صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۹۵۰۵۳
تعداد نظرات: ۲۰ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۶ - ۰۸ دی ۱۳۹۰ - 29 December 2011

احمق! ما مرده ایم

رسول یونان
نوبت

- روز و شب نشسته می لمبونه! چیزی برای ما باقی نمی ذاره. اگه حرفی هم بهش بزنی دنیا رو به هم می ریزه. این طوری ادامه بده، ما از گشنگی می میریم!
لاشخور جوان بعد از گفتن این جمله ها به چشم های لاشخور پیر زل زد. او حرف های لاشخور جوان را زیاد جدی نگرفت و در حالی که از روی شاخه می پرید، گفت:
- بده بخوره! چاق و چله شه! ما شیرهای زیادی را خورده ایم او را هم خواهیم خورد!


ناممکن

من نمی توانم باور کنم. فکر می کنم همه اش خواب می بینم. آخر چه طور ممکن است؟ مگر می شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
- احمق! ما مرده ایم.


این نوشته از داخل یک کلاه پشمی بر سر مجسمه ای برنزی پیدا شد

مرد زندگی من!
مواظب خودت باش، زمستان سختی در پیش است. اگر طاقت نیاوردی خودت را به دیوانگی بزن تا تو را هم به تیمارستان بیاورند. مطمئن ام این جا به تو خوش می گذرد.
دوست تو دختر چشم آبی.


سفر

مرد ترجیح می داد رود باشد تا سنگ. یک روز طاقت از دست داد و فریاد زد:
- من از این جا می روم!
کسی نگفت نرو! راه افتاد و به موازات رود حرکت کرد.
می خواست به دریا برسد؛ به آبی بی کران. اما وقتی به دشت رسید هراسی وجودش را فرا گرفت. رود در زمین فرو می رفت.


آخرین ترور

پس از آنکه آخرین ترورش را انجام داد، تصمیم گرفت بقیه عمرش را با شرافت زندگی کند، اما وقتی خواست ماسک اش را درآورد با مشکل روبه رو شد. ماسک برای همیشه به صورت اش چسبیده بود.


آن ها نباید عاشق شوند

مردم به همکارش گفت:
من تو را دوست دارم!
دخترک پرسید:
از چی حرف می زنی؟
مرد جواب داد:
از عشق!
در درون دخترک، قطعه ای با صدای خفیف آژیر کشید. احساس خطر کرد و بی درنگ گفت:
این برنامه برای من تعریف نشده!
سپس، روی اش را برگرداند و رفت. مرد که به اشتباه خود پی برده بود، سعی کرد موضوع را با هیچ کس در میان نگذارد. بی چاره نمی دانست صدایش در اتاق کنترل ضبط شده است. چند روز بعد او را به کارخانه سازنده اش برگرداندند و آنتی ویروسی قوی در قلب اش نصب کردند.


هیچ

آنها در یک روز برفی از هم جدا شدند.
یکی به سمت شمال رفت.
دیگری به سمت جنوب.
برف رد پای آنها را پوشاند، طوری که انگار هرگز نبوده اند.



احمق! ما مرده ایم
داستانک های رسول یونان
نشر مشکی
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۲۰
در انتظار بررسی: ۶
غیر قابل انتشار: ۰
elahi
۱۴:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۱
عالی بود نوشته ها تون حضرت یونان
جیحون
۲۳:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۳/۱۵
احمق! ما مرده ایم...

زیباو قابل تأمل
الهام
۲۳:۵۸ - ۱۳۹۱/۰۳/۱۳
داستانک هاتون عالی بود آقای یونان
تبریک میگم
با اجازتون البته با ذکر نامتون چندتاشو به اشتراک گداشتم.
خانوم خونه
۱۰:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۳/۰۹
قشنگ بودن
ناشناس
۱۴:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۶
سلام خیلی ممنون از مطالب شما امیدوارم هچنان در راه روشن کردن مردم ادامه بدهید
ناشناس
۲۳:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۵
مطالب بسیار جالب بود خیلی ممنون امیدوارم بیشتر ادامه بدهید. من از مطلب احمق ما مرده ایم بسیار خوشم آمد.
مهتاب
۰۸:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۲/۱۹
آره ما مرديم وگرنه اينهمه مصيبت رو تحمل نميكرديم
ناشناس
۰۷:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۲/۱۲
جالب بود.
Exe
۱۰:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
بد نیس ... . :-؟
ولیــــ همچین شاخم نمینویسه !
m
۲۰:۱۳ - ۱۳۹۰/۱۲/۱۸
با شعر ها و داستانک های زیبا و پر مفهوم ایشان آشنا هستم.خوشحال شدم وقتی آنها را در سایت بازخونی کردم.متشکر از حسن انتخاب شما
و برای جناب آقای رسول یونان آرزوی سلامت و موفقیت روز افزون می نمایم
ناشناس
۱۷:۳۰ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۴
یخ کنی
ناشناس
۱۵:۳۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
ما مرده ایم ... شاید ما هم ... .
vahid
۱۱:۵۹ - ۱۳۹۰/۱۱/۲۷
قشنگ بود و تا حدودی کلیشه ای..زبانش به اندازه ی کافی گیرا نبود
مرتضی
۰۹:۴۷ - ۱۳۹۰/۱۱/۲۴
قطعه های ادبی بسیار زیبایی بود
ناشناس
۰۰:۰۰ - ۱۳۹۰/۱۱/۲۲
ای ول
موسوی
۱۴:۰۲ - ۱۳۹۰/۱۱/۰۵
خیلی عالی بود
الهه
۱۳:۰۵ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۰
مثل همیشه زیبا بود
راحیل
۰۹:۵۲ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۰
واقعا جالب بود بیشتر اش کنید
سارا
۰۹:۳۸ - ۱۳۹۰/۱۰/۱۰
عالی بود
ely
۲۲:۱۹ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۹
خیلی خیلی جالب و زیبا بودن
تعداد کاراکترهای مجاز:1200