عصر ایران؛ احسان اقبال سعید - موسم مرداد که میرسد بوی کودتا و نوای بازخوانی تاریخی این ورم چرکین ملی باز داغتر از تابش کشنده آفتاب است. انگار حکایت مرداد شصت و هفت سال قبل هیچگاه بایگانی و موزهنشین نمیشود. کودتای اول زاهدی و شرکا در بیست و پنج مرداد ماه به گل نشست و دو روز میان تردید و توطئه به دویست سال کشنده و کند بر آنان که دل در گرو ملک و ملت داشتند گذشت.
در این دو روز میان ناکامی و کاموری اهل کودتا در جبهه دولت آن که بیشتر و در چشمتر مینمود نه شخص نخست وزیر که وزیر خارجه جوانش دکتر حسین فاطمی بود.
او دو سرمقاله پرشور در جریدهاش باختر امروز نگاشت و طنین سخنانش در نکوهش خاندان پهلوی و درخواست برکندن اساس سلطنت از این سرزمین شاید هنور میان جرزهای فرتوت میدان بهارستان به خون جگر نگاشته شده باشد.
امروز شاید برای بسیاری نوباوگان نام دکتر فاطمی به یک میدان و نیز ساختمانی در مجموعه وزارت خارجه در میدان مشق خلاصه شود. اما ستاره آن دو روز خود حکایت مفصلی دارد که مجملی از آن قلمی گشته است.
فرزند سیف العلما که بالیده بیت روحانیت بود از سر اجحاف اکابر خانواده در تقسیم سهمالارث خانوادگی راهی مرکز شد و در اولین تجربههای قلمی را در «مرد امروز» مرحوم محمد مسعود به انجام رسانید.
خود مرد امروز و محمد مسعود هم حکایتی یگانهاند و پر عبرت وآب دیده، مسعود از بینوایی و برهنه پا، به تهران میآید و میشود نوعی پیشکسوت کودکان کار.
مرحوم محمدعلی جمالزاده نویسنده شهیر و فرزند سید جمال واعظ مشروطهچی شهیر مستعد و پرتوان مییابد قلم مسعود را و سفارشش را میکند تا از اداره فرهنگ وقت امکان تحصیل بیابد. مسعود در بازگشت برای پنج سال مرد امروز را منتشر میکند که در دوران خود یگانه و کیمیا بوده است.
مرد امروز چنان بیپروا بود که در یکی از شمارهها برای سر نخست وزیر وقت احمد قوام جایزه نقدی تعیین میکند. محمد مسعود در شبی هول نزدیک چاپخانهاش هدف گلولههای آخته قرار میگیرد و خاک میشود.
تا طلیعه انقلاب اسلامی برای 32 سال همگان گمان داشتند که ترور کار اجامر اشرف پهلویست اما کاشف به عمل آمد سازمان نظامی حزب توده با آمریت خسرو روزبه و عاملت سروان عباسی نامی مسعود را خاموش کردند.
روزبه باجناق نجف دریابندی نویسنده و مترجم نامدار تازه از دست شده نیز بود. یکی به راه سرب برای حروفچینی ترجمههایش رفت و یکی سرب را گلوله در پهلوی جماعتی خواست... تا چه شود به عاقبت.
حالیا مسعود هم در نشریهاش به سید حسین فاطمی میدان میدهد. گره سرنوشت فاطمی و مسعود اما انگار گرهی ازلیـ غایی بود و گسسته به دندان هم نمیگشت.
سالیانی که بگذشت باز روزی فاطمی به رسم قدرشناسی در روزگار وزارتش در سالمرگ مسعود بر تربتش حاضر شده و ایراد سخن میکند. در آن روز ابن بابویه ناگاه یکی سخت تیری از تپانچه پسری پانزده ساله خارج شد و فاطمی را اشکم درید. تا پایان عمر هم از آن تیر تپانچه یک دم فاطمی قرار نداشت.
مرحوم نصرالله خازنی راننده و منشی دکتر مصدق در گفتگویی نقل کرد که پزشکان به مصدق گفته بودند که عمر فاطمی به دنیا نیست و زخم جوانمرگش خواهد کرد اما شقاوت و کینتوزی ننگ قتل فاطمی را در کارنامه پهلوی درج کرد.
ضارب آن روز ابن بابویه محمد مهدی عبدخدایی که هنوز در قید حیات هستند احتمالاً خوشحالترین در تاریخاند که تیرش به حیات فاطمی خاتمه نداد. چند گلوله هم به کیف کاری او اصابت کرد که امروز به همان حال در وزارت امور خارجه نگاهداری میشود.
فاطمی به لیلاقت در قلم قد میافرازد و خود صاحب «باختر امروز» میشود. باختر امروز و قلم سرشار فاطمی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت به ارگان عملی و نه رسمی نهضت و در ادامه دولت دکتر مصدق میشود.
پس از باقر کاظمی معروف به مهذبالدوله در ترمیم کابینه دکتر مصدق فاطمی جوانترین وزیر خارجه پس از مشروطه وتا همین امروز میشود. نخست میانهاش با پهلوی حسنه است و نشان همایون و اسکان مطلوب از پهلوی جوان دریافت میکند اما ادامه میانشان خون به پا میشود.
شب بیست و پنجم و کودتای ابتر، سربازان به خانه وزیر خارجه یورش برده و با قنداق تفنگ بانوی باردارش را هتک و ایذا میکنند. همان طفلی در شکم بود که بعدها سیروس نام گرفت و با بورس پهلوی حقوق خواند و یکسره از ایران برید و چندی قبل به پیرانه سر سلام نداده آرام بدرود حیات گفت.
پریوش سطوتی بانوی دکتر فاطمی که آن روزگار شانزده ساله بود تا امروز هم حیات دارد و در لندن میزید. خواهر خانم سطوتی، منیژه همسر سهپبد رحیمی فرماندار نظامی تهران زمان انقلاب بود. همسر سرهنگ سطوتی در زمان گرفتاری دامادش در طلیعه انقلاب نزد شهید دکتر بهشتی رفته و میخواهد داماد دیگرش به سرنوشت داماد اولش دکتر فاطمی دچار نشود اما چنان کارنامه سیاه وافق ناپیدا که هیچ چشمپوشی و وساطت ممکن نیامد که خون شهدای میدان ژاله هنوز روان در جویها بود.
کودتا که به سیاهرویی و کارگردانی اجانب به بار نشست، فاطمی شد هدف اول مشتلق بگیران و ایادی فرمانداری نظامی سپهبد تیمور بختیار که دیگر با گستاخی تمام محبوبهاش پوران شاپوری خنیاگر را در جیپ سرباز فرمانداری نظامی میان جماعت متحیر تهران آن روزگار میگردانید.
فاطمی که به دام افتاد به محضر بختیار نرسیده شعبان و ایادیاش بر «شیر بیدار دل» را دریدند و اگر بانو سلطنت فاطمی همشیرهی شیرش پیکر را میان دشنهها و تن تبدار برادر حائل نمیکرد همانجا کار را تمام کرده بودند.
خانم سلطنت فاطمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از رنجهایی گفت که آن دشنههای ناجوانمرد بر تناش نشانیده بودند و همان ناسور زخمها امان زندگی طولانی و طبیعی را هم از ایشان سلب کردند.
دکتر فاطمی را با تن تبدار به جوخه اعدام سپردند تا هم کینه شخصی پهلوی تشفی یابد و هم زخم کهنه بریتانیای مغرور که میخواست آنکه جسارت کرده و سفارتش را لانه فساد نامیده و تعطیل کرده به جزا برسد تا عبرت همگان شود اما از یادها نرفت که نه یک افسر بریتانیایی دستور سرب آگین کردن تن بیسپر و تبدار فاطمی را داد که جماعتی وطنی و مزدور آلت فعل شدند و در همیشه تاریخ امان از این مزدوران مزور.