عصر ایران؛ سروش بامداد- شبکۀ تلویزیونی آیفیلم که با پخش سریالها و فیلمهای تکراری و پرمخاطب دهههای قبل جور شبکههای کسالت بار دیگر را میکشد تا ارتباط مردم با تلویزیون قطع نشود پنجشنبه شب فیلم سینمایی «خواهران غریب» به کارگردانی زنده یاد کیومرث پوراحمد و با بازی زندهیاد خسرو شکیبایی و افسانۀ بایگان وباز زندهیاد پرویندخت یزدانیان و لادن طباطبایی را پخش کرد.
شاید کمتر کسی از نسلهای سینمارو قبلی "خواهران غریب" را ندیده باشد و اگرچه در سال 74 پرفروشترین فیلم سینما شد اما قطعا بهترین اثر مرحوم پوراحمد یا برترین بازی شکیبایی نیست چرا که داستان آن بسیار آشنا اگر نگوییم نخنما و اتفاقات هم کاملا قابل حدس و در موارد متعددی کلیشهای است و بازی هر کدام از بازیگران نیز مثل بازیهای دیگر آنان است و گاه ضعیفتر ولی گرم و خاطرهساز است.
«خواهران غریب» با این همه «آن»ی دارد که با ترانۀ «مادر چه مهربونه...» در حافظۀ جمعی ایرانیان خوش نشسته است و کارگردان با مهارت توانسته یک داستان غیر ایرانی را بومی و قابل قبول کند.
این چند سطر اما به سبب موضوعی دیگر است؛ این که بیننده انتظار داشت قبل یا بعد از پخش فیلم از کارگردان آن هم یاد شود که فروردین امسال به زندگی خود پایان داد.
به همین خاطر میتوان حدس زد نزد بینندگانی بیش از آن که خود فیلم توجه برانگیز باشد یادآور کسانی بود که دیگر در میان ما نیستند. تازهترین آنها خود کارگردان فیلم (کیومرث پوراحمد) و بعد مادر او (خانم یزدانیان یا بیبی قصههای مجید) و آنگاه البته خسرو شکیبایی. ضمن این که از یاد ناصر چشمآذر هم نباید غافل بود که ۵ سالی است چشم از جهان بسته است.
تازه دو بازیگر دیگر زن اگرچه در قید حیاتاند ولی دیگر در سینما نیستند: افسانۀ بایگان و لادن طباطبایی که هر دو در قبال انفاقات پسامهسا موضع داشتند و دومی بهایی هم در داخل پرداخت و دومی از دور نظارهگر بود.
به عبارت دیگر هیچیک از آنان دیگر در سینمای کنونی نیستند. یا از دنیا رفتهاند یا از ایران یا اگر در ایران ماندهاند از سینما دورند یا دور نگاه داشته شدهاند.
از خسرو شکیبایی البته در این سالها زیاد یاد شده اما داغ کیومرث پوراحمد با آن قامت خدنگ و خلق و خوی شوخ وشنگ و در درون ملتهب و جوشان هنوز تازه است و دیشب که فیلم را میدیدم بیش از آن که آن را دنبال کنم که در سینما دیدهام به تغییرات اجتماعی و اقتصادی در این سال ها میاندیشیدم و این که کارگردان چقدر گشته بود تا دوقلوی زیر 9 سال پیدا کند تا در خانه مقنعه نداشته باشند اگرچه در مدرسه و بیرون داشتند و حالا در 1402 چقدر فضا تغییر کرده است.
اصل جذابیت اما به خاطر تفاوت در گذر زمان نبود. ناشی از این بود که کارگردان همین امسال و ناباورانه از میان رفت و آن قدر در ایران خبرها همدیگر را میبلعند که مرگ خودخواستۀ او در قیاس با قتل کارگردان دیگر در چند ماه بعد – داریوش مهرجویی- تحت الشعاع قرار میگیرد.
صریح و روشن اگر قبل و بعد از پخش فیلم از رفتگانی چون پوراحمد و شکیبایی و بیبی یاد میشد و خصوصا اولی که هنوز داغ او تازه است جای دوری نمیرفت. هر چند همین که تلویزیون فیلم را پخش کرد برای مخاطب نوعی یادآوری و یادکرد بود.
این شعر نیما میتواند حس مورد نظر را منتقل کند:
یاد بعضی نفرات
روشنم میدارد
قوتم میبخشد
ره میاندازد
و اجاقِ کهنِ سردِ سرایم
گرم میآید از گرمی عالی دمشان
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرأتم میبخشد
روشنم میدارد