عصرایران - سال 74 تازه پشت لب مان سبیل درآمده بود. همه ی همسن ها را می گویم چون دخترها هم آن زمان سبیل داشتند! رویایمان رفتن به دانشگاه بود.
بزرگترها در مهمانی ها به غیر از گرانی، داستان عاشق شدن پسرها و دخترهای دانشجو را با اغراق و لب گزیدن پیش ما تعریف می کردند که عبرت بگیریم! غافل از آنکه مشتاق تر می شدیم برویم به این بهشت زمینی! آن زمان عشق یعنی صدای علیرضا افتخاری و یک سیب سرخ، شالاپ می افتاد وسط یک رودخانه و یارا یارا گاهی دل ما را!
تا اینکه سریال «در پناه تو» شروع شد. ماجرای چند هم دانشکده ای که اسیر سلسله موی دختری شده بودند. وقتی رامين با دست و دلی که می لرزید به مریم(لعیا زنگنه) نزدیک می شد که حرفی بزند، قلب همه دختر و پسرهای آن روزگار به تپش می افتاد. نقشه ایران دیگر گربه شکل نبود، به یک قلب سرخ پرخون تبدیل می شد. از خودمان می پرسیدیم این ما هستیم که یک عشق زمینی می بینیم؟ پس عشق آسمانی کجاست؟ هنوز غلامرضا طریقی نسروده بود:
بوسه ی گرمی بده تا لبم اذعان کند
بین دو قطب رخت، خط لبت استواست
ای نه چنین نه چنان، در دل من همچنان
عشق زمینی بمان عشق هوایی هواست
زنگ تفریح ها سه دسته می شدیم؛ یک گروه طرفدار کمالات محمد، یک گروه عاشق شوخ و شنگی پارسا، یک گروه شیفته رامین و البته همه هوادار مریم که آن روزها با آن شیوه چادر گرفتن و ملاحتش، نیکول کیدمن ما فقرا بود.
مریم شاید اولین دختر سر و زبان دار تلویزیون بود، محکم و باوقار. وقتی پای عشق وسط آمد مقابل خانواده اش ایستاد. قبل از آن دخترها پشت دیالوگ" هرچی آقاجونم بگه" قایم می شدند.
سریال کار حمید لبخنده بود. برای آن روزگار که هنوز خیلی هایمان برای خوردن موز دنبال دفترچه راهنما می گشتیم، پیتزا ندیده بودیم، خبر نداشتیم ترامپ اختراع شده و لیونل مسی هشت سالش بود، یک شاهکار تمام عیار به شمار می رفت.
21 سال بعد همه چیز تغییر کرده. حسن جوهرچی امروز صبح همه مان را غافلگیر کرد و رفت، رامین پرچمی لابلای یک مجادله سیاسی_اجتماعی از صحنه خارج شد و پارسا پیروزفر با آن موهای لَخت دلفریب 43 ساله است.
حالا به جای عشق، این پول است که راه همه چیز را باز می کند و آدمها حتی اگر اندازه مریم و محمد لطیف و عاشق پیشه باشند، لزوماً مثل سریال عاقبت به خیر نمی شوند.
آن روزها با قلب های نوجوان یک هفته صبر می کردیم تا «در پناه تو» شروع شود، غافل از آنکه زندگی همیشه این مجال را نمی دهند که «در پناه تو» باشیم. چه با عجله رفتی "محمد"ش!
واقعا ، جامعه هنری بی محمد گشت خداوند روحش را شاد فرماید .
تغیر جامعه سنتی به مثلا" مدرنیته ولی به صورت ناقص
اساسا"بعضی کشورها مدل غربی اند مثل کره و ژاپن
بعضی شرقی مثل چین و ویتنام
ما هم نه شرقی نه غربی هستیم دیگه
نتیجه :
محیط زیست ویران
روابط شهروندی ..........
قانونمداری ............
فرهنگ کار.......
روابط خانوادگی .......
واقعا زیبا بود ،خداوند اقای جوهر چی را بیامرزد
من غمگین شدم. خدا ان شاله قرین رحمت خودش کند
و اما نگارش:
نویسنده ی عزیزم.با خودت نگفتی این قلمت من رو بیاد تنها نوستالوژی عاشقانه ی قبل انداخت و غصه م همراه با غصه ی عاشقانه ی قبل توامان شد؟؟
جان قضیه ی ما دهه ی شصتیها رو گفتی.
مریم:نیکول کیدمن ما فقرا.
محمد:غرور و جلوه ی کامل عشق به همراه اعتقادات و تدین والا.
یک هفته صبر:در پناه تو.
آتیش مون زدی:broken_heart:
واقعا این آخر عاشق پیشگی همه بود؟ فکر میکردم فقط مال من بوده.
خیلی خوب نوشته بودی آقای محمدی. ممنونم
دريغ از يك اتفاق خوب
روحش شاد و يادش گرامي
عصری جون ما لحظه به لحظه در پناه او ئیم. یک کم مولانا بخون متوجه میشی. میدونم ربطی به موضوع نداره برای خودت میگم.
تنها جائیه که امنه و میشه بهش پناه برد. باور کن راست میگم. در ضمن من اصلا آدم مذهبی نیستم.
احساس کردم قسمتی از خاطراتم مرد
مرگ به رده سنی من هم رسید...
روحش در آرامش
متن دلنشيني بود
اگه اشتباه نکرده باشم اونموقع چهارم یا پنجم ابتدایی بودم ....
اتفاقا من از اون دست ادم هایی هستم که اون دهه رو اصلا دوست ندارم و بنظرم برنامه های اونموقع هم شدیدا مزخرف بودو عملکرد تلویزیون وحشتناک تر از الان ..
یادم میاد اونموقع خیلی از قسمت های این سریال به بهانه های واهی سانسور شده بود و اگه یادتون باشه داستان سریال خیلی از این شاخه به اون شاخه پریده بود ...
بر بال فرشتگان..
در پناه تو ..
همه دوستت داشتند
وقار ومتين و يك عاشق محجوب...
ارايشگاه زيبا، پدرسالار ، همسران ، در پناه تو ، خانه سبز ، حتي خودروي تهران يازده ، شناسنامه و معرف ما هستند ،
اما حالا سريالي هست كه بتواند همچين ادعايي كند ؟
روح مرحوم حسن جوهرچي شاد
درود بر شما
خدا رحمتش کنه.
کریم از خوزستان
خدایش رحمت کناد . آمین
روحش شاد باشه
محمد داماد رویایی اون زمانه بود
خیلی دلم گرفت
افسوس
چقدر امید و آرزو داشتیم...
امروز 40 سالمه؛ با آرزوهایی که بهشون نرسیدم.... بی امید... بی رویا....
بین تازه از راه رسیده های توخالی که ما براشون پیرهای کسالت آوری هستیم که تو رویا دنبال کمال میگشتیم....
احسان لنگی نوشتت چقد سوز داشت
افسردگی گرفتم انگار....
جوونی از دست رفته......
ناگهان چه زود دیر میشود!