در آن ظهر روز دهم از ماه اول سال ، وقتي ياران امام سوم يكي يكي با إيثار و جانفشاني به سوي ملكوت پر كشيدند، نوبت به خاندان نور رسيد كه جان بر كف به وسط ميدان بشتابند و اولين رخصت را جوانِ رعناي هاشمي با چهره اي محجوب ،پر از جذبه و زيبايي از پدر خواست.
امام به پاره ي تَن اجازه داد و با حسرت ، آخرين نگاه ها را به گام برداشتن جوانش به قتلگاه كرد و در مقام پدر ، چشمانش تَر شدند و گريست و آسمان اشك باريد.
دستان را به آسمان گشود و فرمودند:"بار الها ؛ گواه باش كه جواني را به جنگ با لشكر جهالت فرستادم كه شبيه ترين مردم به رسولت است هم از زيبايي صورت و كمال سيرت و خلق و خوي ؛ و هر زمان كه مشتاق ديدن رسولت مي شديم به اين جوان مي نگريستيم"
و فرياد سر داد " اي فرزند سعد ؛ خداوند نسل تو را منقرض كند همانگونه كه كمر به قطع نسل من بسته اي".
جوانِ هاشمي بسوي دشمن شتافت و پيكاري سخت كرد و پوزه ي پهلواناني بسيار به خاك ماليد.
و در مقابل هزاران تن از دشمنان رجَز مي خواند كه من پسر ، پدر خويشم و تا جان در تن دارم با شمشيرم از دينم و پدرم دفاع مي كنم تا آنجا كه شمشير تاب بردارد.
.و پسر قهرمانانه سر بريده ي پهلوانِ نامي را به نزد پدر آورد و مستانه فرياد مي زد :
"صيد و تفريح اميران و پادشاهان
خرگوش و روبهان است
و صيد من سرهاي بريده پهلوانان است"
پسر از پدر جايزه خواست و گفت: پدرِ عزيز تر از جان ؛ عطش بر من مستولي گشت و سنگيني لباس رزم مزيد بر علت،
آيا در هستي جرعه اي از آب سهم من نخواهد بود"...
پدر بي محابا گريست و بفرمود:"امان اي امان! پسرم
از كجا آب بياورم ، اندكي دگر پيكار كن و جدّت را در آن جهان زيارت خواهي نمود و از چشمه ابدي سيراب خواهي شد كه هرگز تشنه دگر نشوي".
جوانِ باز به وسط رزم برگشت و تن به تن با دشمن در افتاد تا آنگاه كه تيري او را هدف گرفت و توان از جوان رخت بر بست و ندا سر داد: از من به تو سلام پدرجان؛ اين جدّم رسول خدا سلامت مي كند و مي فرمايد: بسوي ما بشتاب كه منتظرت مانده ايم".
جوان هاشمي علوي فرياد زد و به آسمان ها پر كشيد.
پدر بسوي پسر دويد و بر بالينش نشست و ديد كه لشكريان جهالت چگونه كينه هاي چركين بر جوان زيبايش نقاشي كرده اند.
صورت بر صورت پسر گذاشت و اندوهبار فرمود:" خداوند نابود نمايد قومي كه تو را كشتند و چقدر گستاخانه در برابر خداوند ايستاده اند و حرمت آل رسول بشكستند و بعد از تو خاك بر سر دنيا بادا"
عمه از خيمه گاه بيرون آمد و شيون كنان فرياد زد" اي حبيب من، اي برادر زاده ام "
بر جسدِ خونين پسر نشست.
و پدر ، خواهر را به خيمه رساند و دگر زنان در خيمه بر پيكر خونين پسر نشستند و شيون سر دادند و تا به امروز ....
درود خداوند بر حسين وارث آدم
درود خداوند بر علي اكبر..
فاضل دريس - مقتل لهوف سيد بن طاووس و ساير مقاتل