عصر ایران؛ هومان دوراندیش - مسعود پزشکیان در نخستین نشست مطبوعاتی در پاسخ به پرسشی دربارۀ منصب و مقام گرفتن "افراد زاویهدار" و "فعالان فتنه" در دولت خود گفت: «چیزی که شما میگویید فتنه، شما تصور میکنید حق با شماست و طرف مقابل فکر میکند حق با اوست... وقتی آدم توانمندی میخواهد کمک کند او را به خاطر گذشتهاش کنار بگذاریم؟ هر کسی میگوید حق با من است. ما باید کوتاه بیاییم.»
کوتاهآمدن یعنی سازگاری و مدارا. ما با کسانی مدارا میکنیم که آنها را برحق نمیدانیم. اگر کسی را برحق بدانیم، چرا باید با او مدارا کنیم؟ از او پیروی یا با او همراهی میکنیم.
بدبختانه در فرهنگ سیاسی ما ایرانیان کوتاهنیامدن فضیلت است. با اینکه حافظ را دوست میداریم ولی به توصیۀ او عمل نمیکنیم. با دشمنان که هیچ، با دوستان هم اهل مدارا نیستیم.
کسانی که کوتاه نمیآیند، معمولا متفرق و متخاصم میشوند. مثلا سازمان چریکهای فدایی خلق در آغاز انقلاب به دو گروه اکثریت و اقلیت تقسیم شد. الان همین دو گروه در حافظۀ تاریخی اکثر مردم حضور دارند ولی واقعیت فراموششده این است که اقلیت و اکثریت پس از جدایی از هم، هر کدام به چندین گروه دیگر تقسیم شدند. به ویژه فداییان اقلیت که رادیکالتر بودند. در واقع فداییان خلق طی یک بازۀ زمانی سه چهار ساله، دست کم به هفت هشت گروه تقسیم شدند.
دلیل آن همه انشعاب چه بود؟ این بود که هر کسی میگفت حق با من است و کوتاه نمیآمد. نکتۀ دیگری که پزشکیان در ضرورت کوتاهآمدن گفت این بود که ما باید به مشترکات خودمان نگاه کنیم. نقاط اشتراک آن چریکها هزار برابر اختلافاتشان بود. ولی چون از هنر یا توان کوتاهآمدن نصیب چندانی نداشتند، مدام از هم منشعب میشدند.
در این سو هم البته وضع بهتر از آن سو نبود. مثلا مهدی نصیری دربارۀ دلیل جدایی از روزنامۀ کیهان گفته است بعد از مدتی متوجه شدم من و آقای حسین شریعتمداری نمیتوانیم با هم کار کنیم. در حالی که مهدی نصیری و حسین شریعتمداری انبوهی از اشتراکات داشتند. هر دو مسلمان، هر دو شیعه، هر دو انقلابی، هر دو حزباللهی و هر دو پیرو خط امام و رهبری بودند. ولی ظاهرا چون اهل کوتاهآمدن نبودند، اشتراکاتشان به محاق رفت و با یکدیگر مدارا هم نتوانستند کرد.
باری، هنر کوتاهآمدن در عرصۀ سیاست، ربط عمیقی با مسئلۀ وفاق دارد. کسانی که همیشه با هم موافق بودهاند، نیازی ندارند دربارۀ ضرورت وفاق یا نحوۀ رسیدن به وفاق حرف بزنند و بحث کنند. چنین بحث و فحصی وقتی مطرح میشود که از وفاق خبری نیست ولی ضرورتش درک میشود.
اگر بناست مخالفان دیروز به موافقان امروز بدل شوند، قاعدتا هر دو طرف باید کوتاه بیایند. اینکه یک طرف بر طبل اناالحق بکوبد و لازمۀ وفاق را فقط کوتاهآمدن طرف مقابل بداند، بعید است که وفاقی صورت گیرد.
گاهی اختلافات نازدودنی است ولی طرفین اختلاف برای تحقق مصلحتی بالاتر میتوانند دربارۀ اختلافاتشان سکوت کنند و به جای بحث بیپایان بر سر وقایع گذشته، به آینده نظر کنند. مثلا در بحث وحدت شیعه و سنی، وحدت به معنای رفع اختلافات کلامی و تاریخی نیست؛ بلکه به معنای دوری از تخاصم مذهبی و رویآوردن به همسویی سیاسی است.
هدف از این رویکرد، تحقق مصالح مسلمین در اینجا و اکنون است. یعنی موضوعی نقد، که اهمیت آن در زندگی مسلمانان امروز و فردا بیشتر از این است که مثلا بعد از پیامبر چه کسی باید خلیفه میشد و وضو گرفتن و نماز خواندن دقیقا چگونه باید باشد.
یکی از معانی واژۀ وفاق "سازگاری" است. معنای دیگر آن "همکاری" است. وفاق یعنی سازگاری و همکاری دو فرد یا دو حزب یا دو جناح یا دو کشور علیرغم اختلافات حلنشده یا نازدودنیشان بر سر پارهای مسائل. چنین چیزی نیازمند نوعی بلوغ فکری و شخصیتی و اخلاقی و سیاسی است. یعنی هر انحصارطلب خودخواه و خودحقپنداری قادر به وفاق با کسانی که با آنها اختلافاتی جدی داشته، نیست.
در واقع لازمۀ وفاق، نوعی ازخودگذشتگی است. با کوبیدن بر طبل منیت و اناالحق، و دچار بودن به خودشیفتگی فردی یا گروهی، دست "مخالفان" از دامن وفاق و موافقت کوتاه میماند و فضای سیاسی کشور همچنان عرصۀ تنازع و نفرت باقی خواهد ماند و از چنین نمدی بعید است کلاهی نصیب ملت شود. باری، وفاق و اناالحقگفتن همان قدر با هم بیگانه و از هم دورند که دیو از قرآن و عشق از صبوری.