در زمان جنگ، تمام افتخار یا تقصیر معمولاً متوجه رهبران و پرسنل نظامی است، با این حال جاسوسان یکی از مهم ترین نقش ها را در شکل دادن به مسیر درگیری ایفا می کنند. در طول جنگ جهانی دوم، جاسوسان نقش حتی مهم تری داشتند زیرا به قدرت های متفقین کمک می کردند تا تمام نقاط ضعف اصلی قدرت های محور را شناسایی کنند.
به گزارش روزیاتو، ایالات متحده دارای دفتر خدمات استراتژیک (OSS) بود که در داخل آلمان و اتریش نفوذ داشت، در حالی که بریتانیا دارای دفتر عملیات ویژه بود که در سراسر اروپا جاسوسان دوجانبه داشت.
امروزه، هزاران کتاب برای هر کسی که می خواهد داستان های جاسوسی جنگ جهانی دوم را بخواند وجود دارد، اما فیلم ها همیشه بهترین گزینه برای هر کسی هستند که به دنبال دُز سریعی از سرگرمی و اطلاعات است.
چه داستان های تخیلی در مورد جاسوسانی که برای به دست آوردن اطلاعات حیاتی برای کشورشان ماموریت دارند و چه داستان های واقعی در مورد جاسوسانی که قهرمان یا مطرود مردمان خود شده اند، این فیلم ها به اندازه کافی پیچ و خم های بی نقصی دارند و مخاطبان را کاملاً راضی می کنند. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم جاسوسی جذاب و پرتنش در مورد جنگ جهانی دوم آشنا کنیم.
کشتن کسی مانند آدولف هیتلر نیاز به یک برنامه ریزی مناسب دارد، اما در مرد سرکش، اشراف زاده محترم بریتانیایی به نام سِر رابرت هانتر (پیتر اوتول) با نشانه گرفتن یک تفنگ شکاری به سوی رهبر وقت آلمان مسیری غیرحرفه ای و آماتور برای کشتن رهبر آلمان نازی را در پیش می گیرد. او به سرعت توسط گارد شوتزاستافل (اس اس) متوقف شده و در ادامه دستگیر و شکنجه می شود.
دستگیر کنندگان هانتر او را از صخره ای به پایین پرت می کنند تا مرگ او شبیه یک حادثه جلوه کند، اما او زنده مانده و فرار می کند. به زودی، هانتر توسط یکی از طرفداران نازی ها در بریتانیا ردیابی می شود و به او پیشنهاد می کند اگر به دروغ بگوید که سرویس امنیتی بریتانیا وی را مامور ترور هیتلر کرده است، از جانش خواهد گذشت.
پیش از این که سرنوشت او را در مسیر پرچالش کنونی قرار دهد، نشان داده می شود که سر هانتر از شلیک و شکار به روباه ها لذت می برد. اما این بار او است که باید به گلوله ها جاخالی دهد. برای کسی که تا به حال در مرکز خشونت نبوده است، سر هانتر کار بسیار فوق العاده ای انجام می دهد.
بنابراین، فیلم با سکانس های تعقیب و گریز متعدد و لحظات مرگبار فراوان به اوج تنش و تریلر می رسید. و از آنجا که این رویدادها بیشتر در منطقه ای دورست در جنوب غربی انگلستان رخ می دهد – عمدتاً شامل روستاهای حاشیه ای، سراشیبی های گچی، و دره های هاکی- فیلمبرداری بسیار هیجان انگیز است.
به طور کلی، بعید است که این نوع فیلم کسی که روی دکمه پخش کلیک می کند را ناامید کند. حتی اوتول نیز آن را به عنوان پروژه مورد علاقه خود در میان خیل عظیم کارهای سینمایی اش معرفی کرده است.
تماس با جاسوس یا فراخوانی برای جاسوسی بی شک نقطه اوج فیلم های جاسوسی با حضور زنان در نقش اصلی است. این فیلم زندگی نامه ای حقیقتی تلخ را درباره وینستون چرچیل آشکار می کند: او همیشه دست بالا را نداشت. در برهه ای از جنگ جهانی دوم، او از کارآیی جاسوسان مرد ناامید و سرخورده شده بود.
خوشبختانه این ناامیدی و استیصال منجر به پیشرو شدن و فرصت برابر برای زنان شد. چرچیل به سرویس جاسوسی وقت بریتانیا دستور داد که زنان را در جاسوسی وارد کند و این حرکت عاقلانه ای بود زیرا این زنان نقش مهمی در کاهش نفوذ نازی ها در فرانسه ایفا کردند.
یک افسر ارشد SOE در پرده اقدام فیلم فریاد می زند: «مطمئن شوید که همه آن ها جذاب باشند» که به مخاطبان یادآوری می کند که تبعیض جنسیتی در دهه ۱۹۴۰ چقدر مشکل بزرگی بود. با این حال، سه قهرمان فیلم موفق می شوند بر این معیار استخدام مشکل دار غلبه کنند.
ورا اتکینز (استانا کاتیچ) خود را “جذاب” نمی داند اما می داند که کاربلند و باهوش است، بنابراین تلاش می کند به خواسته اش برسد. از سوی دیگر، ویرجینیا هال (سارا مگان توماس) نه تنها بریتانیایی نیست بلکه یک پای مصنوعی چوبی نیز دارد. علی رغم شک و تردیدهایی که از سوی تیم استخدام کننده وجود دارد، او موفق به انتخاب می شود، مانند نور عنایت خان (رادیکا آپته)، یک اپراتور بی سیم که از نظر میراث و مذهب هندی – مسلمان است که برای این برنامه پذیرفته می شود.
این زنان از طریق کار گروهی عالی و نگاه تیزبین نسبت به خطر، به کاهش تسلط آلمان بر فرانسه کمک می کنند.
اگر فرد مهم و شناخته شده ای بودید، عاشق شدن در زمان جنگ جهانی دوم خطرناک بود، چون همیشه این احتمال وجود داشت که معشوق شما آن کسی نباشد که به نظر می رسید. چنین سرنوشتی همان چیزی است که برای فرمانده نیروی دریایی بریتانیا، ریچارد (جیمز میسون)، در آن ها در تاریکی دیدار کردند رخ می دهد.
او بر اساس دستور عمل می کند اما متوجه می شود که این یک دستور اشتباهی با دسیسه معشوقه اش مری (پت مدینا) بوده، که مخفیانه جاسوس نازی هاست. ریچارد شروع به تحقیق و برملا کردن نقشه مری می نماید، اما او را مرده پیدا می کند، بنابراین با لورا (جویس هاوارد)، یک بازرس اداره اطلاعات، برای از بین برد یک حلقه جاسوسی جهانی همکاری می کند.
آن ها در تاریکی دیدار کردند به عنوان یک فیلم پروپاگاندایی برای افزایش نفرت نسبت به نازی ها و هشدار به افسران بریتانیایی برای اینکه همیشه مراقب جاسوسان آلمانی باشند که خودشان را متحد بریتانیایی ها نشان می دهد، ساخته شد. با این حال، با ارائه تاکتیک های تحقیقی هوشمندانه، بیش از هدف مورد نظر خود عمل می کند.
شجاعت و اراده ریچارد به همراه شوخ طبعی لارا، این فیلم را هم به یک فیلم جاسوسی جذاب و هم یک فیلم نوآر برجسته تبدیل کرده است. شوخی های جیمز باندی زیادی در این فیلم وجود دارد که یان فلمینگ ممکن است هنگام نوشتن کتاب هایش از آن ها برای الهام گرفتن استفاده کرده باشد.
شخصیت اصلی شب مادر هاوارد دبلیو. کمپبل، جونیور. (نیک نولت) است، یک مرد آمریکایی که در پایان جنگ جهانی اول به آلمان نقل مکان می کند و در ادامه به یک نمایشنامه نویس و مجری رادیویی مشهور تبدیل می شود.
او از زندگی و شغل خود لذت می برد، اما در آغاز جنگ جهانی دوم، سازمان اطلاعات آمریکا با اعمال زور او را در حلقه جاسوسی خود استخدام می کند. وظیفه کمپبل استفاده از رادیو برای انتقال پیام های طرفدار نازی است که در واقع حاوی اطلاعات مخفی برای نیروهای متفقین است.
دیالوگ های فیلم از آن دست دیالوگ هایی است که بیشتر کارگردان ها دوست دارند فیلمنامه نویس شان آن ها را خلق کند. این فیلم شاعرانه است، فلسفی است و تفکر برانگیز است.
کمپبل در یک صحنه از فیلم می گوید: «من از لحاظ محل تولد یک آمریکایی، از نظر شهرت یک نازی و از نظر گرایش یک فرد بی ملیت هستم». او اضافه می کند: «باید مراقب باشید که ادای چه کسی را در می آورید چون در نهایت، شما همان کسی می شوید که وانمود می کنید هستید». تمام این دیالوگ های بامزه دستور کار اصلی فیلم را که تجلیل از برتری آمریکا در زمینه جاسوی است، برجسته می سازد.
حتی زمانی که جنگ به پایان می رسد، کمپبل مطلع می شود که او هرگز نمی تواند به عنوان یک قهرمان جنگ شناخته شود زیرا ممکن است کشورش در درگیری های آینده نیز نیاز به استفاده از تاکتیک های مشابهی داشته باشد. یک مقام ارشد به صراحت این موضوع را بیان می کند وقتی می گوید: «نقش شما طبقه بندی شده باقی خواهد ماند، و موضع رسمی عمو سام این است که شما انسانی اهریمنی هستید».
شارلوت گری بیش از فیلم قبلی این فهرست در مورد برنامه وینستون چرچیل برای استخدام زنان در سازمان جاسوسی بریتانیا توضیح می دهد. در این فیلم، شارلوت جوان (کیت بلانشت) تنها رویای پرستاری را در سر می پروراند، اما وقتی هواپیمای مرد مورد علاقه اش که عضو نیروی هوایی سلطنتی بریتانیاست توسط نیروهای نازی در فرانسه سرنگون می شود، او موافقت می کند که به سازمان جاسوسی کشور بپیوندد و به این منطقه اعزام شود. هدف او این است که معشوقش را زنده پیدا کند و در این تلاش، در یک سری ماموریت مرگبار مشارکت می کند.
تاریخچه فیلم های درام کیت بلانشت مملو از فیلم های تاریخی است، بنابراین جای تعجب نیست که او همچنان برای کارهای تاریخی بیشتری استخدام شود. او خوب می داند که برای ساخت چنین فیلم هایی چه باید کرد و در شارلوت گری، قطعاً یکی از بهترین بازی های خود را ارائه می دهد.
فیلمنامه می توانست کمی بیشتر چکش کاری شود، اما تماشای این بازیگر در حال فعالیت به عنوان جاسوس در حالی که با مناظر زیبا احاطه شده است، کافی است تا هر کسی را از این فیلم راضی کند. هر کاری که شارلوت انجام می دهد، چه مخفی کردن قطارهای یهودی و چه منفجر کردن لوکوموتیوهای نازی، به لطف حالات عالی چهره و بدنی بلانشت، برای مخاطب ملموس است.
فیلم سوراخ سوزن با یک مامور مخوف اما غیرفعال و مخفی نازی، هنری فابر (دونالد ساترلند) معروف به “نیدل” (به این دلیل که از کشتن با سوزن لذت می برد) شروع می شود که پس از به دست آوردن اطلاعاتی در مورد برنامه های عملیات دی دَی (روز حمله متفقین به نرماندی) نیروهای متفقین می خواهد به خانه بازگردد.
او برای مدتی کوتاه در اسکاتلند توقف می کند اما خود را در جزیره استورم به همراه یک زن انگلیسی به نام لوسی (کیت نلیگان) و همسرش، یک خلبان سابق نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا به نام دیوید (کریستوفر کازنوو) گرفتار می بیند. به زودی رابطه عاشقانه ای بین هنری و لوسی شکل می گیرد.
هالیوود و صنعت فیلمسازی بریتانیا مملو از فیلم هایی درباره غریبه هایی است که در خانه یک زوج ظاهر می شوند و وانمود می کنند که دوست هستند، تنها برای اینکه بعدها رازشان فاش شود. فیلم Eye of the Needle به جز از منظر جاسوسی، از چنین فرمتی استفاده می کند.
در ابتدا، هنری به قدری جذاب است که وقتی لوسی عاشق او می شود، مخاطبان به سختی می توانند او را به خاطر چشمان عاشقش سرزنش کنند. وقتی هویت واقعی هنری فاش می شود، دیوانگی شروع می شود و برای باقی فیلم ادامه می یابد. به این ترتیب، این فیلم کاملاً سرگرم کننده به نظر می رسد، حتی اگر موضوع جاسوسی موجود، ماهیتی کوچک در داستان دارد.
براساس کتابی به همین نام به قلم بن مک اینتایر، عملیات مینسمیت شرح یک ماموریت در دوران جنگ جهانی دوم معروف به “عملیات مینسمیت” است که در آن متفقین به دنبال فریب دادن قدرت های محور بودند تا فکر کنند که در حال حمله به یونان هستند در حالی که ماموریت اصلی آن ها حمله به سیسیل است.
آن ها برای انجام این کار، به تن یک جسد لباس نظامی می پوشانند و اسنادی را به عنوان اسرار در داخل لباسش قرار می دهند و کاری می کنند که این جسد به ساحب برسد تا توسط ماموران آلمانی پیدا شود. این طرح به نتیجه رسید زیرا هیتلر نیروهای خود را به یونان منتقل کرد، که در ادامه امکان حمله آسان متفقین به سیسیل را فراهم نمود.
طرفداران ژانر جنگی و جاسوسی، عملیات مینسمیت را به دلیل ارتباط آن با بخش ساختگی جاسوسی، بسیار جالب خواهند یافت. برای مثال، یکی از صحنه های اولیه شامل شخصیتی است که داستان The 39 Steps نوسته جان بوچان را برای پسرش می خواند.
کتاب جان بوچان یکی از اولین رمان های جاسوسی است و بعدها توسط آلفرد هیچکاک در قالب یک فیلم اقتباس شد. از همه مهم تر، این فیلم، یان فلمینگ خالق جیمز باند را به عنوان یکی از شخصیت های کلیدی خود دارد.
فلمینگ که در آن زمان به عنوان دستیار مدیر بخش اطلاعات نیروی دریایی خدمت می کرد، از افسرانی بود که این ایده را مطرح کرد. جزئیات کافی در مورد چگونگی ساخت و اجرای این نقشه ارائه می شود؛ از این رو، دیالوگ ها و اجراها به عنوان نقاط قوت این فیلم زندگینامه ای مطرح می شوند.
در فیلم قلعه عقاب ها یا جایی که عقاب ها جرأت پیدا می کنند، سازمان های اطلاعاتی بریتانیا متوجه می شود که یک ژنرال آمریکایی توسط آلمانی ها دستگیر شده و در کوه های آلپ باواریایی نگهداری می شود. با توجه به تکنیک های شکنجه شدید نازی ها، تنها مقداری زمان لازم است تا او شروع به دادن اطلاعات کند.
بنابراین ستوان شافر (کلینت ایستوود) و سرگرد اسمیت (ریچارد برتون) لباس مبدل نازی ها را بر تن می کنند و برای نجات او به این منطقه می روند، اما ماموریت پیچیده می شود زیرا یک خائن در میان آن ها وجود دارد.
دهه های ۶۰، ۷۰ و ۸۰ دورانی بود که فیلم هایی از این دست به سرعت وارد روایتی اکشن می شدند. تنها مسائل پایه ای و اصولی تشریح شده و سپس مردم شروع به تیراندازی به یکدیگر می کردند. در اینجا، دقیقاً ۵۹ دقیقه طول می کشد تا اکشن شروع شود.
این مدت زمان طولانی است، به خصوص برای فیلمی با بازی کلینت ایستوود در دوران اوجش، اما به لطف زمینه چینی آرام و بدون عجله، وقتی اکشن در نهایت شروع می شود، بسیار سرگرم کننده تر می شود. و کارگردان نیز سکانس های اکشن بزرگی خلق می کند.
از درگیری تن به تن روی تله کابین گرفته تا افرادی که از صخره ها آویزان شده اند، درگیری و کشتار هرگز متوقف نمی شود. علاوه بر این، دو بازیگر نقش اصلی فیلم از نقاط قوت شان نهایت استفاده را می برند. ایستوود بیشتر مبارزات را بر عهده می گیرد، در حالی که برتون بیشتر کارهای شفاهی و دیالوگی را انجام می دهد.
بر اساس رمان آلیستار مک لین با همین نام، توپ های ناوارون مخاطبان را به سال ۱۹۴۳ می برد، زمانی که نیروهای محور قصد داشتند جزیره خِروس را که ۲,۰۰۰ سرباز انگلیسی در آن مستقر بودند، با خاک یکسان کنند. آن ها قصد دارند حضور نظامی خود را تا ترکیه توسعه دهند تا بتوانند به اندازه کافی برای جذب متحدان جدید، نمایش قدرت داشته باشند.
نیروهای اطلاعاتی متفقین به سرعت از این طرح مطلع می شوند، بنابراین یک واحد کماندویی را برای نابودی جزیره مجاور ناوارون که در آن قدرت های محور توپ های بزرگ خود را نگه می دارند، آماده کردند.
رمان آلیستار مک لین یک داستان مملو از تستوسترون بود چرا که نویسنده احساس نمی کرد نیازی به حضور زنان در نقش های مهم باشد. خوشبختانه کارگردان جی.لی تامپسون این دیدگاه را کمی متعادل می کند. به همین خاطر یکی از شخصیت های اصلی فیلم او ماریا پاپادیموس، مبارزی سرسخت از شهری در آن حوالی است که بیشتر دیالوگ های نیش دار و بامزه را به زبان یم آورد و در عین حال به یک رابطه عاشقانه مفصل نیز کشیده می شود.
پس از او نوبت آنا است که حرف نمی زند اما در نهایت چندین آلمانی را به تسلیم وادار می کند. علاوه بر این، صحنه اصلی فیلم که قهرمانان از صخره ای بالا می روند تا به دژ آلمانی برسند، بسیار بهتر از آنچه در کتاب توصیف شده، اجرا می شود.
رویدادها در فیلم در امتداد درخشش درست قبل از شروع جنگ جهانی دوم آغاز می شوند. لیندا واس (ملانی گریفیث) به تازگی توسط وکیل مشهور اد لیلاند (مایکل داگلاس) در شرکت حقوقی خود استخدام شده است، بنابراین او به دنبال پیروزی در پرونده ها و دست و پا کردن نامی برای خود است.
او در نهایت شروع به رابطه ای عاشقانه با رئیسش می کند اما خیلی زود متوجه می شود که او مخفیانه برای سرویس امنیتی بریتانیا جاسوسی می کند. هنگامی که آمریکا وارد جنگ می شود، لیندا موافقت می کند که به خاطر تسلط خوب به زبان آلمانی برای جاسوسی برای اد به اروپا برود. با این حال، بزرگ ترین انگیزه او میهن پرستی نیست بلکه تمایل به پی بردن به سرنوشت اعضای خانواده یهودی اش در برلین است.
هنگامی که در امتداد درخشش اکران شد، مایکل داگلاس در نقطه ای از زندگی حرفه ای خود بود که امکان نداشت انتخاب اشتباهی داشته باشد. او در هر فیلمی حضور داشت پرفروش می شد و کارگردان ها خوشحال بودند که برای اطمینان از این که هیچ جادوی بداهه ای سرکوب نمی شود، به او اجازه بداهه گوی بدهند.
او هر صحنه ای را مدیریت می کند و نگاه های خشن و لبخندهای تمسخرآمیزی را تحویل می دهد که چند سال قبل به او کمک کرد اسکار بگیرد. از سوی دیگر، ملانی گریفیث از حضور شخصیت خود در کانون صحنه های به یاد ماندنی فیلم راضی است. یکی از موارد قابل توجه، سکانس جاسوسی او از یک مقام نازی به نام فرانتس – اتو دیتریش (لیام نیسون)، سرقت اسناد و چپاندن آن ها در کفشش است.