حامد عسگری (شاعر) در کانال تلگرامی خود نوشت:
سلام آقای رییس جمهور
من یک نویسندهام، دوتا فرزند دارم، که هرکدامشان یک چشم منند، همسری دارم که مثل راهبهای مهربان توی زخمهای تنم گل میکارد و مراقب ماست، چندتا دندان خراب دارم و یک آپارتمان معمولی قسطی وسط تهران که نصفش را کتابهایم اشغال کرده و یک بخشش را چندتا ساز، منم و یک عالمه دلشوره، این یک دعوتنامهی رسمی است برای شما، دقیقا شخص شما.
فرقی نمی کند در و از کدام کشور، فردا اول وقت به مدیر دفترتان بگویید، از وزیر فرهنگ شمارهی یکی از نویسندههای کشورتان را بگیرد، زنگ بزند بروید یک شب خانهاش بمانید، قطعا خوشحال میشود ولی لطفا بیمحافظ، بیکتو شلوار ، بیدوربین.
وقتی رسیدید بگویید زن آقای نویسنده غذایی که بچههاشان عاشقش هستند را درست کند، به جزییات دقت کنید، به دست های چرب زن وقتی دارد تکههای تهدیگ را قسمت میکند، به کاهوهای شسته ، به کنجدهای روی نان، به گلهای بشقاب، به بخار معطر غذا ، به شیطنت لاخی از موهای زن که درست همان وقت میافتد توی پیشانیاش و او با پشت دست چربش موها را پشت گوش میدهد، به اینها دقت کنید.
سراغ دفتر مشق بچهها را بگیرید، به کلمهها نگاه کنید، یک ذره چشمتان عادت کند، میفهمید بچه کجا مدادش را دوباره تراشیده، کجا نوک مدادش شکسته، بعد مثل پدرها یک وقتهایی که اهل خانه حواسشان نیست بطری آب توی در یخچال را بیلیوان سر بکشید و ذوق کنید که: اوووف پسر هیشکی نفهمید، بعد بروید توی تراس تنگ و ترش دست لاله کنید به گیراندن سیگاری و به چراغهای شهر زل بزنید، در زیر نور هر چراغی که میبینید حداقل یک نفر دارد همین کارهایی را میکند که شما امشب کردید.
زندگی دلپسند است آقای رییس جمهور، زن دلخواه و گواراست و فرزند شیرین است و جنگ پتک میکوبد به همهی اینها، جنگ آدم هم نکشد زندگی را لق میکند و این اصلا چیز کمی نیست.
آقای رییس جمهور ما هر کداممان عزیز دل یک نفر هستیم، یک نفر که شاید خودمان هم ندانیم دلش برای ما ضعف میرود، جنگ ما را کم میکند. ما کم شویم که به سخنرانیهای شما گوش بدهد؟ که به شما افتخار کند؟
اگر دختر دارید وقتی خواب است بروید موهایش را بو کنید، رگهای آبی پشت دستانش -قشنگترین رودخانههایجهان- را نگاه کنید، یواش نوازش کنید و تپش خون گرم را لمس کنید.
اگر پسر دارید بروید توی اتاقش به عکس فوتبالیستها و ماشین مسابقهایهای چسبیده به دیوار اتاقش نگاه کنید.
اگر همسر دارید به ظرافت استخوان مهتابیرنگ ترقوهاش نگاه کنید بغلش کنید و توی فرو رفتگی بالای آن استخوان که من اسمش را گذاشتهام پیاله اشک کمی گریه کنید و سبک شوید.
ما فقط یک بار زندگی میکنیم آقای رییس جمهور، یک عصری بی هوا از کاختان بزنید بیرون، بیراننده، بروید توی اولین کافه، یک قهوه سفارش بدهید و به باریستای کافه بگویید آهنگی را که در دوران عاشقیتان زمزمه میکردید را سرچ و پخش کند، از پشت شیشه کافه به مردمتان نگاه کنید، هر کدامشان زخمی از جنگی درونی با خویشند.
جسارتم را ببخشید ولی ما مردم همدیگر را دوست داریم، اگر شما سیاستمدارها بگذارید. قهوهتان یخ نکند آقای پرزیدنت. شماره من بالای صفحهام هست، دایرکت هم بدهید بگویید میخواهم بیایم خانهتان خودم میبینم. قدمتان سرچشم.