عصر ایران؛ احسان محمدی- می گویند همیشه اینطور بود؛ مغرور و سرکش! می گویند حرف خودش را می زد و کوتاه نمی آمد. با قد 185 سانتیمتری و چهره ای که ژورنالیست ها برای روی جلد می پسندیدند ستاره تمام عیار و بی همتای درون دروازه تیم ملی فوتبال ایران بود و با اين كه گلر آبي ها بود قرمز ها هم دوستش مي داشتند. در عرصه ملي اما خیلی زود قربانی سیاست های جدید شد.
پس از آنکه در سال ۱۳۵۹ و در بازی ایران- کویت درون دروازه ایستاد به دلیل قانون عجیبی معروف به «قانون ۲۹ سالهها» - و در ابتدا 27 ساله ها! - که حضور دروازهبانان بالای ۲۹ سال در تیم ملی را ممنوع میکرد از تیم ملی کنار گذاشته شد. همسر او در گفت و گویی مدعی شد که «این قانون آن زمان تنها به ناصرحجازی ابلاغ شد».
این اتفاق حجازی را که می توانست تا سال ها درون دروازه تیم ملی محکم و پابرجا بایستد از پوشیدن پیراهن تیم ملی محروم کرد. ماجرایی که به یک بغض در گلوی مردی که عادت به گریه و زاری نداشت تبدیل شد.
در مورد اینکه چرا حجازی به صورت ویژه قربانی این قانون شگفت انگیز شد شايعاتي وجود دارد که در مورد صحت و سقم آنها نمی توان با قاطعیت نوشت و شاید گذر زمان پرده از این راز بردارد. حداقل اين است كه درباره مردي با نهايتِ سليقه تا توانستند بد سليقگي كردند!
از رفتن او به فوتبال بنگلادش به عنوان یک «تبعید محترمانه» يا خود خواسته یاد می شود. حجازی در گفت و گویی از آن روزها به تلخی یاد کرد و گفت: «روزهای اولی که در هند و سپس بنگلادش بودم فقط میتوانستم روزی یک وعده شکمم را سیر کنم آنهم نه با غذای خوب و مقوی بلکه با نان یا موز که ارزان بود. این سختیها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مردانگیام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نکنم که آدم با شرافت و با عزتی باشم.»
همواره مي گفت از دار دنيا يك رنو 5 داشت كه آن را فروخت و به سرزميني رفت كه با فقر و فوتبال شناخته مي شد و اوايل باور نمي كردند او همان ستاره سرشناس پيشين تيم ملي فوتبال ايران است.
حجازی با محمدان بنگلادش توانست پرسپولیس را شکست دهد، بُردی که همیشه با غرور از آن حرف می زد. او بعدها به فوتبال ایران برگشت و این بخت را یافت تا در تيم هاي مختلف و البته استقلال مربیگری كند هر چند كه خاطره حجازي بازيكن افسانه اي تر بود و در مربي گري شكست ها تلخ كامش ساخته بود اما دغدغه هاي اجتماعي همراه گلبول ها توی رگ هایش شناور بود.
در آستانه انتخابات مجلس پنجم وقتی دوربین صدا وسیما در برنامه ای مستقیم از بازیکنان استقلال تاییدی می گرفت برای شرکت در انتخابات، نوبت به ناصر حجازی که رسید، مربی گفت که « از من فقط درباره فوتبال بپرسید»!
اما 24 خرداد 1384 ناصر حجازی که زمانی جسارتش در خروج از دروازه و حمله ور شدن به مهاجمان پابه توپ همه را شگفت زده می کرد باردیگر همه را حیرت زده کرد. او با کت اسپرت قهوه ای، شلوار کتان و صورت «شیو» شده برای شرکت در کارزار انتخابات ریاست جمهوری 84 ثبت نام کرد.
حجازی در پاسخ به خبرنگارانی که با ولع و هیجان پای حرف هایش نشسته بودند گفت در صورت پیروزی در انتخابات احمد نیککار را به معاون اولی برمیگزیند. برخی با شیطنت می پرسیدند آیا به علی پروین هم سمتی خواهد داد؟ او به روزنامه خبرورزشی گفت: «چه ایرادی دارد ورزشیها هم کار سیاسی انجام بدهند؟ الان که در ورزش ما سیاستمداران فعالیت دارند حالا چه ایرادی دارد مثلاً حجازی کار سیاسی کند؟! من شرایط اولیه را که برای ثبت نام دارم. اگر صلاحیتمان را تایید کردند که شرکت میکنیم و فکر نمیکنم ایرادی داشته باشد».
شورای نگهبان اما بی هیچ مماشاتی صلاحیت او را برای شرکت در انتخابات رد کرد. سرراست ترین دلیل برای رد صلاحیت را بندقانونی عنوان کردند که مطابق با آن ناصرحجازی «رجل سیاسی» شمرده نمی شد. حجازی پس از رد صلاحیت در اطلاعیهای از نامزدی هاشمی رفسنجانی حمایت کرد.
تازه رهسپار اروپا شده بود تا در قاره سبز مربي گري كند اما سرطان همه را غافلگیر کرد. عکس هایی که از او منتشر شد قلب هزاران نفر را شکست. مردی که با آن بارانی بلند و دقت در پوشش و آراستگی خوش تیپ بود و از هواداران لقب «کاپلو» را گرفته بود، حالا با کلاهی بر سر، صورتی شکسته و لکنت در گفتار شجاعانه روبروی دوربین ها می نشست تا نشان دهد که زندگی می تواند تا این اندازه بی رحم باشد. با تصاويري مقايسه مي شد كه اندكي پيشتر براي يك تبليغ گرفته بود.
سیدحسن خمینی یادگار امام که گفته می شود بر خلاف پدر كه هوادار سرخ ها بود استقلالی است به دیدار او رفت و عکس یادگاری گرفت تا از جايگاه متفاوت او حكايت كند.
در حالیکه ورزشکاران می کوشند همواره دامن شان را از سیاست دور نگهدارند و محتاط و محافظه کار در خصوص مسائل سیاسی و اجتماعی اظهار نظر می کنند، ناصر حجازی در ۳۱ فروردین سال ۱۳۹۰، در مصاحبهای که با پرتال شخصی خود انجام داد ضمن اعتراض به وضعیت نابسامان اقتصادی ناشي از نحوه هدفمندی یارانهها، شدیداً اعتراض خود را اعلام کرد و شرایط بیماری اش را ناشی از آن دانست.
ناصر حجازي در اواخر عمر تارنماي شخصي خود را نيز راه اندازي كرد و فراتر از ورزش به جامعه مي پرداخت. اما اندك زماني بعد رفت
او گفت: « دولت میگوید چهل هزار تومان در ماه به مردم کمک میکنیم، مگر مردم گدا هستند؟ مردم ایران روی گنج خوابیدهاند، نفت، گاز و... دولت حق ندارد به مردم کمک کند، دولت باید کار کند، خدمت کند و زحمت و دسترنج مردم را دودستی تقدیم آنها نماید. چهل هزار تومان در ماه به مردم میدهند و بعد چند برابر آن را از جیب مردم برداشت میکنند و سپس ادعای خدمت به مردم دارند. از دید مسئولین خدمت دولت به مردم یعنی کار کردن مردم برای دولت و اینکه مردم کار کنند و پولشان را تقدیم دولت نمایند! برای من گاز میآمد چهل هزار تومان و حالا میآید یک میلیون تومان. گاز به کشور همسایه با مبلغی بهمراتب کمتر از آنچه از جیب مردم برداشت میکنند، صادر میشود. با دیدن این شرایط نباید عصبانی شوم؟ نباید حرص بخورم و شرایط جسمانیام مثل امروز شود.».
بیماری سرطان او را هر روز نحیف تر می کرد اما حجازی در طول ۱۸ ماه بیماری هیچ گونه کمک دولتی را قبول نکرد. او درباره بیماریش و حضور مسئولان دولتی در کنار خود با همان غرور همیشگی در بیمارستان گفته بود: «خیلی از مسئولان آمدند. من احتیاجی به کمک آنها نداشتم. وندارم. »
در همان روزها دو شعر با دستخط حجازی بر تارک پرتال شخصی اش نشست، دو جمله ای که شاید عصاره همه حرف های مردی است که برخي او را به خاطر گفتارش در خصوص یارانه ها «ناپخته»، «مخالف خوان» و ... لقب دادند:
«غم قفس به کنار/ آنچه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغ های بی سروپاست». و تک بیت «من آن گلبرک مغرورم که می میرم ز بی آبی/ ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم».
سرطان ریه اما توانست مردی را که قامت خم نمی کرد از پای بیندازد. حجازی بعد از جدالی طولانی مدت و شجاعانه سرانجام در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ حین تماشای دیدار تیم فوتبال استقلال مقابل پاس همدان در روز آخر لیگ برتر به دلیل وخامت حالش به کما رفت و سه روز بعد در 2 خرداد 90 در بیمارستان کسرای تهران چشم از دنیا فروبست.
مراسم تشییع جنازه او ابتدا قرار بود در سهشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰ برگزار شود اما با درخواستهای اهالی ورزش و فوتبال و هواداران و براي اینکه عده بیشتری بتوانند در این مراسم شرکت کنند به چهارشنبه ۴ خرداد موکول شد.
همچنین ابتدا قرار بود پيكر او در ورزشگاه شیرودی تشییع شود اما با مخالفت ها و مصلحت سنجي هايي به ورزشگاه آزادی انتقال یافت. مراسمی که خالي از حاشيه و شايعه نبود از جمله اين كه قرار بوده يادگار امام بر پيكر او نماز گزارد و اين اتفاق نيفتاد.
يا اين كه آنقدر برای دفن کردن ناصر حجازی عجله وجود داشته که گويا منتظر رسیدن آتیلا پسرش هم نماندند!
ناصر حجازی در میان اشک و آه هوادارانی که شعار می دادند: "خداحافظ ناصر خان حجازی " و " حجازی بلند شو، ایرانی بی قراره " به خاک سپرده شد.
و امروز 4 سال است كه آن قامت خدنگ - كه نه تنها با شيرجه ها و سيماي زيبايش كه به سبب " نه"گفتن هايش هم شهرت داشت - در خاك خفته است.
مرده آنست كه نامش به نكويي نبرند
مرسی....
عقاب از شهر کلاغ ها پرید.....
عجب تیتری بود ان روز لعنتی....
خدا همه رفتگان رو بیامرزه.
مرحوم حجازی یک دروازه بان فوتبال و یک فرد معمولی بود ولی شما خیلی پروبال می دهید و اسطوره سازی میکنید الکی