عصر ایران؛ هومان دوراندیش - واژۀ سکسیسم (جنسیتگرایی/ جنسیتزدگی) مثل بسیاری از پدیدههای عالم، تیغی دولبه است که حسن و قبح و سود و زیان خودش را دارد. سکسیسم، مفهومی برآمده از فمینیسم است. ادبیات فمینیستی هم بخش عمدهای از پیکرۀ رشتۀ دانشگاهی "مطالعات زنان" را تشکیل میدهد. رشتۀ مطالعات زنان هم در دایرۀ علوم اجتماعی قرار دارد. علوم اجتماعی هم ذاتا سلطهسوز و استیلازدا هستند.
دکتر حسین بشیریه – که در تاریخ علوم سیاسی در ایران، استاد کل محسوب میشود – دربارۀ علوم اجتماعی میگوید:
«مسئلۀ اساسی در علوم اجتماعی جدید مسئلۀ قدرت در شکلهای گوناگون آن است. از این نظر دانش اجتماعی مدرن اساسا یک مبارزۀ سیاسی است بر ضد ساختارهای سلطه و استیلا در اشکال گوناگون آن. به گفتۀ کانت، فلسفۀ نوین از آغاز یک مبارزه بود. علوم اجتماعی امروز که اساسا کارکردی انتقادی دارند – یعنی درست در مقابل اسطورهپردازیهای ایدئولوژی سیاسی قرار میگیرند – مظهر مبارازت دموکراتیک در عرصۀ نظر هستند. باید به دانش اجتماعی جدید به عنوان مبارزۀ سیاسی نگریست. مفاهیم انتقادی نهفته در این علوم، سلاح و مواد منفجره و مهماتی هستند که قعلههای خرافه و ایدئولوژی را نشانه میگیرند.«
از این منظر، مفهوم انتقادی "سکسیسم" جزو مهمات علوم اجتماعی فمینیستی است برای تخریب قلعههای مردسالاری (Masculism) و پدرسالاری (Patriarchy).
زنان اندیشمندی که خواهان دموکراتیک شدن روابط و مناسبات زن و مرد هستند، مردسالاری (و زیرمجموعۀ آن: پدرسالاری) را متکی به ایدئولوژیهای گوناگون و بلکه مصداق یک ایدئولوژی مردنوازانه میدانند. اگرچه در این تلقی میتوان چون و چرا کرد، اما این نکته مسلم است که مفهوم سکسیسم نظرا نسبت عمیقی با دموکراتیزاسیون دارد.
اندیشمندانی چون هابرماس، وقتی بر این نکته تاکید میکردند که دموکراتیزاسیون فرایندی بسطیابنده است و صرفا به ساخت حکومت و عرصۀ قدرت سیاسی محدود نمیشود، مقصودشان این بود که نهادهایی چون خانواده، زبان و علم نیز باید دموکراتیک شوند تا انصاف و ادب و آگاهی در زندگی بشر فزونی یابد.
سکسیسم به این معنا، زنگ خطر و هشداری است نسبت به هر گونه تبعیض جنسیتی یا به اصطلاح "جنسیتزدگی". از این منظر، سکسیسم سدی است در برابر زنستیزی. زنستیزی هم عرض عریضی دارد و مصادیقش با نقادی فرهنگ و آموزهها و مبانی مردسالارانه معلوم و معدوم میشود.
البته سکسیسم صرفا خصلت زنانه ندارد. مردستیزی هم مصداقی از سکسیسم است و به این معنا، بسیاری یا دست کم برخی از فمینیستها هم سکسیستاند.
سالها قبل، که تهمینه میلانی فیلم "واکنش پنجم" را ساخته بود و نیکی کریمی پس از حضور در فیلمهای "دو زن" و "نیمۀ پنهان"، برای سومین بار در فیلمی فمینیستی به کارگردانی تهمینه میلانی بازی کرده بود، مجلۀ "فیلم" با نیکی کریمی مصاحبه کرد و از او پرسید: «چقدر به این نگاه مردستیزانۀ حاکم بر فیلم اعتقاد داری؟» نیکی کریمی هم صریحا گفت: «به این نگاه اعتقادی ندارم.»
خلاصه اینکه، سکسیسم گاهی دامن فمینیستها را هم میگیرد و زنان سکسیست صدای سایر زنان مدرن و برابریخواه را نیز درمیآورند.
دربارۀ سکسیسم این نکته را هم گفتهاند که سکسیسم یعنی هر گونه تبعیض منفی نسبت به آدمیزاد بر پایۀ هویت جنسی او. اگر چنین باشد، بسیاری از توقعات رایج زنان نسبت به مردان، منشأ معنایی سکسیستی دارند.
مثلا زن و شوهری را در نظر بگیرید که در حال سفرند و اتوموبیلشان پنچر میشود. چرا مرد باید خودروی وامانده را پنچرگیری کند؟ یا زن و مردی را تصور کنید که کلی خرید کردهاند و در راه برگشت به خانه، مرد بیچاره نقش حمال را بازی میکند و و بانو در کنارش میخرامد و شأن خودش را بالاتر از آن میداند که در حمل بار مشارکت ورزد.
این ضربالمثل مشهور هم تماماً طنینی سکسیستی دارد: «مرد آن است که در کشاکش دهر/ سنگ زیرین آسیا باشد.» و یا سنت سیئۀ "حساب کردنِ میز" در کافهها و رستورانها، که وظیفهای مردانه تلقی میشود، از مصادیق بارز سکسیسم ناجوانمردانه است!
اما اگر از شوخی بگذریم و مثالهای فراوانی از این دست را فاکتور بگیریم، نکته همان است که گفته شد: سکسیسم صرفا نمود زنستیزانه ندارد و گاه در آغوش مردستیزی هم فرو میرود.
البته این واقعیت چیزی نیست که همۀ فمینیستها از آن غافل باشند. هم از این رو بسیاری از فمینیستها توقعات و تصورات سکسیستی زنان را نیز از دم تیغ میگذرانند تا برابریخواهیِ زنان شبیه لاف گزاف از آب درنیاید.
بنابراین مفهوم سکسیسم فقط زنان را از چنگ مردسالاری رها نمیکند بلکه مردان را هم از زیر بار وظایفی که فرهنگ مردسالار برای آنها تعریف کرده، خلاص میکند.
مثلا زن و شوهری که هر دو شاغلاند، هر دو در پرداخت کرایهخانه و هزینۀ زندگی مسئولیت دارند و این ایده که «پول زن برای زن است و پول مرد برای زن و مرد»، ایده و عقیدهای سکسیستی است از منظر معتقدان راستین مفهوم سکسیسم.
اما برخی از فمینیستهای رادیکال معتقدند که حتی ساختار جهان مدرن هم عمیقا مردسالارانه و مبتنی بر تحقیر یا ضعیفانگاری زنان است؛ پس کل این جهان را باید شخم زد و به قول حافظ، عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی.
یک مثال گویا در این زمینه، نقد فمینیستی المپیک است. برخی از رادیکالفمینیستها بر این باورند که تفکیک جنسیتی در المپیک نادرست است و باید از بین برود. یعنی در دوی صد متر و وزنهبرداری و هر رشتۀ ورزشی دیگری، زنان و مردان باید در کنار هم مسابقه بدهند.
چند سال قبل که خانم "یه شی ون" در المپیک لندن موفق شد در 100 متر پایانیِ شنای 400 متر مختلط، رکوردی بهتر از رکورد مردان ثبت کند، آب در آسیب فمینیستهای رادیکال ریخته شد و دست آنها باز شد برای اینکه با شدت و قوت بیشتری این مدعا را مطرح کنند که تفکیک جنسیتی در مسابقات ورزشی، پدیدهای سکسیستی است.
پس از این واقعۀ بینظیر در تاریخ ورزش، اندرو جونز فیزیولوژیست دانشگاه اکستر انگلستان گفت:
«یکی از مهمترین تفاوتها در عملکرد زنان و مردان، بخصوص در ورزشهای استقامت، به این عامل برمیگردد که زنان عموما قلب کوچکتری دارند. علاوه بر این، بدن مردان هورمون جنسی تستوسترون را به میزان بیشتری تولید میکند. تستوسترون به نوعی داروی دوپینگی است و با افزایش تولید هموگلوبین، سبب میشود خون بتواند اکسیژن بیشتری را منتقل کند. این در حالی است که بیشترین میزان اکسیژنی که میتواند به ماهیچههای زنان منتقل شود به طور متوسط کمتر از این مقدار برای مردان است و اکسیژن کمتر یعنی انرژی کمتر.»
میچ لوماکس - روانشناس ورزشی – نیز دربارۀ رکورد بهتر شناگر زن نسبت به شناگران مرد گفت: «چنین اتفاقی از نظر فیزیولوژیک غیرممکن نیست.»
اگر این دو قول را با هم جمع کنیم، نتیجهاش مایۀ امیدواری منتقدان "ساختار سکسیستی المپیک" است. یعنی زنان ورزشکار بالقوه میتوانند همردیف یا حتی بهتر از مردان ورزشکار شوند. و این یعنی همان عالم و آدم دیگری که باید ساخت (از نظر فمینیستهای رادیکال البته). اما برای رسیدن به این اتوپیای ورزشی، چه بسیار زنان ورزشکار که در نبردی نابرابر با مردان، بازنده از میدان رقابت خارج میشوند.
فرض کنید که مابقی قرن بیستویکم صرف آزمون تز "المپیک غیرسکسیستی" شود. آیا تضمینی در کار خواهد بود که در قرن بیستودوم، زنان در دوی صد متر مردان را شکست دهند؟ فقط خدا میداند. آیا عقلانی است امری چنین عظیم را بر نامده بنیاد کنیم؟ ظاهرا نه.
اما ناقدان ساختارهای سکسیستی احتمالا در پاسخ درنمیمانند و میگویند حکیم عمر خیام گفته است: «بر نامده و گذشته بنیاد مکن». اگر بر نامده نباید بنیاد کرد، چرا بر گذشته بنیاد کنیم؟
بنیاد کردن بر گذشته، محافظهکارانه است و بنیاد کردن بر نامده، اصلاحطلبانه (یا انقلابی). اولی بوی مخالفت با تغییر میدهد، دومی آغشته است به رایحۀ امیدواری و تغییرطلبی.
خلاصه اینکه، فمینیسم هم مثل سایر ایدئولوژیهای مدرن، در پی خلق انسان طراز نوین است. اما درست از همین جاست که بحث درازدامن علم و ایدئولوژی به میان میآید و، برخلاف قولی که از استاد بشیریه نقل کردیم، به نظر میرسد مرز بین بین علوم اجتماعی و ایدئولوژیهای جدید مخدوش میشود.
یعنی ظاهرا کارکرد انتقادی علوم اجتماعی، صرفا در برابر اسطورهپردازیهای ایدئولوژیهای سیاسی قرار نمیگیرد بلکه نوعی اسطورهپردازی را هم در بر دارد. در واقع گویا علوم اجتماعی، آگاهانه اسطورهای را میشکنند و ناآگاهانه اسطورهای را خلق میکنند.
البته راجع به این امر محتمل باید با احتیاط علمی نظر دارد چراکه "گذشته" پیش روی ماست و دربارۀ آن با اطمینان بیشتری میتوانیم داوری کنیم ولی "آینده" هنوز نیامده است و فردا هیچ گاه وضوح دیروز را ندارد (هر چند که دیروز هم هیچ گاه کاملا واضح نیست).
به هر حال ر بحث مناسبات زنان و مردان، مهمترین استدلال مخالفان برابری مطلق زن و مرد این است که تفاوتهایی ذاتی بین این دو موجود وجود دارد. و ذات در اینجا معنایی فلسفی ندارد بلکه در اشاره به DNA و ساختار ژنتیکی زن و مرد به کار میرود.
فمینیستها البته میپذیرند که تفاوتهایی ذاتی بین زن و مرد وجود دارد، اما جدا از اینکه معتقدند "باید" از "هست" برنمیخیزد (و تفاوت "حقیقی" را مبنای مقبولی برای تفاوت "حقوقی" نمیدانند)، ذات انسان را هم تغییرناپذیر نمیدانند.
آنها همچنین میتوانند همآغوشی تاریخی "علم" و "خطا" را به رخ منتقدان بکشند و احکام به ظاهر (یا واقعا) علمی مضحکی را به یاد آورند که در قرون هجدهم و نوزدهم دربارۀ تفاوتهای ذاتی سیاهپوستان و سفیدپوستان مطرح بود.
اگرچه منتقدان علمگرای فمینیسم به درستی میتوانند بر تفاوت شگرف دقت علمی در قرن بیستیوکم و قرن هجدهم انگشت تاکید بنهند، ولی "تاریخ علم" در اینجا به سود فمینیسم عمل میکند: علم، با همۀ منزلتش، همیشه بوی خطا میدهد و از این حیث فرق فارقی بین قرن فعلی و قرون ماضی نیست.
در نقد امکان تغییر ذاتی زنان، آنتیفمینیستها میتوانند (و گفتهاند) شما میخواهید زن را از زن بودن تهی کنید تا در تعامل با مرد طعم برابری حقیقی و حقوقیِ همهجانبه را بچشد؛ ولی حتی اگر چنین طعمی چشیدنی باشد، چشندهاش دیگر زن نیست.
فمینیستها هم از درِ پاسخ درمیآیند که همین نگاه به زن نیز سکسیستی است چراکه مبتنی بر تصوری کلیشهای از زن و مروج تبعیض منفی علیه زنان است.
خلاصه که: این راه هزار راز دارد/ این قصه سر دراز دارد. یا به قول خواجه: حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس!
اگر بپذیریم که فمینیست در پی تغییر زنان و مردان است و مفهوم سکسیسم هم ابزاری برای تحقق این تغییر است، زیرا چشمانداز تازهای نسبت به مسائل و روابط انسانی میگشاید، باید پرسید که آیا تغییر زنان مطابق توصیهها و آرزوهای فمینیستها ممکن و مطلوب است؟
اگر نخواهیم فقط در شباهتهای انسان امروز و انسان پنج هزار سال پیش متمرکز شویم (مثلا بگوییم حسادت در روابط زناشویی در این پنج هزار سال تقریبا دوام آورده است)، به نظر میرسد که تغییر زنان و ایجاد زن تراز نوین، چنانکه فمینیسم میپسندد، ناممکن نیست. داوری دربارۀ مطلوبیت این امر هم بستگی دارد به منظر ناظران.
اما بیایید فرض کنیم که همه بر سر ضرورت تغییر زنان و خلق زن تراز نوین به اجماع رسیدند. در این صورت منطقا باید زن کنونی را نقد کرد. اما مشکل اینجاست که در بسیاری از موارد، وقتی که نکتهای یا جملهای در نقد رفتارهای زنانه (یا رفتارهای زنان) مطرح میشود، بلافاصله عدهای با چماق "سکسیسم" بر سر ناقد میکوبند و او را به داشتن پیشفرضهای سکسیستی و استفاده از ادبیاتی غیردموکراتیک در قبال زنان متهم میکنند.
مثلا اگر بگوییم رفتار این خانم در محیط کار ناشی از حسادت به آن خانم است و اصولا بسیاری از زنان چشم تماشای درخشش یکدیگر را در این مکان عمومی یا آن مکان خصوصی ندارند، متهم میشویم به سکسیسم.
یا اگر بگوییم برخی از زنان در محیط کار از جاذبههای زنانهشان استفاده میکنند برای ارتقای موقعیت شغلیشان، باز هم فقط و فقط سکسیست بودن خودمان را ثابت کردهایم و حرفمان محال است که حرف حساب باشد!
یا اگر بگوییم شدت تحسینپسندی در زنان چنان بالاست که طاقت کمتری برای شنیدن نقد ناقدان دارند، هر آینه ممکن است ما را هو کنند که سکسیستیم!
از این مثالها فراوان میتوان زد. قطعا مردان هم به کرات دچار حسادت میشوند و در برابر نقد منتقدان سگرمه در هم میکشند، اما اگر کسی چنین حرفی دربارۀ این مرد یا آن مرد خاص مطرح کند، متهم به سکسیسم نمیشود.
و یا اگر کسی مثل هربرت ماکوزه بگوید محبت و پذیرندگی زنان، در قیاس با خشونت مردانف موجب میشود که "سیاست زنانه" سیاستی دموکراتیکتر باشد، کسی قائل چنین قولی را به سکسیم متهم نمیکند.
کوتاه سخن اینکه، اگر نقد هر زنی یا نقد هر رفتاری که در بسیاری از زنان مشاهده میشود، با برچسب سکسیسم مواجه شود، پس زنان جهان کنونی چگونه قرار است تغییر کنند و بشریت را سوق دهند به مرحلۀ تماشای زن تراز نوین؟
در واقع مفهوم سکسیسم از یک سو قرار است ابزاری باشد برای تغییر رادیکال زنان، از سوی دیگر حصاری شده است برای ممانعت از نقد زنان.
گیرم نه همۀ نقدها، ولی بسیاری از نقدهای وارد به رفتارهای زنان (یا رفتارهای زنانه) با سپر سکسیسم دفع میشوند و این عملا یعنی دفاع از وضع موجود. یعنی دفاع از بینش و منش و کنش کنونی زنان و تبدیل مفهوم نظراً رادیکال "سکسیسم" به ابزار محافظهکاری و نقدناپذیری. و این کجا و رؤیای خلق "زن نوین" کجا؟