۰۴ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۹۴۱۵۵
تاریخ انتشار: ۱۸:۰۹ - ۲۶-۰۳-۱۴۰۲
کد ۸۹۴۱۵۵
انتشار: ۱۸:۰۹ - ۲۶-۰۳-۱۴۰۲
واژه‌خانۀ عصر ایران

ماتریالیسم تاریخی یعنی چه؟

ماتریالیسم تاریخی یعنی چه؟
طبق نظر مارکس، "کمونیست چینی" انسانی بود که نباید پدید می‌آمد! اما چنین انسانی در تاریخ ظهور کرده بود و طبیعتا مائو به جای اینکه خودش و پیروانش را نفی کند، نظریۀ ماتریالیسم تاریخی یا دست کم جوهرۀ این نظریه را نفی کرد.

  عصر ایران - ماتریالیسم تاریخی (Historical Materialism) در واقع نظریۀ اساسی مارکس دربارۀ روند تحول تاریخ است. مطابق این نظریه، شیوۀ تولید در زندگی مادی در هر دورۀ تاریخی، زیربنای ویژگی‌های سیاسی، حقوقی، اجتماعی و فرهنگیِ زندگی انسان‌ها است.

  مارکس در مقدمۀ کتاب ""نقد اقتصاد سیاسی"، ماتریالیسم تاریخی را این طور توضیح داده است:

«شیوۀ تولید در زندگی مادی تعیین‌کنندۀ خصوصیات اجتماعی، سیاسی و روندهای معنوی زندگی است. این آگاهی انسان‌ها نیست که زندگی‌شان را تعیین می‌کند، بلکه برعکس، زندگی اجتماعی آن‌هاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند... در کار تولید اجتماعی، انسان‌ها وارد روابط معینی می‌شوند که چاره‌ناپذیر و مستقل از ارادۀ آن‌هاست... کل این روابط تولیدی، ساخت اقتصادی جامعه را تشکیل می‌دهد. یعنی آن پایۀ واقعی که بر آن یک روبنای حقوقی و سیاسی برپا می‌شود و صورت‌های معینی از آگاهی اجتماعی با آن همساز است. شیوۀ تولید، روندهای زندگی اجتماعی و سیاسی و فکری را به طور کلی معین می‌کند.»

   ماتریالیسم تاریخی از نمای دور، نظریه‌ای روشن است. مطابق این نظریه، مناسبات سیاسی و حقوقی در جوامع گوناگون در گرو ساخت اقتصادی آن جوامع است که این یکی نیز در واقع محصول شیوۀ تولید است. همچنین فرهنگ و دین نیز روبناهایی هستند که در دوره‌های تاریخی گوناگون، بسته به شیوۀ تولید مادی در زندگی انسان، پدید آمده و متحول شده‌اند.

ماتریالیسم تاریخی یعنی چه؟

  مثلا انسان در عصر برده‌داری، خودش را یک "عبد" (یا "برده") و "خدا" را یک "ارباب" تصور می‌کرد که بسیار هم سخت‌گیر و مجازات‌گر است ولی اگر برده (یا انسان) تکالیفش را به درستی انجام می‌داد، محبت و ملاطفت ارباب (یا خدا) شامل حالش می‌شد.

  تبیین ماتریالیستی تاریخ، پیدایش چنین تصوری از رابطۀ انسان و خدا را ناشی از پیدایش ادیان در عصر برده‌داری می‌داند. مطابق این تبیین، اگر ادیان در اعصار بعدی تاریخ پدید می‌آمدند، خدا در قامت یک ارباب بر انسان تجلی نمی‌کرد و انسان‌ها، اگر همچنان خداباور می‌شدند، تصویر دیگری از خدا پیدا می‌کردند. همچنین اصل ایدۀ "خدا" نیز از منظر ماتریالیسم تاریخی، محصول شیوۀ تولید و کیفیت زندگی اقتصادی بشر بوده.

  فارغ از اینکه ماتریالیسم تاریخی را درست بدانیم یا نادرست، این نظریه قطعا یکی از مبانی تفکر انسان مدرن بوده. یعنی بسیاری از متفکران، چه موافق ماتریالیسم تاریخی چه مخالف آن، با توجه به این نظریه فکر کرده‌اند و دربارۀ زندگی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بشر ایده‌های گوناگونی را مطرح کرده‌اند.

با این حال ماتریالیسم تاریخی از نمای نزدیک، مشکلاتی دارد که مارکسیست‌ها دست کم تا صد سال پس از مطرح شدن آن، درگیر حل و فصل آن مشکلات بودند.

مثلا مفاهیم نیروهای تولید، روابط تولید و بخصوص شیوۀ تولید، برخلاف آنچه که در ابتدا به نظر می‌رسد، چندان واضح نیستند. ابهام معنایی این مفاهیم، یکی از چالش‌های مارکسیست‌ها در توضیح روندها و وقایع تاریخی بوده است.

اما مشکل اساسی‌تر نظریۀ ماتریالیسم تاریخی، ناموجه بودن آن است؛ بدین معنا که به تدریج این ایده که شیوۀ تولید مادی و ساخت اقتصادی زیربنای سایر حوزه‌های زندگی انسان است، زیر سوال رفت و قدرت اقناع اولیه‌اش را از دست داد.

مارکس این ایده را در دوران جوانی مطرح کرده بود ولی بعدها تا حدی نظرش را تعدیل کرد و بر تاثیر متقابل سیاست و فرهنگ و ایدئولوژی بر اقتصاد نیز به شکلی خفیف سخن گفت.

ماتریالیسم تاریخی یعنی چه؟

در واقع مسئله این بود که تصور مادی از تاریخ، مبتنی بر جبرباوری اقتصادی است یا اقتصاد به عنوان زیربنا با سیاست و حقوق به عنوان روبنا، رابطه‌ای متقابل دارند.

انگلس که مثل مارکس در ابتدا بر نقش علّی و تعیین‌کنندۀ اقتصاد پافشاری می‌کرد، در اواخر عمر مدعی شد که او و مارکس هرگز مدافع جبرباوری اقتصادی نبوده‌اند و تحولات تاریخی صرفا علت اقتصادی نداشته است.

اما اگر چنین باشد، پس باید گفت علت نهایی این تحولات گاهی هم سیاسی یا فرهنگی بوده. و اگر این طور بوده باشد، بنابراین سیاست و فرهنگ ممکن است دست کم در پاره‌ای موارد، نقشی زیربنایی نسبت به اقتصاد ایفا کرده باشند. و اگر چنین باشد، ادعای اساسی ماتریالیسم تاریخی مخدوش می‌شود و دیگر نمی‌توان گفت شیوۀ تولید مادی و ساخت اقتصادی عامل اصلی و علت نهایی تحولات زندگی بشر بوده است.

در واقع مارکس و انگلس اقتصاد را زیربنای تحولات تاریخی معرفی کرده بودند ولی به تدریج متوجه شدند چنین تزی برای توضیح کمّ و کیف حیات اجتماعی بشر در طول تاریخ کفایت نمی‌کند. بنابراین دچار نوعی سرگردانی در تعیین زیربنا و روبنا در زندگی انسان شدند.

این سرگردانی به بسیاری از مارکسیست‌ها نیز سرایت کرد و در مجموع دیدگاه‌های متعارضی در این زمینه مطرح شد. برنشتاین به عنوان پدر تجدیدنظرطلبی در مارکسیسم، آشکارا ماتریالیسم تاریخی را رد و تاکید کرد که "ضرورت تاریخی" صرفا بر "علیت اقتصادی" متکی نیست.

لنین از "اختیارباوری انقلابی" دفاع کرد؛ بدین معنا که "آگاهی" می‌تواند از مرحلۀ تولید اقتصادی جامعه پیشتر باشد و به جای آنکه تعیین شود، می‌تواند تعیین‌کننده باشد. و این آشکارا ناقض آن حرف مارکس بود که می‌گفت « این آگاهی انسان‌ها نیست که زندگی‌شان را تعیین می‌کند، بلکه برعکس، زندگی اجتماعی آن‌هاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند.»

ماتریالیسم تاریخی یعنی چه؟

در واقع انقلاب روسیه و انقلاب چین در جوامعی رقم خورد که با تز مارکس جور درنمی‌آمدند. شیوۀ تولید در این جوامع سرمایه‌دارانه نبود. در نتیجه، آگاهی تاریخی نمی‌توانست ره به سوی کمونیسم ببرد.

اما مارکسیست‌های روسی و چینی که آثار مارکس و انگلس و دیگران را خوانده بودند، آگاهی تاریخی‌شان ربطی به شیوۀ تولید جوامع استبدادی و عقب‌مانده‌شان نداشت. در نتیجه پیش از آنکه فئودالیسم و استبداد در کشورهایشان سقوط کند و سرمایه‌داری و لیبرالیسم جای آن‌ها را پر کنند، در پی رسیدن به کمونیسم بودند.

در حالی که طبق نظریۀ مارکس، آگاهی تاریخی در چنین جوامعی ایجاب می‌کرد که کنشگران سیاسی و عدالتخواهان، در پی عبور به سرمایه‌داری و لیبرالیسم باشند.

مارکس کمون اولیه، برده‌داری، فئودالیسم و سرمایه‌داری را چهار مرحلۀ تاریخی می‌دانست که نهایتا باید به کمونیسم به عنوان مرحلۀ پایانی تاریخ بشر ختم می‌شد. جهش از یک مرحلۀ تاریخی به دو مرحلۀ بعد، منطقا ناممکن بود از نظر مارکس. اما کمونیست‌های روسی و چینی می‌خواستند از فئودالیسم به کمونیسم برسند. یعنی با یک جهش تاریخی، سرمایه‌داری را نادیده بگیرند و به آن تن ندهند.

به همین دلیل مائو "نظریۀ ارتجاعیِ نیروهای تولید" را محکوم کرد و آن را نظریه‌ای دانست «که دگرگونی اجتماعی را فقط نتیجۀ طبیعی دگرگونی نیروهای تولید، بخصوص دگرگونی ابزارهای تولید می‌داند.»

این دگرگونی در چین در حدی که لازمۀ گذار به کمونیسم باشد، رخ نداده بود. بنابراین طبق نظر مارکس، "کمونیست چینی" انسانی بود که نباید پدید می‌آمد! اما چنین انسانی در تاریخ ظهور کرده بود و طبیعتا مائو به جای اینکه خودش و پیروانش را نفی کند، نظریۀ ماتریالیسم تاریخی یا دست کم جوهرۀ این نظریه را نفی کرد.

ولی لنین موضع ملایم‌تری در نقد ماتریالیسم تاریخی داشت و آن را به شکل مشروط می‌پذیرفت. یعنی آن را قاعده‌ای می‌دانست که استثناهایی هم دارد. استثنای آن نیز، از نظر لنین، ظهور "کمونیست‌های روسی" و وقوع انقلاب کمونیستی در روسیۀ غیرسرمایه‌داری بود.

 

 

 

برچسب ها: مارکس ، انگلسیی ، تاریخ
ارسال به دوستان
نظرسنجی
موافق مذاکره ایران با دولت ترامپ با هدف تنش زدایی از روابط تهران - واشنگتن هستید؟