۰۲ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۶:۲۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۸۵۷۲۶
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۹ - ۰۸-۰۵-۱۴۰۳
کد ۹۸۵۷۲۶
انتشار: ۰۹:۳۹ - ۰۸-۰۵-۱۴۰۳
سازوکار انتخاب وزرا؛

ضرورت فهم "درون ماندگار" میدان سیاست در ایران

ضرورت فهم
در ایران بعد از انقلاب تجربه کارکردن "سیزده" دولت را داریم. این دولت ها هر یک با سازوکاری مختص به خود کابینه را انتخاب کرده اند. فارغ از قضاوت این شیوه های انتخاب، رویکرد هستی شناسانه باید معطوف به تامل ورزی اصحاب علوم انسانی/اجتماعی در ارتباط با الگو یا الگوهای حاکم بر انتخاب وزرا در دولت های بعد از انقلاب، به عنوان یک "فرد تاریخی" باشد.
عصر ایران؛ صادق آبسالان (جامعه شناس) - موضوع تشکیل "کارگروه برای انتخاب کابینه"، در شکلی که این روزها با آن مواجه هستیم، پدیده ای منحصر به ایران است و آنرا باید در نسبت با "ساختار قدرت" در ایران فعلی فهم و تبیین کرد. ما در ایران با یک نظم سیاسی خاص و منحصر مواجه هستیم. هر نسخه ای برای سیاست ورزی و هر پیشنهادی برای بهبود شرایط، اگر بدون لحاظ این "خاص بودگی" باشد، راه به مقصود نمی برد. 
 
"سردرگمی" و "بلبشویی" که امروز و طی ادوار گذشته در "موسم" چینش کابینه با آن مواجه بودیم را می توان از منظرهای مختلف مورد نقد و وارسی قرار داد.  آنچه بیشتر مورد توجه بوده نقد "فرم" و "شکل" کار از حیث جناحی/غیرجناحی بودن، سهم اقوام و گروه‌ها و ... در کابینه؛ یا "تطبیق" وضعیت ایران، از این حیث، با نظام های سیاسی پیشرفته بوده است. معمولا هم با طرح این گزاره مواجه بودیم که مشکلات موجود در اینجا به دلیل فقدان نظام حزبی است.  
 
این شکل مواجهه با مساله، اگر چه بخشی از واقعیت موجود را توضیح میدهد، اما توقف در این سطح از مباحث، نقد و فهم "درون ماندگار" [(Immanent)] تجربه "سیاست ورزی" در ایران، که لازمه شناخت وضعیت "اکنون" است، را ناممکن می کند.
 
در واقع آنچه امروز در خصوص سازوکار انتخاب کابینه با آن مواجه هستیم، نشانه "نقصانی" جدی در تامل ورزی حوزه علوم انسانی و اجتماعی در ایران است. اما نه به منزله اینکه علوم انسانی و اجتماعی در چنین لحظاتی نسخه هایی در آستین داشته و آنرا به سیاستمداران عرضه کند؛ خیر. 
 
جریان اصلی (main stream) علوم انسانی و اجتماعی در ایران نتوانسته "هستی" پابرجا، دارای نیرو، زنده و پویای پدیده های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در ایران کنونی را "پروبلماتیک" کرده و آنرا موضوع تامل تاریخی/اجتماعی قرار دهد.
 
ما تجربه بیش از یک قرن "دولت مدرن" در ایران داریم، اما تحلیل و نقد دولت در مقام یک "داده تاریخی/اجتماعی که الگوهای درون ماندگار تجربه کنش ورزی سیاسی در اینجا را مورد تامل قرار داده باشد، چندان مورد اهتمام نبوده است. به عبارتی، فهم و نقد "هستی شناسانه" تجربه امر سیاسی در ایران که در معنای ترسیم و توضیح بنیان های تاریخی/اجتماعی وضعیت اینجا و اکنون است، واجد ارزش تحلیلی نبوده است. 
 
طرح گزاره ها و کلیشه های کلی مانند: ما دولت مدرن نداریم، دموکراسی نداریم، نظام حزبی نداریم، مدرنیته در اینجا ناقص متولد شده، بوروکراسی، شهر، دانشگاه در معنای آنچه در غرب است، در اینجا نداریم؛ بیشتر توضیح غیرتاریخی نشدن ها است. این سطح از تحلیل درگیر "تاریخ غیاب یا فقدان" پدیده هاست. در صورتی که وظیفه علم توضیح "هستی" پدیده است؛ توضیح تجربه های متعین شده، عینی و مادی است که ردپای آنها را در تمام ساحت های زندگی مان می بینیم. 
 
این مهم محقق نمی شود، مگر اینکه پدیده ها را از "درون" بفهمیم. ما هر وقت خواستیم درون را بفهمیم آنرا با بیرون مقایسه کردیم. این مقایسه با بیرون به قیمت ناممکن شدن فهم وضعیت از درون بوده است. مقایسه با بیرون امر مذمومی نیست، اما نه به قیمت ناممکن شدن فهم درون.
 
مواجهه "غیرهستی شناسانه" با مسائل ایران، پیشاپیش پاسخ هایی ایدئولوژیک و "دم دستی" را برای حل چالش ها پیشنهاد میکند؛ در این صورت عالم علوم سیاسی و علوم اجتماعی ما نیازی نمی بیند به ترسیم فضا/زمانی بپردازد که مثلا طی چهار دهه گذشته شرایط امکان "نظم سیاسی" غالب را فراهم آورده است. اینجا نقد متوجه "نظم دانش" است.
 
بی جهت نیست جریان غالب پایان نامه های علوم سیاسی و جامعه شناسی در ایران به جای توصیف، تحلیل، تبیین و نقد زمین زیر پای خود یا هستی تاریخی/اجتماعی که با آن روبرو است، وجهی از "آسیب شناسی"، "کلیشه پردازی"، "امر فقدانی" و "تحلیل تطبیقی"را نقطه عزیمت خود قرار داده است. این همان چیزی است که نیاز به "بازاندیشی" دارد.
 
برای اینکه بحث از حالت انتزاعی خارج شود، بر می گردیم به موضوع انتخاب کابینه.
 
در ایران بعد از انقلاب تجربه کارکردن "سیزده" دولت را داریم. این دولت ها هر یک با سازوکاری مختص به خود کابینه را انتخاب کرده اند. فارغ از قضاوت این شیوه های انتخاب، رویکرد هستی شناسانه باید معطوف به تامل ورزی اصحاب علوم انسانی/اجتماعی در ارتباط با الگو یا الگوهای حاکم بر انتخاب وزرا در دولت های بعد از انقلاب، به عنوان یک "فرد تاریخی" باشد.
 
به عبارتی، پرسش هایی از این جنس که آنچه طی "سیزده" دوره گذشته با آن مواجه بودیم، چی بوده و چگونه بوده است؟ این شکل بودن در خدمت چه اشکالی از روابط قدرت بوده است؟ چه اشکالی از منفعت را به گردش درآورده است؟ چه چیزی را بازتولید کرده است؟ چه کارکردهایی داشته است؟ چه نیروهایی را برکشیده و چه نیروهایی را طرد کرده است؟ این شیوه یا شیوه های انتخاب چه چیزی را "ممکن" و چه چیزی را "ناممکن" کرده است؟
 
پدیده انتخاب کابینه در ایران، مانند هر پدیده تاریخی و اجتماعی دیگر، ذات ثابتی ندارد، بلکه در یک فرایند "شدن" تاریخی ممکن شده است. آنچه باید مورد توجه باشد پرسش از چگونگی امکان مند شدن پدیده مذکور است. این شیوه انتخاب که امروز با آن مواجه هستیم، می توانست نباشد و یا به گونه ای دیگر باشد. اما حال که "هست"، باید به شیوه ای تبارشناسانه پرسید، "چرا هست انچه هست به جای اینکه نباشد." هر ایده و رویکرد علمی که این "شدن" را معلق کند، فهم و نقد آنرا ناممکن کرده است.
 
شوربختانه در تجربه تاریخی کوتاه علوم انسانی و اجتماعی ایران در معنای مدرن آن (فارغ از استثناها)، با ساحتی از علم انسانی/اجتماعی مواجه بودیم که به جای توضیح کثرت ها، تفاوتها، بس گانگی ها و تغییرها، در صدد آسیب شناسی اجتماعی و ارائه درمان و راهکار بوده است.
 
در حالیکه، علوم انسانی بیش از آنکه شان درمان و آسیب شناسی داشته باشد، باید به توضیح وضعیت و هستی زیرپای اش بپردازد. البته مسلما ارائه راهکار برای برون رفت از چالش های موجود نیز امری جدا افتاده و مستقل از رویکرد هستی شناسانه به تاریخ نیست، بلکه در درون همین شیوه اندیشیدن امکان تحقق پیدا می‌کند.
ارسال به دوستان