۰۵ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۷۷۷۴۶
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۰ - ۲۰-۱۱-۱۴۰۱
کد ۸۷۷۷۴۶
انتشار: ۱۶:۴۰ - ۲۰-۱۱-۱۴۰۱
نگاهی به کتاب «موج سوم دموکراسی»

موازنه، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

فرایند "جابجایی" در واقع محصول موازنۀ قوا بین رژیم سیاسی و مخالفان است. در فرایند "فروپاشی"، مخالفان بر رژیم سیاسی سیاسی تفوق دارند. در فرایند "تغییر شکل" یا استحاله، رژیم سیاسی قوی‌تر از مخالفان است و خودش هدایت گذار به دموکراسی را بر عهده می‌گیرد.

عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در نوبت پیشین نوشتیم که ساموئل هانتینگتون در کتاب کلاسیک «موج سوم دموکراسی»، به سه موج جهانی برای تحقق دموکراسی در کشورهای گوناگون قائل است که موج اول در قرن نوزدهم شروع شد، موج دوم پس از جنگ جهانی دوم، موج سوم نیز از 1974 به بعد.

  او همچنین دو موج برگشت را نیز مشخص کرده که اندکی پس از موج‌های اول و دوم دموکراتیزاسیون رقم خوردند.

  همچنین توضیح دادیم که هانتینگتون پنج الگوی دموکراتیک شدن در دو موج اول را از یکدیگر تفکیک کرده است. نیز توضیح دادیم که او در مجموع چه نگاهی به رابطۀ "توسعه" و "دموکراسی" دارد.

موازنه، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

  اما مهم‌ترین فصل کتاب هانتینگتون فصل سوم است که فرایندهای گذار به دموکراسی در موج سوم را مفصلا تشریح کرده است. او رژیم‌های ساقط‌شده در جریان موج سوم دموکراسی را به سه دسته تقسیم می‌کند: نظام‌های تک‌حزبی، رژیم‌های نظامی، دیکتاتوری‌های فردی.

  پیشتر هم گفتیم  هانتینگتون رژیم‌های تک‌حزبی و نظامی را مصداق دیکتاتوری نمی‌داند و فقط رژیم‌های متکی بر "فرد" را با عنوان "دیکتاتوری فردی" مشخص کرده است. اما ما در این نوشته، برای سهولت بیشتر، دموکراتیزاسیون را فرایندی معطوف به حدف "دیکتاتوری" قلمداد می‌کنیم. ضمنا در این نوشته، واژگان "رژیم سیاسی" و "نظام سیاسی" به معنایی یکسان به کار می‌روند.

بنابراین به تبع برینگتن مور در کتاب "ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی»، هر نوع حکومت غیردموکراتیک را مصداق دیکتاتوری در نظر می‌گیریم و اصراری نداریم که فقط "حکومت غیردموکراتیک فردی" را مصداق دیکتاتوری بدانیم.

  هانتینگتون دیکتاتوری‌های حزبی را زاییدۀ انقلاب می‌داند (مثل شوروی و مکزیک) و دیکتاتوری‌های نظامی را زاییدۀ "کودتا" (مثل یونان، ترکیه، کرۀ جنوبی و برخی از کشورهای آمریکای لاتین).

او دیکتاتوری‌های فردی را نیز حکومتی می‌داند که در آن «منبع قدرت در شخص رهبر متمرکز است و اعمال قدرت بستگی دارد به نزدیک بودن به رهبر، دسترسی داشتن به او، اتکای به او و حمایت او.» (مثل حکومت‌های سالازار در پرتغال، فرانکو در اسپانیا، مارکوس در فیلیپین و چائوشسکو در رومانی).

  هانتینگتون به این نکته اشاره می‌کند که دیکتاتوری فردی در رومانی (چائوشسکو) از نظام تک‌حزبی و در شیلی (پینوشه) از رژیم نظامی سر بر آورد. بنابراین حکومت‌های غیردموکراتیک ممکن است "استحالۀ غیردموکراتیک" داشته باشند. یعنی استحالۀ یک دیکتاتوری، ممکن است به دیکتاتوری متفاوتی ختم شود و لزوما به دموکراسی منتهی نشود.

چائوشسکو و همسرش

موازنۀ قوا، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

  هانتینگتون همچنین طول مدت زمامداری را یکی از علل پیدایش "دیکتاتوری فردی" می‌داند. مثلا محمدرضا شاه 37 سال بر ایران حکومت کرد و طبیعتا کسی که بیش از سه دهه حکومت (و نه سلطنت) می‌کند، شانس چندانی برای اینکه یک "حاکم دموکرات" باشد، ندارد.

وی همچنین می‌گوید وجه مشترک نظام‌های تک‌حزبی و رژیم‌های نظامی و دیکتاتوری‌های فردی عبارت است از سرکوب مشارکت سیاسی و انتخابات رقابت‌آمیز.

اما برویم سر اصل مطلب. از نظر هانتینگتون، در موج سوم دموکراسی، یعنی از 1974 تا اوایل دهۀ 1990، سه فرایند مهم موجب فروپاشی رژیم‌های غیردموکراتیک شد.

هانتینگتون فرایند اول را "تغییر شکل" نامیده است که در واقع همان استحاله است. در این فرایند، بالاترین مرجع قدرت سیاسی در یک نظام غیردموکراتیک، به دلایل گوناگون، تصمیم می‌گیرد نظام سیاسی کشورش را دموکراتیک کند؛ بنابراین خودش رهبری گذار به دموکراسی را بر عهده می‌گیرد. اسپانیا، نمونۀ مشهور چنین فرایندی است که خوان کارلوس، پادشاه و جانشین فرانکو، پس از مرگ فرانکو هدایت دموکراتیزاسیون را بر عهده گرفت.

فرایند دوم "فروپاشی" است. اگر نظام سیاسی به دموکراسی تن ندهد و جامعه (مردم و اپوزیسیون) قوی‌تر از نظام سیاسی باشد، نظام فرو می‌پاشد. در این فرایند، اپوزیسیون رهبری گذار به دموکراسی را بر عهده دارد.

هانتینگتون فروپاشی را محصول علل گوناگونی می‌داند. در آلمان شرقی و رومانی، فروپاشی محصول انقلاب مخملی بود. در پرتغال، محصول کودتا. و در یونان و آرژانتین، محصول ترکیبی از "جنگ" و "انقلاب مخملی" (یا اعتراضات داخلی). یعنی شکست در جنگ مقابل دشمن خارجی، موجب افزایش نارضایتی‌ها و اعتراضات شد و چیزی شبیه "ترکیب جنگ و انقلاب"، فروپاشی نظام را رقم زد.

جنگ فالکلند بین بریتانیا و آرژانتین

موازنۀ قوا، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

هانیتنگتون فرایند سوم را "جابجایی" نام نهاده است. در این فرایند، حکومت و اپوزیسیون هیچ کدام آن قدر قوی نیستند که به تنهایی هدایت گذار به دموکراسی را بر عهده بگیرند. در نتیجه، همکاری بین حکومت و اپوزیسیون موجب عبور از نظام سیاسی موجود و تاسیس یک نظام سیاسی دموکراتیک می‌شود.

در واقع نیروهای میانه‌روی نظام سیاسی و اپوزیسیون از در همکاری با یکدیگر وارد می‌شوند برای تحقق دموکراسی و تامین مصالح کشور. نیروهای تندروی نظام سیاسی و اپوزیسیون نیز مخالف این همکاری‌اند. نیروهای تندروی نظام طبیعتا مخالف دموکراسی‌اند. نیروهای تندروی اپوزیسیون نیز اگر کمونیست یا راستگرای افراطی باشند، مخالف دموکراسی‌اند؛ ولی اگر دموکراسی‌خواه باشند، با امتیاز دادن طیف میانه‌روی اپوزیسیون به طیف میانه‌روی رژیم مخالف‌اند.

گذار به دموکراسی در آفریقای جنوبی و لهستان و چکسلواکی و کرۀ جنوبی از طریق فرایند جابجایی صورت گرفت. فرایند جابجایی در واقع محصول موازنۀ قوا بین رژیم سیاسی و مخالفان است. در فرایند فروپاشی، مخالفان بر رژیم سیاسی سیاسی تفوق دارند. در فرایند تغییر شکل یا استحاله نیز، رژیم سیاسی قوی‌تر از مخالفان است.

واسلاو هاول؛ رهبر دموکراسی‌خواهان چکسلواکی

موازنۀ قوا، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

هانتینگتون می‌افزاید که علاوه بر این سه فرایند، فرایند "مداخلۀ خارجی" نیز در موج سوم دموکراسی موجب تحقق دموکراسی در گرنادا و پاناما شد. مداخلۀ خارجی یعنی جنگ با هدف تغییر نظام سیاسی مستقر در یک کشور. این جنگ با جنگی که یونان و آرژانتین تجربه کردند، تفاوت دارد؛ زیرا آرژانتین و یونان در جنگی محدود، که هدفش به هیچ وجه براندازانه نبود، در برابر ارتش‌های بریتانیا و ترکیه شکست خوردند یا تحقیر شدند و همین زمینه‌ساز افزایش نارضایتی‌های داخلی و سقوط رژیم غیردموکراتیک در این دو کشور شد.

تاثیر جنگ در تحقق دموکراسی در یک کشور، در موج دوم دموکراسی چشمگیرتر بود. شکست آلمان و ژاپن و ایتالیا در جنگ جهانی دوم، به دموکراتیک شدن نظام سیاسی این سه کشور انجامید. ضمنا چندین کشور شکست‌خورده مقابل آلمان در جنگ جهانی دوم، پس از شکست آلمان در برابر ارتش متفقین، موفق شدند نظام سیاسی دموکراتیک خودشان را احیا کنند. فرانسه در رأس این کشورها قرار داشت.

بنابراین هانتینگتون نقش جنگ در تحقق گذار به دموکراسی سلبا و ایجابا به رسمیت می‌شناسد. موارد سلبی عبارتند از بیرون کردن ارتش متجاوزی که دموکراسی را در یک کشور نابود کرده است، موارد ایجابی نیز عبارتند از شکست دادن ارتش یک رژیم غیردموکراتیک و از بین بردن آن رژیم سیاسی و تاسیس یک رژیم دموکراتیک به جای آن. مثل موارد آلمان و ژاپن و ایتالیا در موج دوم و پاناما و گرنادا در موج سوم.

موازنۀ قوا، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

اما اگر از فرایند مداخلۀ خارجی بگذریم، هانتینگتون توضیح می‌دهد که فرایندهای سه‌گانۀ تغییر شکل، فروپاشی و جابجایی، گاهی در هم تنیده می‌شوند و معمولا هر مورد تاریخی، ترکیبی از دو فرایند است.

مثلا گذار به دموکراسی در برزیل، ترکیبی از دو فرایند تغییر شکل و جابجایی است. هانتینگتون آن را مصداق "تغییر شکل" دانسته؛ چراکه نظامیان حاکم در هدایت گذار به دموکراسی نقشی اساسی داشتند؛ اما او اذعان می‌کند به دلیل نقش چشمگیر اپوزیسیون میانه‌رو، شاید بتوان این فرایند را محصول تعامل لایه‌های میانه‌روی حکومت و اپوزیسیون و لاجرم آن را مصداق فرایند "جابجایی" دانست.

او می‌افزاید که گذار از رژیم‌های نظامی در همۀ کشورها (به جز آرژانتین و یونان و پاناما) یا از طریق فرایند "تغییر شکل" بوده یا "جابجایی". در واقع رژیم‌های نظامی با انقلاب سرنگون نشدند و در مواردی هم که فرو پاشیدند، فروپاشی آن‌ها محصول شکست در جنگ بوده. البته هانتینگتون پرتغالِ سالازار و شیلیِ پینوشه را کشورهای گرفتار "دیکتاتوری فردی" محسوب کرده نه گرفتار "رژیم نظامی".

اما چرا در رژیم‌های نظامی، خود حاکمان نظامی به تنهایی (فرایند تغییر شکل) و یا در تعامل با اپوزیسیون میانه‌رو (فرایند جابجایی)، گذار به دموکراسی را هدایت می‌کنند و از قدرت سیاسی دست می‌کشند؟

 پاسخ هانتینگتون چنین است: «رهبران نظامی واقعا هیچ گاه خود را حاکمان دائم کشورشان نمی‌شناختند. آن‌ها این امید را زنده نگه می‌داشتند که به محض اینکه به اصلاح امور و رفع مشکلاتی که باعث روی کار آمدن آن‌ها شده است، توفیق یابند، از قدرت کناره گرفته به کارهای عادی نظامی خود با خواهند گشت.»

رهبران نظامی البته خواهان "تضمین‌های خروج" بودند. این تضمین‌ها در واقع دو شرط بودند: نخست اینکه از محاکمه و مجازات یا هر نوع اقدام تلافی‌جویانه بابت اعمالی که در زمان قدرت از آن‌ها سر زده است، معاف باشند. دوم اینکه، نقش نهادی و استقلال تشکیلات ارتش محفوظ بماند.

موافقت رهبران اپوزیسیون با این دو شرط حاکمان نظامی، در گرو میزان قدرت طرفین بود. مثلا در برزیل و پرو و دیگر موارد فرایند تغییر شکل (ترکیه، اکوادور، گواتمالا، پاکستان)، که حاکمان نظامی بر جریان دموکراتیزاسیون مسلط بودند و رهبران اپوزیسیون حق انتخاب چندانی نداشتند، شرط‌های نظامیان پذیرفته شد. اگر شیلی پینوشه را هم رژیم نظامی (و نه دیکتاتوری فردی) حساب کنیم، باید گفت که شرط‌های پینوشه و اطرافیانش پذیرفته شد.

ژنرال پینوشه

موازنۀ قوا، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

در جایی که قدرت طرفین برابر بود، مثل اروگوئه و بولیوی و هندوراس و السالوادور و کرۀ جنوبی، مذاکرات به تعدیل خواست‌های نظامیان انجامید.

در یونان و آرژانتین، که فرایند فروپاشی رقم خورد، اپوزیسیون دست بالا را داشت و به درخواست‌های رهبران نظامی وقعی ننهاد و آن‌ها نیز به ناچار قدرت را بدون قید و شرط واگذار کردند.

در پاناما و گرنادا هم که رژیم نظامی در اثر مداخلۀ خارجی ساقط شد، نظامیان حاکم اساسا فرصت و امکان چانه‌زنی با اپوزیسیون را نداشتند.

"تضمین‌های خروج"، در دو فرایند تغییر شکل و جابجایی، که از سوی رهبران اپوزیسیون کاملا یا نسبتا پذیرفته شدند، نام دیگرش "پیمان‌های گذار" است.

وقایع ربع پایانی قرن بیستم نشان می‌دهد که انعقاد پیمان‌های گذار در دیکتاتوری‌های حزبی دشوارتر از دیکتاتوری‌های نظامی و در دیکتاتوری‌های فردی دشوارتر از دیکتاتوری‌های حزبی است.

در ایران، شاه با انقلاب سرنگون شد. در پرتغال، سالازار با کودتا. در رومانی و فیلیپین، چائوشسکو و مارکوس با انقلاب مخملی یا شورش. در اسپانیا، دیکتاتور (فرانکو) مُرد و جانشین او رهبری گذار به دموکراسی را بر عهده گرفت. در هند و شیلی نیز ایندیرا گاندی و پینوشه به انتخابات تن دادند با این امید واهی که مردم آن‌ها را ابقا خواهند کرد، ولی چنین نشد و آن‌ها برخلاف مارکوس و نوریه‌گا نتیجۀ انتخابات را پذیرفتند و قدرت را واگذار کردند.

ژنرال فرانکو

موازنۀ قوا، استحاله و فروپاشی از نظر هانتینگتون

البته همۀ موارد فروپاشی رژیم‌های غیردموکراتیک در دهه‌های 70 و 80 و 90 میلادی به تاسیس یا تثبیت دموکراسی ختم نشد. مثلا در نیجریه و سودان، اقتدارگرایی دوباره احیا شد. در برخی کشورها نیز دموکراسی پس از فروپاشی دیکتاتوری فردی، اصلا تاسیس نشد که بخواهد تثبیت شود.

هانتینگتون پس از تشریح فرایندهای سه‌گانۀ تغییر شکل، فروپاشی و جابجایی، توصیه‌هایی هم به مردم و رهبران دموکراسی‌خواهی که کشورشان درگیر این فرایندها شده، می‌کند که در نوبت دیگری به آن‌ها خواهیم پرداخت. ولی توصیه‌های عملگرایانۀ او، بسیار مفید و در حکم نقشۀ راه نیروهای دموکراسی‌خواه رژیم‌های گوناگون است.   

    

 

ارسال به دوستان