عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در خبرها آمده بود که یک مرد میانسال و یک نمایندۀ بیمه در سال 1396 در خراسان رضوی با هم درگیر شده بودند و مرد میانسال در این درگیری کشته شده و قاتل هم پس از دو سال دستگیر شده و اخیرا که قرار بوده حکم قصاصش اجرا شود، فرزندان مقتول با اینکه اصرار به قصاص داشتند و خودشان هم پای چوبۀ دار، چهارپایه را از زیر پای قاتل کشیدند، ولی حین جان دادن قاتل، از قصاص پشیمان شدند.
تماشای جان دادن قاتل بالای دار به مدت یکونیم دقیقه، سبب شده خانوادۀ مقتول از قصاص قاتل بگذرند. بخت هم با قاتل یار بوده که طی آن 90 ثانیه، فقط دو مهرۀ گردنش شکسته و جان به جانآفرین تسلیم نکرده.
سالها پیش، داریوش شایگان در مصاحبه با مجلۀ وزین "راه نو"، که متاسفانه در دوران دوم خرداد توقیف شد، به نکتۀ روانشناسانۀ مهمی دربارۀ "کشتن" و "آدمکشی" اشاره کرد و آن اینکه، هر چقدر فاصلۀ ما با قتل بیشتر باشد، ارتکاب خشونت و کشتن انسانها برایمان راحتتر است.
شایگان گفته بود کشتن یک نفر با چاقو سختتر از کشتن او با تفنگ است؛ چراکه با تفنگ میتوانیم از راه دور شلیک کنیم و همین "فاصله"، کار کشتن را راحتتر میکند. دقیقا به همین دلیل، کشتن افراد با انداختن یک بمب روی یک شهر، راحتتر از کشتن آنها با شلیک گلوله در خیابان است.
در واقع هر چقدر ابزار قتل پیشرفتهتر میشود، آدمکشی هم راحتتر میشود. خلبانی که بمبهایش را با فشار دادن یک دکمه میاندازد روی سر سربازان دشمن، کارش به مراتب راحتتر از سربازی است که باید با تفنگش در خط مقدم جبهه، سربازان دشمن را بکشد.
هواپیمای جنگی، در قیاس با تفنگ، محصول تکنولوژیک پیشرفتهتری است و فاصلۀ بیشتری بین قاتل و مقتول ایجاد میکند. در نتیجه، کشتن آدمها با فشار دادن یک دکمه در ارتفاع چندهزار پایی، آسانتر از کشتن آنها در نبرد رودررو در جبهۀ جنگ با تفنگ یا در نزاع خیابانی با چاقو است.
کسی که آمر قتل است، معمولا با صحنۀ قتل فاصله دارد ولی عامل قتل از چنین شانسی برخوردار نیست؛ چراکه باید صحنۀ قتل را رقم بزند. بسیاری از جنایتکاران تاریخ، خودشان شخصا هیچ کسی را نمیکشتند. آنها فقط دستور قتل صادر میکردند و دیگران دستور آنها را اجرا میکردند.
مثلا لنین که در دوران کوتاه حکومتش، حداقل 200هزار نفر اعدام یا ترور شدند، خودش شخصا قاتل نبود بلکه دستور سرکوب مخالفان انقلاب را صادر کرده بود و سازمان چکا را در راستای مبارزه با ضد انقلاب تاسیس کرد و این سازمان نیز طی سالهای 1918 تا پایان 1920، زحمت کشید و مطابق آمار رسمی 200هزار نفر و مطابق آمار غیررسمی 500هزار نفر را اعدام یا ترور کرد.
فلیکس ژرژینسکی، اولین رئیس سازمان چکا بود. او هم طبیعتا آمر قتلها بود نه عامل. البته ممکن است استثنائا دمی هم به خمره زده باشد، ولی قاعدتا مشغلهاش در صدور احکام اعدام و ترور، بیش از آن بود که خودش فرصت کند همیشه وسط میدان باشد و آدمها را به دست خودش بکشد.
اینکه فلان شخصیت تاریخی، فرمانده یا سیاستمدار یا هر چه، به دست خودش کسی را نکشته، البته خوب است ولی باید دید افراد تحت امرش چه کردهاند. اگر زحمت آدمکشی بر دوش افرادش بوده باشد، پرهیز آن شخصیت از آدمکشی، چندان هم جای تحسین ندارد.
مایکل کورلئونه هم در فیلم پدرخوانده، فقط دستور قتل میداد. او معمولا دور میایستاد و زیردستان گوشبهفرمانش بهجای او و برای او آدم میکشتند. استالین هم که حداقل 40 لیست بلندبالای اعدام امضا کرد، خودش که نمیرفت قربانیان رژیمش را تیرباران کند.
خلاصه اینکه، زیاد بودهاند جنایت کارانی که دستشان به خون آلوده نشده. هر کسی نمیتواند مثل راسکولنیکوف با لحظات شکنجهبار تصمیم برای آدمکشتن و اجرای چنین تصمیمی دست و پنجه نرم کند. بسیاری از جنایتکاران، توان روحی چنین کاری را ندارند. آنها ترجیح میدهند فقط دستور قتل را صادر کنند و دور بایستند تا حتی شاهد قتل هم نباشند. بعضا هم مثل مایکل کورلئونه، بدشان نمیآید که چندان دور نایستند و شاهد قتلی باشند که به دستورشان در حال وقوع است.
مثلا اگر در همین پروندۀ قتل مرد میانسال به دست مأمور بیمه، اگر خانوادۀ مقتول مجبور نبودند لحظۀ اعدام قاتل را از نزدیک تماشا کنند، بعید بود از قصاص بگذرند. اینکه در خانهات راحت لم بدهی روی مبل و بگویی از حق قصاص نمیگذرم، هزار بار راحتتر از این است که پای چوبۀ دار بایستی و تقلای قاتلِ در حال مجازات را تماشا کنی.
ولی اگر قتل را لزوما مصداق جنایت ندانیم، مثلا قتل یک سرباز با شلیک سرباز دیگری در میدان جنگ، باز هم نمیتوان گفت که این قتل و کشتوکشتار مصداق خشونت نیست.
الان دو سال و نیم است که سربازان اوکراینی و روسی مشغول کشتن یکدیگرند. اگر پوتین مجبور بود هر روز در میدان جنگ باشد و کشته شدن همرزمانش را از نزدیک ببیند یا شخصا به دست یا با تفنگ خودش آدم بکشد یا زیر بمباران و موشکباران دشمن قرار بگیرد، احتمالا دستور خاتمۀ جنگ را صادر میکرد.
حاکمی که خودش شخصا در میدان جنگ حضور ندارد و خشونت و آدمکشی را هر روز از نزدیک تماشا نمیکند، ممکن است پایش را در یک کفش کند که جنگ باید ادامه داشته باشد و ما صلح نمیکنیم و کوتاه نمیآییم. فاصلهای که او از میدان جنگ دارد، ای بسا که در خدمت افزایش بیرحمیاش باشد.
کارل پوپر، فیلسوف لیبرال اتریشی-انگلیسی، گفته است: وظیفۀ ما پرهیز از تمامی اشکال خشونت و توحش است. اینکه اعضای یک خانواده پای چوبۀ دار بایستند و مرگ سخت قاتل ولو قاتل پدرشان را تماشا کنند به رفتاری متمدنانه نزدیکتر است یا اینکه از قصاص بگذرند؟
قصاص یک حق است که میتوان از آن گذشت و با این گذشت، خشونت قتل قانونی فلان آدم نگونبخت را، که قرار است از چوبۀ دار آوایزن شود، منتفی کرد. توصیۀ اسلام به اولیای دم نیز پرهیز از قصاص است و ظاهرا قوۀ قضاییه و برخی نهادهای مدنی نیز در چنین پروندههایی حتیالمقدور تلاش میکنند خانوادۀ مقتولین را ترغیب کنند به گذشتن از حق قصاص.
عالمان سیاست گفتهاند در جامعۀ مدرن، دولت واجد حق انحصاری کاربرد خشونت است. چنین خشونتی "قانونی" است ولی قانونی بودن یک عمل، ماهیت خشنا آن را از بین نمیبرد. به همین دلیل است که در کشورهای دموکراتیک، در برخورد با تظاهرکنندگان معترض، دولت میکوشد با حداقل خشونت ممکن، مانع آشوبگری تظاهرکنندگان شود. نحوۀ برخورد پلیس فرانسه با جلیقهزردهای معترضی که یکسال شنبهها به خیابانها میآمدند و بعضا با آشوبگری چشمگیر اعتراض میکردند، نمونۀ آشنایی از کاربرد حداقل خشونت در برخورد با شهروندان خشمگین و معترض بود.
حتی اگر فرد یا نهادی حق اعمال خشونت را هم داشته باشد، باز خوب است این جملۀ پوپر را مد نظر داشته باشد که وظیفۀ ما پرهیز از تمامی اشکال خشونت است.