علیالله سلیمی
جنس ملالهای زندگی آدمی در مقاطع مختلف سنی متفاوت است و در این میان، چهلسالگی بهعنوان یکی از حساسترین و پیچیدهترین مراحل زندگی، ملال خاص خود را به آدمی تحمیل میکند؛ ملالی که نوعی سرگشتگی را سر راه آدمی قرار میدهد و اغلب ریشه در گذشته دارد و آینده برایش پر ابهام است. این موضوع دستمایۀ رمان جدید مهدی خطیبی، شاعر و نویسنده معاصر شده و کتاب «موری» غور خلسهآوری در ابهامات و مسئلههای حلنشده در گذشته و نوعی بلاتکلیفی در حال و آینده است.
قهرمان داستان، مردی اهل احساس و تفکر است که در ابتدا یک زندگی معمولی را شروع کرده، مانند دیگران تشکیل خانواده داده اما بهمرور خواستهها و تمایلات ذهنیاش او را بهسمت دنیای تازهای کشانده که در آن، احساس و تفکر بر منطق ریاضیوار غلبه کرده است. شخصیت «مهیار» در چهلسالگی به جایی از زندگی رسیده که پیش از آن رؤیای این نوع زیستن را در سر داشته؛ دنیای تجرد و تنهایی و خلوت کردن با کلمه و کتاب و ادبیات که از سالها قبل سودای آن را در سر داشته است، اما بهمحض ورود به این مرحله و این دنیای پررمزوراز، خود را در نوعی از خلأ احساس میکند که گویی برای وصل شدن به چارچوب زندگی باید به ریسمانهای محکم و مورد اعتماد چنگ بزند. ریسمانهای نجاتدهنده که مهیار انتخاب میکند، ریشه در جایجای زندگی گذشتۀ او دارد و آدمهای مختلفی که هریک نقشی در شکلگیری شخصیت او داشتهاند؛ از جمله، یکی از معلمهای دوران دبستان او، بیبی، خانمجان، شراره، الهام و حتی پدر و مادر مهیار که هرکدام در زندگی بهسوی سرنوشت انتخابی خود رفته و مهیار را در سر راه انتخابهایش تنها و بیکس گذاشتهاند. حتی مکانهایی که مهیار در آنها زیسته است در شکلگیری شخصیت او نقش تعیینکنندهای دارند.
مثل محلۀ امامزاده یحیی در جنوب تهران که دوران کودکی و نوجوانی و جوانی شخصیت مهیار در آن سپری شده و او حالا در دهۀ چهارم زندگی خود برای رهایی از کابوسها و سرگشتگیهایش به یادآوری خاطرات زندگی در کوچهپسکوچههای این محلۀ قدیمی و پر از خاطرات نوستالژیک میپردازد. مهیار در این جستوجوهایش به نوعی قصد بازگشت به ریشههای زندگی و هویت خویش را دارد. همانند مفهوم نوستالژیک آن حس غریب آدمی که در بزنگاههای حساس زندگی همواره نگاه به ریشههایش در گذشته دارد و مولوی به زیبایی آن را بیان کرده است: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش» قهرمان داستان خطیبی در این راه به همۀ داشتههایش چنگ میزند تا بلکه آرام گیرد. از جمله این موارد، زمزمهها و آوازهای حزنانگیز زنان و مادرش در فراق عزیزان است که در گویش محلی به آن «موری» میگویند. مهیار حسها و خاطرات مختلف را به زمان حال احضار میکند تا در پناه آنها به آرامشی برسد که فکر میکند لازمۀ زندگی او در زمانۀ اکنون است، اما حسها و خاطرات گذشته بیش از آنکه برای او آرامش موردنظرش را به ارمغان بیاورد، برایش دلتنگی به بار میآورد و سرگشتگی و شیدایی او را افزون میکند. بسیاری از دلبستگیهای شخصیت مهیار در زمانهای گذشته به مرور رنگ باختهاند و او اکنون دستاویز چندان و محکمی برای ثبات حسی و فکری خود ندارد. از دلبستگیهای عمیق او در گذشته، یکی، «بو» و «جنس» زنانه است که از کودکی با استشمام بوی زنان همواره احساس سرمستی کرده و لذت آن را بیپایان تصور کرده است.
همچنین دستیابی به تنوع جنس زنانه برای او بهمنزلۀ تسکینی بر انواع اندوه و ناملایمات زندگی عمل کرده و او همواره و اغلب ناخودآگاه بهسوی آنها کشیده شده است، اما این تمایلات غریزی هم به مرور فروکش کرده و جای خود را به نوعی خلوتگزینی و انس با کلمه و نوشتن داده که مرحلۀ حساس چهلسالگی از کیفیت آن هم بهمرور کاسته میشود. همۀ اینها باعث میشود قهرمان داستان مهدی خطیبی، سایۀ سنگین ملال را بیش از هر زمان دیگری در دهۀ چهارم زندگی خود حس کند و برای رهایی از آن به هر دستاوریزی چنگ بزند. یکی از مفاهیم کلیدی داستان موری، تنهایی و رنج حاصل از زیست غریبانۀ انسان معاصر در جمعهای بیتعلق است. آدمهای داستان خطیبی تعلق خاطر چندانی به همدیگر ندارند و اگر هم در این میان تعلق خاطری وجود داشته باشد، آمیخته به نوعی بیتفاوتی است که حلقۀ ارتباطی آدمها را بهشدت سست کرده است. در مقابل، دنیای جدیدی در برابر این آدمها قد علم کرده و آن، دنیای مجازی است که افراد ترجیح میدهند در این فضا، ایدئالهای خود را جستوجو کنند. شخصیت مهیار برای تسکین دردهایش به این دنیای مجازی پناه برده و نوشتههایش در فیسبوک مخاطبان پروپا قرص پیدا کرده و یکی از آنها، دوست دوران دانشجوییاش، الهام است که از طریق نوشتههای مهیار، او را پیدا کرده و حالا برای تجدید خاطرات پیش او برگشته است.
الهام نوشتههای مهیار را دوست دارد و مهیار هم او را اولین عشق زندگی خود میداند که به دلایل مختلف وصالی در آن صورت نگرفته است، اما وقتی بعد از سالها این دو به واسطۀ نوشتههای مهیار در فضای مجازی، در واقعیت کنار هم قرار میگیرند، همان سردی و بیتفاوتی در ارتباط آدمها دوباره آشکار میشود و مهیار بیشازپیش به این نکته ایمان میآورد که قرار نیست در کنار کسی احساس خوشبختی کند و به آرامش برسد، بلکه آرامش اصلی او در همان تنهایی و پناه بردن به کلمات است که تصور خوشبختی و آرامش را برایش فراهم میکند. بخشهایی از نوشتههای مهیار در فضای مجازی که در قسمتهای مختلف داستان آمده، از بخشهای خواندنی و تاملبرانگیز رمان موری است که دیدگاه متفاوتی نسبتبه رابطۀ آدمها و نوع نگرش به برخی مقولهها، مانند «عشق»، «ازدواج» و «زندگی مشترک» را بیان میکند: «زمستان تنها فصل زندگیهای زن و شوهریست.
ما هنوز زندگی مشترک را درک نکرده، هل داده میشویم به زندگی مشترک. کسی به ما یاد نداده که چگونه با دیگری زندگی کنیم. آزمونیست که احتمال خطایش زیاد است. اصلاً متر و اندازهای برای انتخاب نداریم. بهجای آنکه با مغزمان فکر کنیم، با جاهای دیگر پیش میرویم. یا آنقدر در رؤیا غوطهوریم که وقتی با واقعیت زندگی روبهرو میشویم، مثل کسی که از پتکی ناگهانی، گیج شده باشد دور خود میچرخیم. بعد انگار بخواهیم از زلزلهای فرار کنیم، هرچه و هرکه را که جلوی پایمان باشد، له میکنیم.»
چاپ اول (1399) رمان «موری» نوشتۀ مهدی خطیبی، در 120 صفحه با شمارگان 300 نسخه و قیمت 20000 تومان از سوی انتشارات کتاب کولهپشتی در تهران چاپ و منتشر شده است.