۰۲ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۰۶۲۹۲
تعداد نظرات: ۳۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۸ - ۱۵-۰۶-۱۴۰۲
کد ۹۰۶۲۹۲
انتشار: ۱۰:۳۸ - ۱۵-۰۶-۱۴۰۲
یک چهره - یک روایت

عبدالجبار کاکایی؛ عاشقانه زیستن و بی‌صدا گریستن

عبدالجبار کاکایی؛ عاشقانه زیستن و بی‌صدا گریستن
شاعری که امروز ۶۰ ساله می‌شود شریف و پاک و معقول زندگی کرده و آگاهانه به بسیاری از موقعیت‌ها «نه» گفته تا از گوهر وجود خود پاسداری کند. از این رو سزد تا بگوییم هم با ترانه‌هایش شناخته می شود و هم با «نه‌»هایش...

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «تازه پانزده سالم بود، بوی نجیبِ بچگی داشتم، هنوز در عضلاتِ پاهایم شوقِ گریزِ ِکودکانه‌ی «گرگم به هوا» بود، قدِ علمم نمی‌رسید به کتابخانه، تمام نبودم، عقلِ سفت و کالی داشتم، خیالم، خیالات بود تخیل نبود، در تصرفِ کلمات نبودم که شعر آمد. دق می‌کردم اگر این نبود. لذتِ ساختن و پرداختن، یافتن و پروردن، داشتن و بالیدن، پاتوقِ ناکامی و تسلیم، پناه ناامیدی و تردید، ایستگاه شَک، زاویه‌ی نیایش ، مجالی برای دروغ، برای عشق. تازه پانزده سالم بود که به آهنگی از درون کلمات را چیدم. نمی‌دانم موسیقی از کجا بود اما با وسواس کلمه‌ها را چیدم، نه کم نه زیاد، به قاعده، فقط صورت‌بندی می‌کردم.

   همین کلمه‌هایی که تا چهارده سالگی بی‌مبالات ادا می‌شدند، آقا شده بودند، اعتبار داشتند. با فعل و اسم و حرف خودمانی شده بودم. حالا جذبه‌ی آنها بر اراده‌ی من غلبه داشت، حالا نیمی از عقل من در تصرف من بود، نیمی در تصرفِ آنها. حالا همه من نبودم، شرمسارانه دروغ می‌گفتم، گناهکارانه راست. از پانزده سالگی به منطقِ زبان حمله‌ور شدم، در آرایش کلمه‌ها کوشیدم، به توده‌های وهم‌آلودِ فکر نزدیک شدم. به روایت مرموز درونم پرداختم، همه از کلمات ملایم صبح من می‌فهمیدند که شبِ پیش عاشق شده بودم. به دروغ خودم را عاشق‌تر، شوریده‌تر، دیوانه‌تر و حتی گاهی نادان‌تر می‌نمایاندم. بودم یا نبودم نمی‌دانم و نمی‌خواستم بدانم. از دانایی می‌گریختم.

   نه گیس بلند کردم نه دمپایی لاانگشتی پوشیدم و نه مخمور به هستی نگاه کردم، با همین ابروهای در هم کشیده و مغموم با کت و شلوار معلمی و کار با خودم، برای خودم شعر گفتم، دروغ بافتم و شما بزرگوارانه راست پنداشتید. دروغ‌های مرا پنهان کردید. ما صادقانه به هم دروغ گفتیم، اما کدام باهوش‌تر بودیم؟ من می‌گویم شما. همین.»*

  
نویسنده سطور بالا که آدم را یاد سبک نوشتن سهراب سپهری در «اتاق آبی» می‌اندازد نیز شاعر است و امروز ۶۰ ساله می‌شود: عبدالجبار کاکایی که شریف و پاک و مستقل و البته معقول زندگی کرده و آگاهانه به بسیاری از موقعیت ها «نه» گفته تا از گوهر وجود خود پاسداری کند و از این رو سزد تا بگوییم نه تنها با ترانه‌هایش شناخته می‌شود که با «نه»‌هایش.

 

عبدالجبار کاکایی؛ عاشقانه زیستن و بی‌صدا گریستن

یک بار درباره احمد زیدآبادی نوشته بودم همه خصایل و خصایص نیک او را به حساب خود او نگذارید! چون مردمان کویری اگر هم بخواهند بد باشند نمی‌توانند! میان کاکایی و احسان محمدی خودمان و دوست دیگر ایلامی و اهل ذوق و شعر هم خصایصی چنان شبیه هم یافتم که آن قاعده را شاید اینجا هم بتوان تسری داد!

   وقتی معرف عبدالجبار کاکایی شعرها و ترانه‌های او و خلقیات اوست دیگر چه اهمیتی دارد که بدانیم در دانشگاه شهید بهشتی لیسانس ادبیات فارسی گرفته و در دانشگاه آزاد فوق لیسانس آن را حال آن که چیرگی او بر زبان و ادبیات فارسی در شعر و نثر او هویداست و بی‌مدرک هم شاعر و نویسنده بود و تحصیلات دانشگاهی اگر نداشت شاید تنها به استخدام آموزش و پرورش در نمی‌آمد یا در نوشتن این اندازه قاعده‌مند نبود.

   راستی عبدالجبار کاکایی ربطی به کاکاوند ندارد. هم اولی نویسنده و شاعر است و تدریس می‌کند و هم دومی هم اما چون در نام خانوادگی هر دو «کاکا» هست برخی این دو را به جای هم اشتباه می گیرند! هر دو هم شعر را بسیار خوب و رسا و زیبا می‌خوانند. اگرچه حضور کاکایی در تلویزیون جزر و مد دارد و مدت‌هاست که به دلایلی که نیاز به توضیح ندارد دیگر در برنامه تلویزیونی‌یی حاضر نمی‌شود ولی کاکاوند گاهی هست.

 همان گونه که دو بازیگر - ابوالفضل پورعرب و فریبرز عرب‌نیا- را به صرف کلمه «عرب» در هر دو نام خانوادگی و اشتراک در بازیگری و هر دو هم چیره دست برخی با هم اشتباه می‌گرفتند اینجا هم «کاکا» در هر دو و شاعری هر دو همان نقش را ایفا می‌کند و البته کاکاوند با این که در چهره مسن‌تر می‌نماید اما ۴ سال کوچک‌تر از کاکایی است که امروز ۶۰ ساله می‌شود.

 از شما چه پنهان هر گاه که با شعر و ترانه و متنی از عبدالجبار کاکایی مواجه می‌شوم این حسرت و افسوس به جانم چنگ می‌زند که چرا از فرصت هم‌دانشکده‌ای بودن در دهه ۶۰ بهره نبردم و پایه یک دوستی نزدیک و عمیق با او را نریختم.

 او البته یک سال بعد از من وارد دانشگاه شهید بهشتی شده بود در هر ترم تنها در برخی کلاس‌ها حضوری مشترک داشتیم اما همان موقع هم کاریزما داشت و خوش‌سیما و خوش‌سخن بود با همان حجب و حیای شهرستانی و هنوز در همهمه تهران غرق نشده بود و هنوز هم شاید نشده باشد.

 از آنها بود که می‌‎دانست چرا سراغ ادبیات و دانشگاه آمده و من با همه علایقی که به زبان فارسی داشتم بیش از شعر به دنبال نثر بودم ولی در دانشگاه مدام از این شاعر و آن شاعر می‌گفتند و تنها چیزی که یاد نمی‌دادند نوشتن بود و از این نظر به قدر ذره‌ای در نوشتن احساس دین نمی‌کنم و غالب آنچه فراگرفته‌ام خودآموخته بوده است! اگرچه رفتار و بزرگ‌منشی استادان متفاوتی چون دکتر سجادیُ و دکتر حمیدی و دکتر پورنامداریان در پی قریب ۴۰ سال همچنان در یاد است و همه وام‌دار گنجینه هزار ساله منبع زبان فارسی هستیم.

  باری، دغدغه سیاست و تاریخ و روزنامه‌نگاری و واقعیت مجالی برای اخت و انس بیشتر با حلقه کاکایی و دوستان که اهل شعر و ادبیات به معنی واقعی کلمه بودند باقی نگذاشت و بعد هم سرخورده شدن از ساختار دانشگاهی و ترجیح کار اقتصادی در بیرون و نوشتن روزنامه‌نگارانه و  رئال نه آمیخته با خیال مجال دم خور شدن با عبدالجبار کاکایی را ستاند اگرچه همیشه متفاوت و شیرین و نرم و مهربان بود.

 آن روزها این گمان هم البته بود که به دو طیف فکری جدا تعلق داریم و بعدتر که در چند آیین او را دیدم دانستم که آن پندار هم خطا بوده است و نان از هوش و ذوق سرشار خود می‌خورد.

 مهم‌تر از شعر و ترانه کاکایی اما زیست پاکیزه و شرف حرفه ای‌اوست. نه آن قدر کناره‌جوست که از ادبیات هیچ پولی درنیاورد که می‌دانیم ترانه‌سرایی قهار است و ترانه‌سرایی شاید اقتصادی‌ترین فعالیت شاعرانه باشد -اگر مدح و ثنای برخی به قصد صله را به حساب نیاوریم که دامان کاکایی از این گونه افعال و اقوال مبراست- و نه به دنبال آن که مانند برخی دیگر از این قبیله این استعداد را وسیله کسب آب و نان کند. چه، هر جا پای عقیده و آرمان بوده محکم ایستاده است و  آنچه یک بار خطاب به پسرش نوشت گویاترین گواه است با عنوان «برای پسرم که امروز بی‌گناه سیلی خورد»:

  « این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای جنگی که بود. برای تن‌های تکیده در لباس های خاکستری برای آرامش مادرانم در آوار بمب  برای هیجان پدرانم در آشوب مرگ . این همه سال شعر خواندم و ترانه نوشتم برای آفتابی که بی نیاز از دلیل بود.

   از جنگ که برگشتم پیراهن خاکستری ام را آویختم به دیوار خاطرات و به زندگی با مردمی سلام گفتم که عطر شناسنامه هایشان در مشام جانم بود و اسمم در میان اسمهایشان بالید و کم کم بزرگ شد .با گریه هایشان گریستم و با خنده هایشان خندیدم.

  و امروز کنار من بودی و بی گناه سیلی خوردی از کسی که لباس خاکستری مرا پوشیده بود مقابل چشم حیرت زده من سیلی خوردی در بی پناهی و ناچاری وخدایی که تنها دوستت بود دید که بی گناه سیلی خوردی از حشره ای که در لباس من خزیده بود همان لباسی که من به دیوار خاطراتم آویخته بودم.

    پسرم

...

   به تن های تکیده‌ای که در لباس من سالهای پیش جنگیدند شک نکن‎. به قهرمانان قصه های من شک نکن. به رودخانه های خون آلود اروند و کارون شک نکن. به تن های مجروح تنگه ی چزابه شک نکن به بدن‌های خاک آلود دشتهای مهران شک نکن.  فقط  به حشره‌ای شک کن که در لباس من خزیده بود.»

 این متن را هم البته از سر عاطفه نوشته و رنگ سیاست گرفته ولی همواره به شعر وفادار مانده است. 


شاعر حالا ۶۰ ساله ما و دوستی که فرصت نشد به او از نزدیک بگویم تا چه حد دوست می‌دارمش عاشقانه زیسته و بی‌صدا گریسته همان‌گونه که در ترانه‌ای که برای علی لهراسبی سروده آورده است:

بمون ولی به خاطر غرور خسته‌ام برو
 برو ولی به خاطر دل شکسته‌ام بمون

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
 شکسته‌ام ولی برو، بریده‌ام ولی بیا

چه گیج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم
 اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم

چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
 چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم

تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره
 سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره

ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده‌ام
 گلی که دوست داشتم به دست باد داده‌ام

بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
 عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه

   --------------------------------------------------------------

* از متنی که برای «همشهری آنلاین» نوشته است. این بخش از همشهری آنلاین یادگار ارزش‌مند دوران سردبیری دکتر یونس شکرخواه پدر روزنامه نگاری آنلاین ایران است که در برخی از زندگی‌نامه‌ها از خود افرادی که حیات و قلم داشتند خواست بنویسند تا یگانه‌تر و صمیمانه‌تر باشد.

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۳۱
در انتظار بررسی: ۲۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Australia
۱۰:۵۱ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
4
26
آقا دم شما گرم، نثر رئالیستی شما هم به اندازه ی شعر تخیل پرداز آقای کاکایی جذابه. امکانش هست یه بار هم به مناسبتی راجع به آقای سیستانی بنویسید؟!
عصر ایران

پاسخ نویسنده: سپاس از لطف شما. سه سال قبل به بهانه دیدار تاریخی پاپ فرانسیس با آیت‌الله سیستانی  به ایشان هم اشاراتی شد. کد مطلب در عصر ایران: ۷۶۷۸۸۹

رضا ن.
Germany
۱۱:۰۵ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
2
21
اگر به قضاوت شما بسنده کنیم که این شاعر حاضر نشده سفارشی و ستایشی بنویسد شخصیتش قابل ستایش است، ولی چطور ممکنه اگر همرنگ جماعت نشده ولی رسوا هم نشده؟ چه سرّی در کار بوده؟
عصر ایران

البته بهتر ان است که بیش از شاعر به شعر توجه کنیم بی قضاوت.

پاسخ ها
رضا ن.
| Germany |
۱۱:۵۲ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
...شخصا تا قبل از معرفی شما در اینجا این شاعر را نمیشناختم، هرچند هرروز هم به عصر ایران سر میزنم. کار خوبیه اشخاص زحمت کش در واقعا ادبیات! بهتر و بیشتر معرفی شوند...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۴۴ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
0
4
عبدالجبار کاکایی در ذهن جامعه آزاده جوانمرد با اندیشه ای چموش و گستاخ عاشق عدالت و حقیقت گاهی تند تند تند فلفلی سروده گاهی شیرین تر از عسل و این طبیعت انسانهای آزاد است نه بیخود مداحی می کنند نه کسی مدحشان می گوید تنها بیکس معرور و محکم
علی امامی ایلامی
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۵۱ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
2
جناب آقای خدیر ممنون از قلم روان و دلنشینتان و بیش از آن مطالعه و دانسته هایتان در موضوعات گوناگون بویژه تاریخ معاصر با مطالعه مطلبتان در مورد آقای کاکایی متوجه شدم که در همان سالها من هم با شما هم دانشکده ای بوده ام البته رشته ادبیات فارسی ورودی سال ۶۲ والبته قطعا شما هم مثل من و برخی دوستان حسرت روزهای بی در و پیکری و آشفته دانشکده ادبیات و آنچه ما که اولین ورودی های پس از انقلاب فرهنگی بودیم میخورید دانشکده ای خالی از استاد چون قبلی ها را اخراج کرده بودند و بندگان خدایی چون مرحوم دکتر مرزبان راد با افکار خیلی عجیبشان فرمانروایی می کردند و کلاسهایی که اغلب بعد از ظهر ها تشکیل می شد چون اساتید باید در صورت داشتن وقت اضافه از دانشگاه تهران و تربیت معلم می آمدند الان امروز یادآوری آن روزها برایم بسیار تلخ و غم انگیز و حسرت بار ایت قرار نبود این بشود وضعمان
عصر ایران کاش نام تان را هم می نوشتید.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۰۲ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
8
2
از نظر اصلاح طلبان هر کس با نظام و شهدا و ارزشهای انقلاب اسلامی زاویه داشته باشد آدم مصلح و خوب و بهشتی است
عصر ایران

هیچ زاویه ای ندارد ایشان.

علی
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۰۸ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
5
آقای خدیر نثر شماهم به زیبائی شعر ایشان هست .همچو گلستان. از چند بار خواندن آن سیر نمیشوم. شماهم نان از هوش وذوق سرشار خود میخوردید . خدا شما وایشانرا محفوظ بدارد.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۰ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
0
6
جناب احسان محمدی که مدتها است قلم را کنار گذاشته و سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده.فضای مجازی هم که کلا تعطیل . ننوشتن ایشان حال هیچکس را خوب نکرد . حال خودش را نمیدانم.پاینده و برقرار باشند و باشید
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۲ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
0
2
زندگی دمیست و من همچنان در تردید...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۲۲ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
8
2
من به آقای کاکایی احترام میگذارم. اما هدف عصر ایران از این خیر زیر سوال بردن پیاده روی اربعینه و بس
عصر ایران دوست عزیز. اتفاقا نویسنده ابتدا مطلب ابررویداد اربعین از یک دانشجوی دکتری گردشگری را منتشر کرد و بعد سراغ نوشتن این مطلب رفت.
همایون
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۴۰ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
2
3
چقدر زیبا نوشتید، اینکه از صِدقِ دل(اصطلاحی رایج در جنوب خراسان) نوشتید و بر دل نشست محرز هست.
سپاسگزارم
احمد بیات
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۱۲ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
2
2
سلام - چه خوب شد که توفیق برای من حاصل شد که با این شخصیت دوست داشتنی از دور آشنا بشم . تشکر .
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۰۹ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
1
2
البته ملاک حال افراد ، در مدار بودنشان است .
ناشناس
Norway
۱۸:۲۶ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
2
نوعی تبلیغ نبود این روایت؟
عصر ایران اگر تبلیغ باشد واحد بازرگانی و امور آگهی های سایت فاکتور صادر می کند. نگران نباشید! اگر تبلیغ شعر خواندن باشد چه اشکالی دارد؟
مهدی
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۱۳ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
1
3
سلام جناب آقای خدبر
به خوبی از رشید کاکاوند و کاکایی گفتید.مثل همیشه مستند و روان و جذاب.
البته این از همان خود آموختگی شماست در عرصه های رفرهنگ،تاریخ،سياست و.....
از دل دانشگاهها، بیرون نمی آید نویسندگان خودجوشی چون شما...
حقیر،مطالب شما را انحصارا،همیشه مطالعه و در آن مداقه و تامل و بررسی.میکنم.
با سپاس
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۲۶ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
1
6
در این زمانه شریف بودن، بسیار بسیار سخت شده است. بیایید به هر بهانه شرافت را بستاییم و شریفان را یاد کنیم. تا بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر؛ تا رسم جوانمردی و مهربانی بماند به این خاک.
دمتان گرم و سرتان خوش
یاسر
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۴۲ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
2
3
به شوق خلوتی دگر که روبراه کرده ای
تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای
محله مان به یمن رفتن تو روسفید شد
لباس اهل خانه را ولی سیاه کرده ای
چه روزها که از غمت به شکوه لب گزیده ام
و نا امید گفته ام که اشتباه کرده ای
ولی تو باز بی صدا درون قاب عکس خود
فقط سکوت کرده ای ، فقط نگاه کرده ای.
سرت سبز و دلت خوش استاد...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۱۴ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
4
آقای خدیر ٫ بسیار عالی بود ٫ خدا حفظتون کنه
ناشناس
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۲۱:۱۷ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
2
درود عالی بود مثل همیشه.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۴۰ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
1
2
شاعران بار امانتی را بر دوش می برند که به اندازه موهبت آنها عظیم است و برای وی چیزی مذموم تر از بردگی قدرت نیست. درود بر سرایندگان اشعار بی صله در تمامی دوران ها.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۰۴ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
2
هرچه درباره ایشان نوشتیدعین واقعیت است
همانقدرکه ایشان شاعری خوب هستند شماهم درنثرچیره دست هستید.
بی صداگریستن خون جگرخوردنی جانسوزاست.
فوق طاقت انسان است.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۴۸ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
3
خداوند حافظ قلم پاک شما باشد
ناشناس
Russian Federation
۲۲:۵۱ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
2
سپاسگزاریم آقای خدیر
از لحظاتی که ما را با زیبایی قلمت و نشان دادن زیبا ها و زیبایی‌های اطرافمان که چندی است مستورند، مستمان می سازی.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۱۶ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
2
از آنها بودکه برای رسیدن به پایان مطلب اصلا عجله نداری. احساس می کنم نوشته شما در مورد برخی افراد متفاوت است ،برای ابراهیم گلستان هم زیباوکامل نوشته بودید. میزان علاقه شما به افراد در کلمات مشخص است حتی اگر ابراز نکنید.
ناشناس
Germany
۲۳:۱۷ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۵
3
2
به به واقعا کیف کردم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۵۷ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۶
3
2
عالی و زیبا. لذت بردم از متن شما و از وجنات جناب کاکایی
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۳۴ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۶
2
3
ما درود می فرستیم بر مردان و زنانی که در حفظ گوهر وجودشون از چاپلوسی و ریا و دورویی و نیرنگ و فریب و دروغگویی و دزدی مبرا هستن. هزاران درود بر چنین مردان و زنانی از ایران زمین.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۰۷ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۶
2
1
بی گناه سیلی خوردی از حشره ای که در لباس من خزیده بود
م.م
Turkey
۰۹:۳۱ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۶
4
1
سلام.سردرگمم که از نثر نویسنده بیشتر لذت بردم یا از شعر شاعر.هردو در پناه خدا.
علی
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۱۶ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۶
2
3
جناب خدیر عزیز
همواره نثر شما لذت خواندن مقاله را برای من دو چندان می کند چه بهتر که این مقاله راجع به انسان شریفی مانند ایشان باشد که دامن خود را پاک نگاه داشته است
ممنونم از موضوعاتی که انتخاب می کنید و دقت نظری که در برگزیدن کلمات دارید
حسین ایتوندیان
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۲۳ - ۱۴۰۲/۰۶/۱۶
4
1
از اینکه از یک فرد با صدای خاموش ودرکنجی نشسته صحبت کردید درست بودن نوشته تان تایید می‌گردد. البته پیشنهاد به مشکلات بزرگ جامعه که کم هم نیستند اینگونه بپردازید