عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز 17 مهر 1402 سومین سالگرد درگذشت صدای ماندگار موسیقی ایرانی و هنرمندی است که تا دههها شاید در دامان مادر گیتی چون او پرورش نیابد.
اگر محمد رضا شجریان سه سال قبل در اوج کرونا و محدودیتها و ممنوعیتها چشم از جهان نبسته بود بیتردید یکی از باشکوهترین وداعها با مشاهیر ایران در خیابان های تهران و سپس مشهد ثبت میشد. کرونا اما این فرصت را گرفت و با این حال کثیری خود را به آرامگاه فرزانه توس رساندند تا پرواز آواز را تماشا کنند.
هر چند در سالگردها بنای نویسنده نگارش متن جدید یا افزودن نکات تازه به نوشته قبلی است اما چون سه سال قبل ساعتی بعد از انتشار خبر در عصر ایران نوشتم برای یادآوری همان حس و حال عین همان را در زیر میآورم اگرچه شجریان را باید شنید و بهترین یاد و تجدید خاطره با او نیوشیدن صدای آسمانی اوست نه خواندن درباره او.
«من محمد رضا شجریان فرزند ایران. صدای من جزئی از فرهنگ کهن ایران است که میخواهد به مردم جهان یادآور شود فرهنگ ما انسانی است وپیام آن صلح و صفا و عشق است و پیامی جز دوستی و زندگی نداریم. اگر هم گلهای داریم برای رفع نارساییهاست... همانگونه که فردوسی زبان فارسی را نجات داد، من هم کوشیدم موسیقیمان را نجات دهم».
خسروِ آواز ایران (لقبی که گویا اول بار فریدون مشیری برای او به کار برد) چشم از جهان بست و سرانجام تسلیم همان بیمارییی شد که سالها با او همخانه بود ولی کمتر کسی از آن آگاه بود تا در طلیعه سال 1395 خورشیدی که خود در پیام نوروزی خبر داد و پس از آن دیگر صدای آواز تازهای از او شنیده نشد.
هر چند آخرین کنسرت عمومی او در ایران 8 سالی قبلتر و سال 87 برگزار شده بود و دیگر به او اجازه ندادند یا مجال نیافت چرا که پس از آن به توصیف جمعیت معترض به «خس و خاشاک» واکنش نشان داده و خود را یکی از آنان خوانده بود.
محمدرضا شجریان هم از این دنیا رفت چنان که فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا که با شعر و روح سخن آنان سخت دمخور بود رفتهاند اما در بطن و متن فرهنگ و هنر ایران ماندهاند.
هوشنگ ابتهاج (سایه) جایی گفته بود اگر حافظ زنده بود و صدای شجریان را بر روی غزلهای خود میشنید برمیخاست و او را غرق بوسه میکرد و حالا میتوان گفت که حافظ این فرصت را یافته تا خسرو آواز ایران را غرق بوسه کند.
دربارۀ جنبههای تخصصی موسیقایی او صاحبان فن و هنرمندان نوشتهاند و گفتهاند و باز هم خواهند نوشت و از این نظر داستان شجریان، تازه شروع شده است.
او اما به یکباره ظاهر نشد. پدر او نیز صدایی خوش داشت و اگر تعبیر «ژن خوب» به ابتذال کشیده نشده بود مصداق درست و مثبتی از این وراثت بود. چنان که به فرزندان هنرمند او – مژگان و همایون- هم انتقال یافته است.
12 ساله بود که در رادیو مشهد به تلاوت قرآن پرداخت و تا پیش از سال 1346 که به تهران کوچید همچنان به صورت افتخاری در رادیو مشهد قرآن میخواند و در سال 56 رتبۀ نخست مسابقات تلاوت قرآن را به دست آورد.
همین پیشینه به یاری او آمد تا بتواند پرچم موسیقی دستگاهی یا سنتی (یا ردیفی) ایران را در سالهای پس از انقلاب برافرازد چرا که نظام سیاسی تازه تلقی دیگری از موسیقی داشت و شجریان بود که سوءتفاهمها را زدود و اگر او نبود چه بسا این شعله دستکم در شکل رسمی و علنی آن فرومیمُرد. به یاد آوریم که اوایل چه نگاه منفییی به موسیقی وجود داشت و بیگمان این شجریان بود که موسیقی را در فضای جدید سیاسی زنده نگاه داشت و با «ربنا» به دو قطبی پایان داد.
شجریان، شجریان بود چون در خانوادهای هنری بالید و برکشید و شجریان شد چون در آغاز پدر از او خواسته بود با نام دیگری فعالیت کند و از این رو نخست با نام خود شناخته نمیشد و بعدتر همه دانستند که سیاوش بیدگانی همان محمدرضا شجریان است.
با این همه آنچه شجریان را شجریان کرد نه شجریان بودن او بود و نه شجریان شدناش. بلکه شجریان ماندن خسرو آواز ایران است. «نه» گفتنها و سر خمنکردنها و نوع زیست شخصی و اجتماعی و وارستگی و به تعبیر شاملو «بینوا بندگکِ سر به راه نبودن» و مهمتر از همه این که برای خود وظیفه یا خویشکاریِ تاریخی قایل بود: فردوسی، زبان فارسی را نجات داد و من هم میکوشم موسیقیمان را نجات دهم.
در زندگی خصوصی دوری از الکل و افیون که زندگی پارهای از هنرمندان را تباه کرده و اهتمام ویژه در تربیت فرزندان هنرمند و چنانکه اکنون همایون از محبوبترینهاست و در زیست اجتماعی با واکنش به آنچه در پیرامون رخ میدهد و نه به کنج عافیت خزیدن یا به سفارش تن دادن.
سال 78 وقتی به لطف یکی از دوستان و بی هیچ سررشتهای در این کار مجال شرکت در یکی از کارگاههای شجریان در تالار رودکی دست داد از نزدیک دیدم چگونه در انتخاب، سخت میگیرد. هنگامی که جوانی در واکنش به پاسخ منفی او گریست و گله کرد و گفت از صدها کیلومتر دورتر آمدهام تا شما را ببینم و در این آزمون شرکت کنم او پاسخ داد: من اینجا نمیخواهم تنها یک آوازخوان را برگزینم. پای پرچم موسیقی در میان است تا به کسی یا کسانی بسپاریم. پای تاریخ هنر و ادبیات این سرزمین در میان است و برای این که او را تسکین دهد خاطرۀ خود را هم بازگفت که در میانۀ دهۀ 40 به تهران آمد و پیرنیا هم بر او بسیار سخت میگرفته است. به بیان دیگر او چنانکه اشاره شد برای خود خویشکاری [وظیفه/مأموریت] ویژهای قایل بود.
از این روست که میتوان گفت محمد رضا شجریان را تنها با موسیقی و آواز نباید شناخت یا شناساند. حتی با هنر. چندان که خود میگفت: «صدای من بازتاب وقایع تاریخ معاصر ایران است. استاد اصلی من زندگی و شرایطی است که بر من گذشته. چرا که من از هر پدیدهای درس گرفتم. من هر چه دارم از آموختههایم است.»
نقش شجریان در فرهنگ و هنر و شناساندن ادبیات کلاسیک و شعر پارسی چنان ممتاز است که هر چه دربارۀ او گفته شود اغراق نیست.
خراسان مهد زبان و ادبیات پارسی است و عجب نیست که از ادبیات کلاسیک و خاصه غزل توشهها گرفت و با حافظ مأنوس بود. آشنایی با هوشنگ ابتهاج در دهۀ 50 دریچههای تازهای از شعر را نیز به روی او گشود و از این روست که گفته میشود شجریان را با ادبیات هم میتوان شناخت.
او با رخدادهای زمانه همسو بود و از این رو در سال 58 خواند: «تفنگت را بده تا رَه بجویم» -[تفنگت را بده تا ره بجویم/ که هر کی عاشقه/ پایش به راهه/ برادر، بی قراره/ برادر، شعلهواره، برادر، دشت سینهش لاله زاره] و 30 سال بعد شعر فریدون مشیری را که «تفنگت را زمین بگذار» - [تفنگت را زمین بگذار/ که من بیزارم از دیدارِ این خونبارِ ناهنجار] و مقایسۀ همین دو تاریخ معاصر ایران را بازمیتاباند.
از شجریان نمیتوان گفت و بیمهری صدا وسیما به او را بازنگفت. مدیران این سازمان البته شاید توجیه کنند که خود خواسته بود صدای او دیگر پخش نشود اما اولا «ربنا»ی جاودانه را مستثنا کرده بود و ثانیا در اعتراض به پارهای رفتارها چنین خواستی داشت.
تنها حضور رسمی او در رادیو و تلویزیون پس از خروج از آن در سال 1358 را در نوروز 1373 شاهد بودیم. علی لاریجانی رییس وقت سازمان صدا و سیما در خاطرات خود نوشته که در ورودیِ جام جم با شجریان روبهرو و از خودرو پیاده شد. همان شب و هنگام تحویل سال نیز بسیاری از ایرانیان به احترام شجریان برخاستند.
شجریان، خاموش شد اما صدای او خاموش نخواهد شد. پیکر او در توس و در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده خواهد شد تا بدانیم این سنت، هزار ساله است. هر چند که خود بر «اصالت» و نه «سنت» تأکید داشت و میگفت: بیشتر به اصالت هنر وفادار است تا سنت و به این اعتبار میتوان او را هنرمندی مدرن و در عین حال اصیل توصیف کرد.
شجریان، 50 سال هنرمندانه زندگی کرد و قدر خود را میدانست و فرای 90 برنامۀ گلها و بیش از 60 اثر منتشر شده و دهها اثر منتشر نشده به خاطر آنکه گوهر وجود خود را پاس داشت به نماد هنر ملی بدل شد و به محبوبیتی چنین سترگ دست یافت.
از صدا و سیمایی که استقلال شخصیت و غرور مجری و برنامهساز محبوب ورزشی خود را نیز برنمیتابد و او را کنار میگذارد شگفت نیست که چهرۀ برجستۀ آواز را هم نپسندد اما جای طرح این پرسش هست که چگونه میتوان به خود لقب رسانۀ ملی داد ولی نماد هنر ملی را برنتافت؟ چگونه میتوان از فرهنگ ایرانی – اسلامی دم زد و به نماد هنری آن مجال و میدان نداد؟ چقدر بیذوقی میخواهد و تا چه اندازه بیگانگی با زیباییشناسی؟
آری، شجریان، بودنی بود که شد و ماند و میماند و اگرچه رفته است و میگوییم «بدرود خنیاگر بزرگ» اما او حیات تازهای را در فرهنگ و هنر ایران آغاز کرده است. چونان برجستگان دیگر خراسان و ایران. از دیروز تا امروز. از مولانا و فردوسی و حافظ تا شجریان.
دکتر شفیعی کدکنی سال 1390 و به مناسبت 70 سالگی شجریان شعری سروده بود که در مجلۀ بخارا چاپ شد و این گونه آغاز میشود:
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورَد
وطن ز نو جوان شود، دَمی دگر برآورَد
بخوان که از صدای تو در آسمان باغ ما
هزار قُمری جوان دوباره پَر برآورَد
شاید گمان شود این توصیفات، تشبیه و اغراق شاعرانه است اما یکی از استادان ممتاز زبان و ادبیات انگلیسی و از دوستان او در خاطرهای گفته است به چشم خود دیده که شجریان آواز میخوانده و پرندهای از بالای درخت پایین آمده است...
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از که جویم از گلاب
مکانش بهشت و
یادش همواره جاودان
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شده به عشق!!!!