دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی است
که اگر بازستانند، دو چندان گردد
***
هرگز ز کمانخانهٔ ابروی مکافات
تیری نگشایم که به من باز نگردد
***
آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
***
عمر چون قافله ریگ روان در گذرست
تا بنا بر سر این ریگ روان نگذاری
***
این دزدها تمام شریکند با عسس
پیش فلک شکایت دونان چه میبری؟
(عسس: پاسبان، گزمه)
***
بوسه را در نامه میپیچد برای دیگران
آن که میدارد دریغ از عاشقان پیغام را
***
به دامان قیامت پاک نتوان کرد خون من
همین جا پاک کن ای سنگدل با خود حسابم را
***
غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا
نزدیک میکند به خدا، دست رد مرا
***
روزگاری است که با ریگ روان همسفرم
میروم راه و ز منزل خبری نیست مرا
***
بر جگر سوختگانی که درین انجمن اند
سینهٔ گرم مرا حق نفس بسیارست
***
ای گل که موج خندهات از سرگذشته است
آماده باش گریهٔ تلخ گلاب را
***
یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است
به چه امید به بازار رسانَد خود را؟