عصر ایران؛ احسان محمدی- حکایت می کنند که جوانی داشت نماز می خوند، پیرمردی رد شد و گفت احسنت! چه جوان خوبی، داره نماز می خونه! ... جوان سر ذوق آمد و همانطور که توی قنوت بود گفت: تازه! روزه هم هستم!!
دو سال پیش توی مترو کرج پشت سر زن جوانی که دست پسر چهار، پنج ساله اش را سفت گرفته بود از گیت رد شدم. بلیط را روی زمین انداخت. فاصله اش تا سطل زباله کمتر از دو متر بود. خم شدم ، بلیط را برداشتم و انداختم توی سطل زباله. حتی سرم را بلند نکردم نگاهش کنم که یک وقت خجالت نکشد، یا مثل آن جوان رو به دوربین نگفتم «تازه! من فعال محیط هم هستم«!
چند قدم جلوتر بیخ گوشم گفت: یعنی می خوای بگی تو خوبی؟ باشه تو خوبی! من سکوت... من نگاه...
هنوز هم هستند شهروندانی که دم از تمیزی خیابان های دوبی و تایلند می زنند و همان لحظه بطری آب معدنی یا چیپس و پفک شان را پرت می کنند کف خیابان! هستند عزیزانی که با دقت و وسواس تمام زباله های داخل ماشین شان را جمع می کنند، توی مشما می ریزند و با یک پرتاب سه امتیازی از شیشه ماشین می اندازند بیرون و ...!
محمود سریع القلم استاد روابط بین الملل دانشگاه شهید بهشتی در
یک گفتگو می آورد:« یک بار من به عنوان یک کار میدانی از تهران تا چالوس که در ماشین
نشسته بودم و راننده هم نبودم یک تکه کاغذ دستم گرفتم و بطور هدفمند در جاده نگاه می
کردم. تمام زباله هایی که مردم از ماشین شان بیرون می ریختند من شماره گذاری می کردم
و بعد یک وزن حدسی هم جلویش می گذاشتم. از فیلتر سیگار گرفته تا یک ماشینی که یک کیسه
بزرگی را بیرون انداخت، فکر می کنم حدود هشت کیلو وزن داشت. بعد از تهران تا چالوس
وقتی که این ها را جمع زدم 502 کیلو اشغال از ماشینها به بیرون در جاده پرت شد. این
یک مثال کوچک است ولی معنا دارد و معرف تعلق خاطر ما به کشور است. می خواهم بگویم تعلق
به جامعه باعث می شود که من خیلی از این کارها را انجام ندهم. یعنی بگویم که این جاده
ها مال من است، مال کشور من است، من اگر زباله ای در ماشینم دارم یک پلاستیک بر دارم
و هر وقت به محل مناسبی رسیدم دور ریزم. دهها و صدها نوع از این مصداق ها را می شود
مطرح کرد. تعلق خاطر به کشور یک مساله عقلانی است یعنی باید یک جایی در وجود انسان،
کشور برایش مهم باشد و ما خیلی کارها انجام می دهیم، خیلی حرفها می زنیم، خیلی واکنش
ها نشان می دهیم که اینها به صلاح کشور نیست، به صلاح هارمونی یک ملت نیست. به خاطر
اینکه کشور هنوز خیلی برای ما مهم نیست. ما در هرم وفاداری سه عنصر داریم، وفاداری
به فرد، وفاداری به گروه، وفاداری به کشور. به نظر من ما ایرانیها عمدتا بین وفاداری
به فرد و وفاداری به گروه کار می کنیم. وفاداری به کشور در ما بسیار ضعیف است.»
برخی به کنایه با به رخ کشیدن تمدن هزاران ساله ایرانی، شرقی های چشم بادامی را مردمانی خطاب می کنند که تازه از فراز درخت ها و کلبه های چوبی فرود آمده اند و شهرنشینی را تمرین می کنند اما همان «برخی» وقتی به این کشورها مسافرت می کنند یکی از سوغاتی هایشان تعریف کردن از تمیزی خیابان ها و مراکز خرید و گردشگاههای آن کشورهاست.
اما در این سوی دنیا با همه توصیه های دینی و باورهای ملی کسانی پوشک مصرف شده بچه شان را در دریای مازندران می اندازند، اگر کسی حوصله کند و زباله های ریخته شده در ساحل این دریای بسیار پر مشتری را در یک کار تحقیقی مورد بررسی قرار بدهد مسلماً به کلکسیونی شگفت انگیزی از سرنگ و بطری نوشابه تا پوشک و موشک! دست پیدا خواهد کرد! چطور می شود هم عاشق این کشور بود و از اعماق وجود «ایران ای مرز پرگهر» را فریاد زد اما کیسه زباله را از ماشین به میان اتوبان انداخت و شاهکاری بدبو و بد منظره آفرید؟ چطور می توان به دامنه زیبای دماوند و سهند و سبلان رفت اما آنجا انبوهی از بطری های پلاستیکی آب معدنی را رها کرد و برگشت؟
اگر این کشور را دوست داریم، دلمان برای دریاچه ارومیه اش می سوزد، از اینکه آثار باستانی اش در معرض هوازدگی ناشی از همسایگی!! با سدها قرار گرفته است دل چرکینیم، این گوی و این میدان! از فردا زباله ای را کف خیابان ها و بیابان هایش رها نکنیم، اگر به طبیعت رفتیم زباله های اندک سر راهمان را در کیسه ای بریزیم و برگردانیم به جایی که امکان امحا و دفنش وجود دارد تا از دیدن عکس کره ای ها در ورزشگاه آزادی خجالت نکشیم. دوست داشتن یک کشور فقط به زبان آوردن نام آن نیست، دوست داشتن همه آن چیزهایی است که در طول تاریخ برای ما به یادگار مانده است، کشورمان را دوست داشته باشیم، دستکم پوشک بچه مان را در دریایش رها نکنیم!