عصر ایران؛ مهرداد خدیر- به بهانۀ بستن و پلمب کردن کافهها و پاتوقهای فرهنگی و محلهای تجمع نوجوانان و جوانان درشیراز در پی ماجرای بلوار چمران این پرسشها و نکات را میتوان طرح کرد:
اول. از دو حال خارج نیست: یا آن تجمع، بی هیچ هدف سیاسی و بدون قصد دهنکجی به ارزشهایی بوده که از بام تا شام از تریبونهای رسمی ترویج میشود و تنها به اقتضای شادیجویی نوجوانان یا این ساده انگاری و تقلیل قضیه است چون برنامهریزی شده بوده و با خط و ربط خارجی و به قصد تهیۀ خوراک برای تلویزیونهای فارسی زبان و معاند.
در شِق اول، مجازات کافهداران و دیگر نوجوانان چه وجهی دارد؟ آیا مصداق این شعر ضرب المثل شده نیست:
گُنَه کرد در بلخ آهنگری
زدند در شوشتر گردن مسگری
گیرم اسکیتسوار روسری نداشته کافهنشین و صاحب کافه در جای دیگر را چرا مجازات میکنید؟
در شِق دوم اتفاقا به هدف خود رسیدهاند. چون باز هم خوراک دارند و موضوع را سرایت یافته و عام تصویر میکنند نه محدود.
دوم. نوجوانی که از رفتن به کافه محروم میشود چه میکند؟ یا در خانه کز میکند که حاصل آن افسردگی و نفرت است. یا مکانهای عمومی را برمیگزیند. آیا میخواهند پارک ها را هم پلمب کنند؟!
این تصور که در گوشۀ مسجد اعتکاف کنند و بابت گناهان یکی دو سال پس از بلوغشان استغفار کنند تقریبا بعید است. این احتمال اما که سر از خانههای خارج از نظارت دوربین و حضور مأمور پلیس درآورند اما هست و در خانۀ دربسته به گفتوگو بسنده نخواهد شد. مگر آن که در اندیشۀ تحقق خانه های شیشه ای باشند که موضوع رُمان بهشت خاکستری -عطاءالله مهاجرانی- است که روزی از همین شیراز در 25 سالگی به نمایندگی انتخاب شد.
سوم. در وضعیتی که مردم گرفتار مشکلات معیشتیاند و از گرانیهای سرسامآور و وعدههای بیحاصل و سپردن امور به کسانی به صرف ابراز وفاداری و حفظ ظاهر به تنگ آمدهاند آیا رواست که سر به سر مردم کوچه و بازار بگذارند؟
چهارم. یکی از اهداف فرهنگی ترویج سرود «سلام فرمانده» این بود که اعلام شود دهۀ نودیها و دهۀ هشتادیها - جوانان و نوجوانان - از ارزشهای رسمی روی برنگرداندهاند. توطئهانگاری ماجرای بلوار چمران شیراز هم با همین نگاه بود. بستن کافه و ایجاد محدودیت برای دهۀ نودیها اما تأیید کنندۀ آن انگاره نیست.
پنجم. در ماجرای شیراز گفته شد با بچهها کار ندارند و سراغ عوامل اصلی رفتهاند. بستن کافه ها اما مجازات دیگران است.
ششم. تصور کنید دو مینیبوس از دختران دانشجو به اردویی رفتهاند. در مینیبوس اول دختران شاد و شوخ در حال بگو وبخندند و گاهی هم روسرییی میافتد. اما در توقف از 20 مسافر 10 نفر نماز بی تذکر و مراقب و از سر باور و رفتار خانوادگی میخوانند. در مینی بوس دیگر اما همه ساکت نشستهاند و از سر اجبار و به خاطر نمره اما حجابها را هم سفت و سخت رعایت کردهاند اما در توقف تنها سه نفر نماز میخوانند یا اگر بخوانند از ترس مأمور حراست است. کدام مطلوبتر است؟ به نظر میرسد در حال حاضر جلوۀ بیرونی مهم است اما اگر چنین است پلیس و حراست کفایت میکند و مبلغان را می توان مرخص کرد.
هفتم. حساسیت به اندازۀ پوشش و نوع لباس و تفسیر سیاسی از آن یک شمشیر دو دَم است چون این امکان را به طرف مقابل هم میدهد که از این ظرفیت و ایجاد حساسیت برای ابراز مخالفت استفاده کند. آیا این به نفع نظام سیاسی است؟
هشتم. برخی رفتارهای نسل جدید واقعا مورد تأیید والدینشان هم نیست اما آنها کاری با پدر و مادر و تبعیتی از آنها ندارند. در صفحات اینستاگرام ارتباطات شکل میگیرد. بنابراین باید سراغ کافههای مجازی هم بروند. در این صورت نارضایتی عمیقتر میشود.
نهم. یکی از مشکلات جدی این است که پدر و مادرها و خود بچهها نمیدانند اوقات کشدار تابستان را چگونه پُر کنند. پای تلویزیونِ حوصله سَربَر، که نمینشینند. سهل است کانالهای ماهوارهای هم چون یک طرفه است مثل قبل جذابیت ندارد. وقت خود را با همین کافه نشستنها و قدم زدنها پر میکنند. این را بگیرید چه دارید به جای آن ارایه کنید؟
کاش بگویند برنامۀ پیشنهادیشان برای گذران وقت از صبح تا شب تابستان برای یک نوجوان و جوان -که نه سر کار میرود و نه دغدغۀ درس و مدرسه و دانشگاه دارد و تازه اگر هم داشته باشد تعطیلاند - چیست؟ صریح و روشن: این ساعات کشدار و این عقربهها که گاه نمیجهند و تنها میخزند، چگونه باید سپری شود؟ با فیلمی که نمایش داده نمیشود یا با کتابی که حذف شده یا با فعالیت سیاسی؟ تازه اینها هم باشد هیچ چیز جای پاتوق و گفتوگو را نمیگیرد.
دهم این که: اگر با این کارها اخلاق جامعه بهتر و با فساد مقابله میشود چرا رییس سازمان زندانها میگوید نسبت زندانی به جمعیت در ایران از استانداردهای جهانی بالاتر است؟
درِ کافهها را ببندید، درِ خانهها باز میشود. در کافه اگر به گفتوگو بسنده میشود، در خانه اما چه اتفاقی میافتد؟!