علی ورامینی در روزنامه هممیهن نوشت: در حکم محکومیت شروین حاجیپور آمده است که او محکوم به خواندن دو کتاب از آیتالله مطهری و جوادیآملی است و علاوه بر آن، باید محصولاتی هنری درباره دستاوردهای انقلاب و جنایات آمریکا علیه بشریت بنویسد. من میگویم که با این حساب، او را به اشد مجازات برسانید و سکان وزارت فرهنگ و ارشاد را به او بسپارید که مادامالعمر ناچار باشد با این مواردی که در حکمش آمده است درگیر باشد.
نمیدانم که کدام قاضی عالمی چنین حکمی به این هنرمند جوان داده و نهادهای بالادستی این حکم را تایید کردهاند، یا نه ولی اگر این حکم حقیقی است و نظر زعمای دستگاه قضا هم چنین است من هم بهطور جد عرض میکنم که او را به صدر وزارت فرهنگ بنشانید و محکومش کنید لااقل برای یکدوره یکساله سیاستهای فرهنگی کشور را پیش ببرد.
مگر جز این است که وزارت فرهنگ باید برنامهریزی برای همانکارهایی کند که شروین حاجیپور محکوم به آن شده است. مگر جز این است که نهادهای عریض و طویل دولتی و حکومتی در همه اینسالها بودجههای کلانی گرفتهاند تا آن کاری کنند که امروز مجازات حاجیپور است. همه این کارها را به این جوان خوشذوق بسپارید که با یک دوربین موبایل و ساز ارزان، پربینندهترین ویدئو تاریخ ایران را ساخته است.
به نظر که هوش و ذوق قاضی در این حکم نهان است و گویی میخواسته با این حکم بیش از آنکه شروین حاجیپور را مجازات کند نهیبی به مسئولان کشور، بهخصوص مسئولان فرهنگی کشور بزند. به آنانکه میلیاردها تومان خرج میکنند برای محصولاتی که خود سازندگانش هم رغبت دوبار دیدهشدن آن را ندارند. به آنانکه توانایی این را دارند تا جشنواره فجر، بزرگترین آوردگاه هنری این کشور را در حد جشن تابستانه فرهنگسرای منطقه تقلیل دهند.
احتمالاً قاضی محترم میخواسته با این حکم به سکانداران فرهنگی این را گوشزد کند که ما از شعار صدور انقلاب به جایی رسیدیم که ارزشهایمان و تولید محصول درباره این ارزشها مجازات تلقی میشود.
جناب قاضی حتماً میدانسته که پربینندهترین ویدئوی تاریخ شبکههای اجتماعی در ایران حتماً حاوی نشانههایی است برای آنانکه بخواهند بیاندیشند. اولین نشانه اینکه، به ما میگوید جامعه (جامعه واقعی نه آن جامعه آرمانی مورد نظرشان که در صداوسیما بازنمایی میشود) به شنیدن و دیدن چهجنس محصولات فرهنگی راغب است.
نشانه دیگر اینکه، همه بودجههای نجومی و سازمان عریض و طویل کشور اگر فهم واقعی از جامعه وجود نداشته باشد، قافیه را به جوانی بیست و چندساله که در کنج خانهاش موسیقی میسازد، خواهد باخت. نشانه دیگر این است که همه این ۴۵ سال ریلگذاری فرهنگی، به بیراههای رفته است که حالا باید جوانی را که چون هنرش مورد اقبال بسیار گسترده عام قرار گرفته و هنرش در راستای ایدئولوژی ساختار سیاسی نبوده است، مجازات کرد.
جناب قاضی حتماً بهتر از همه ما اینها را میدانسته و شاید با این حکم میخواسته که حواس آنان را که باید جمع کند. وگرنه چطور میتوان دانش را بهمثابه مجازات در نظر گرفت و گفت که باید کتاب فلان متفکر را خواند. اینطور که هم وهن آن متفکر است، هم کاری عبث. یا قاضی حتماً میدانسته که هیچ اثر هنریای بدون اینکه جوشیده از ذهن و خلاقیت هنرمند نباشد، نمیتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. نمونهاش هم که بیشمار است، محصولات سفارشی بیشماری که مدیر برای پُر کردن بیلان کاری خود سفارش میدهد و سازنده برای جیب خود.
هر دو گروه به هدف خود میرسند و این میان فقط پولی از بودجه عمومی مصروف آثاری شده که یا در آرشیو سازمانها، خاک میخورند یا باید بهزور هزار برنامه و بسیج کردن دانشآموزان مدارس و سازمانهای دولتی اندک مخاطبی برای آن دستوپا کرد.
حالا که در حکم او آمده این یاغی خطرناک برای نوع بشر از کرده خود پشیمان نیست و اصرار دارد که کار خطایی نکرده، حتماً ناچارش کنید که دوران مجازاتش را بهعنوان مسئول سیاستگذاری فرهنگی این کشور سپری کند؛ شاید استعداد، زیرکی و مخاطبشناسی در کنار بودجههای نجومی گرهای از کار فرهنگی شما باز کرد.