعری دارد که انگار این روزها باید آن را بازخوانی کرد:
گرگ
شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تکه تکه می کند
پسرم بیدار شو!
این قصه برای نخوابیدن است!
از دیروز که کلیپ دو دختر نوجوان اصفهانی قبل از اقدام به خودکشی را دیده ام گرفتار هزاران واژه و جمله ام که حتی اگر بتوانم بنویسم بعید است مجال انتشار پیدا کند. نمی خواهم با منع بیشتر وادارتان کنم که این کلیپ را ببینید. این کلیپ برای ندیدن است. درست مثل قصه شنگول و منگولِ گروس که برای نخوابیدن است!
بگذارید قبل از هر چیز داستان دیگری را نقل کنم. دیروز در مترو امام خمینی، پسر کوچکی، دستمال کاغذی می فروخت. دختر جوانی کف زمین کنارش نشسته بود و داشت به او فارسی درس می داد. معلوم بود دختر رهگذر است و وقتی دیده پسرک کتاب درسی همراهش است چند دقیقه کنارش نشسته است. از همین دخترهای جوانی که زانوی شلوارشان پاره است، کوله دارند و موهایشان بیرون ریخته و خیلی از ما وقتی می بینیم شان سرمان را تکان می دهیم یعنی؛ خدا رحم کنه که نسل بعد مملکت می افته دست اینا و ...!
چند قدم رفتم بعد برگشتم و به او گفتم که چقدر کارش خوب است. تشکر کرد و دوباره سرگرم درس دادن به پسرکی شد که لباس هایش دود گرفته و کثیف بود.
این قصه برای خوابیدن است اتفاقاً! برخلاف خیلی از نقدها به نسل جدید، من به هوشمندی و جسارت آنها امیدوارم. این دختر که در مترو نشسته بود روی زمین شاید یکی، دو سال از دخترهای نوجوان اصفهانی بزرگتر بود. قصدم مقایسه نیست اما شماتت یکسره این نسل راه را خطا رفتن است. سلب مسئولیت از دوش خودمان است. آنها دیوار کوتاهی دارند.
میانه دهه هفتاد وقتی ماجرای «سمیه و شاهرخ» -دو نوجوانی که در تب عشق دست به قتل خواهر و برادر خودشان زدند- رسانه ای شد، مشابه همین فضا در جامعه شکل گرفت. آن روزها ما هم سن و سال سمیه و شاهرخ بودیم. رسانه نداشتیم، به شلوار لی و ژل موی مان حساسیت وجود داشت و همه از «رپ» حرف می زدند و می گفتند «رپی ها» شیطان پرستند. زیر فشار خردکننده بزرگترها احساس می کردیم بی آنکه کسی را کُشته باشیم کنار سمیه و شاهرخ متهم می شویم. این حال را آقای آذری جهرمی که الان وزیر شده است هم احتمالاً تجربه کرده است. آن روزها به ما هم می گفتند وای به حال مملکتی که بیفتد دست شما نسل بی تعهد و بی تعلق! همین حرفی که امروز بسیاری از ما به نسل بعد از خودمان می گوییم.
چند روز پیش که پای نهنگ آبی را در خودکشی دختران نوجوان اصفهان وسط کشیدند نوشتم که « اصرار ندارم که این ماجرا را گردن نهنگ آبی بیندازم. اگر اینطور باشد استان ایلام، اقیانوس محل زندگی نهنگ آبی است که به سرزمین خودکشی جوان ها تبدیل شده است. خودکشی موضوع بسیار پیچیده ای است که با یک تائید و تکذیب یا مقصر کردن یک بازی اینترنتی وانداختن آن گردن جانورهای مجازی و واقعی پنهانش کرد».
این کلیپ آشکارا نشان می دهد که قصه نهنگ آبی حقیقت نداشت و دخترها در سنی که بسیاری از ما به خودکشی فکر کرده ایم و حالا جسارت نداریم حتی به آن اعتراف کنیم دست به کاری زده اند که پایانی تلخ دارد. این فیلم را مسئولان و جامعه شناسان باید صدها بار ببینند. به رفتار بچه ها نگاه کنند. به واژگانی که به کار می برند. تازه فیلم تقطیع شده است و مشخص است حرف های کاملاً غیر پخش تر هم زده اند.
دخترها که از خودشان فیلم گرفته اند یکجا می گویند:«حالا کجا داریم میریم: جهنم؟ بهشت؟ برزخ؟» بعد می خندند. ساده. معصوم، سرخوش. انگار «مرگ» را به شوخی گرفته اند اما «مرگ» کسی را شوخی نمی گیرد.
در رخ دادن این ماجرا تنها دخترهای جوان و این نسل را شماتت نکنیم. آنها قربانی جامعه ای هستند که به هزار و یک دلیل «پول» در آن چنان نقش حیاتی و کلیدی پیدا کرد که پدرها و مادرها از بام تا شام باید چند جا کار کنند و فرصتی برای بچه ها ندارند. قربانی فضایی هستند که در آن بیشترین جملات و اندرزهای «اخلاقی» رد و بدل می شود و بعد خبر یک «اختلاس» تمام آن رشته ها را پنبه می کند... وقتی انگشت شماتت مان را برای سرزنش کسی دراز می کنیم، فراموش نکنیم که سه انگشت دیگر خودمان را نشانه رفته است. «نهنگ آبی» تبرئه شد اما آنها که باید پاسخگو باشند و زیر باله های این نهنگ کذایی پنهان شده اند چطور؟
این کلیپو منتشر نکنین
ممکنه یه موج خودکشی بین نوجوونا راه بیفته
گرچه میدونم دیگه خیلی دیر شده و الان تو گوشی همه هست
بسيار زيبا و آموزنده
سکووووووووووووووووووووت
اینجا کشوری است که دغدغه ی همه چیز هست به غیر از فرهنگ ،به غیر ازتکیه گاه شخصیت ،تهی از معنا
عالی بود...
دچار ...
بچه تو این سن و دوست پسر؟
مشکل اونجایی که شما میگین نیست...
مشکل اینه که یه دختر از طریق فضای مجازی برا خودش دوست پسر انتخاب کرده و ...
اما قبول کنیم شکم سیری هم عامل بسیاری از این ناهنجاری هاست
وقتی پدر و مادر همه امکانات مورد نیاز بچه ها را بدون کم و واست تهیه میکنند
بچه ها قدر زندگی و رنجی که بزرگتر ها می کشند را نمی دانند
زمانی دایی بزرگم می گفت به پدر و مادر التماس می کردیم به جای نان ارزن به ما نان جو بدهد که راحتر خورده و جویده می شود ! اما اکنون از نسل جدید چه کسی داستان پدران و رنج قحطی و جنگ و ... را باور می کند
ای کاش بالای سر همین مسئولین دوربینی نصب میشد اصلا دستگاهی اختراع میشد تا ببینیم نسبت به فجایع این چنینی چه عکس العملی دارند و چقدر و چه مقدار از ذهنشون درگیر این وقایع تلخ میشه