یعنی شما مدام به روابط و دوستیهایی وابسته می شوید که فاقد بدهبستانهای برابر هستند. شما همواره دهنده و دیگران همواره گیرنده هستند.
حریمها یا مرزهای شخصی، محدودیتهایی هستند که تصمیم میگیرید برای خودتان تعیین کنید. حریمها مشخص میکنند دیگران چگونه با شما رفتار کنند، وقتی در نزدیکی شما هستند چه رفتارهایی داشته باشند و انتظاراتشان از شما چه چیزهایی باشد.
حریمها از چارچوبِ باورهای اصلی، چشمانداز، عقاید و ارزشهای شما ترسیم میشوند و این موارد هم از طریقِ تجربههای زندگی و محیطِ اجتماعیای که در آن بزرگ شدهاید، ساخته و ایجاد میشوند.
اگر فهمیدنِ مفهومِ حریمِ سالم برایتان مشکل است، به انواع دیگری از حریمها و مرزها فکر کنید. مرز ملکی که در آن ساکن هستید، نردهها، خطی که روی شن ترسیم میکنید، شناورهایی که انتهای منطقه عمیق را نشان میدهند. آیا در روابط و زندگیِ شخصیتان چنین علامتها، محدودیتها و «نشانههای توقفی» دارید؟
اگر برای خودتان مرزهای سالم تعیین نکنید، احتمال اینکه مدام تحتِ فرمان و امر دیگران باشید، بسیار زیاد میشود. شما به دیگران اجازه میدهید که چگونه فکر کردن، چگونه رفتار کردن و چگونه احساس کردنتان را به شما دیکته کنند. همچنین به این معنی است که شما وقت و انرژیتان را صرف انجام خواستههای دیگران میکنید و آنچه از صمیم دل خواسته خودتان است را در اعماق وجودتان دفن میکنید.
چنین چیزی در درازمدت منجر به کلافگی، عصبانیت و افسردگی میشود. شما احساس سرگشتگی یا فقدانِ رضایت میکنید. علائمی هستند که نشان میدهند شما مرز یا حریم ندارید.
در ادامه به ۱۲ نشانه اشاره میکنیم که میتواند به شما کمک کند.
هرچه مرزهای سالم کمتری داشته باشید، بیشتر به دیگران این پیام که نمیتوانید از خودتان مراقبت کنید را ارسال میکنید. این کار زمینه را فراهم میکند تا آدمهایی که میخواهند بر شما کنترل داشته باشند، جذبتان شوند. یا ممکن است آنقدر احساس بیقدرتی کنید که هرگز برای احقاق خواستهها و دفاع از خودتان نایستید و به فریبِ ناخودآگاهتان متوسل شوید. این یعنی شما مدام به روابط و دوستیهایی وابسته می شوید که فاقد بدهبستانهای برابر هستند. شما همواره دهنده و دیگران همواره گیرنده هستند.
شما بخشِ زیادی از زندگیتان را صرف محقق کردنِ درخواستهای دیگران میکنید؛ بهنحوی که کیستیِ خودتان را فراموش میکنید. این یعنی اغلب نمیدانید چه میکنید یا چه میخواهید. در مواقع تصمیمگیری شما به شدت حس تهی بودن میکنید.
آدمهایی که محدودیتهای فردی ندارند بر اساسِ برنامههای دیگران زندگی میکنند. آنها آنقدر نگرانِ ناراحت و ناامید کردنِ دیگران هستند که همیشه جوابِ مثبت میدهند. احتمالاً بارها به شما گفته شده است که «مهرطلب» هستید.
شما مدام از احساس گناه و ترس رنج میبرید. ببینم جرأت میکنید بگویید بله؟ افرادی که مرز و محدوده ندارند به کوچکترین دلایل احساس گناه میکنند و خودشان را مقصر میدانند. برای مثال، برای خوردنِ آخرین تکه کیک، یا از اینکه به فردی که روی نیمکت نشسته بگویند قدری آنطرفتر بنشیند تا آنها هم جا شوند، احساسِ عذابوجدان و ترس میکنند.
اجابتکردنِ دائمی درخواستهای دیگران به این معنی است که باید کارهای مربوط به زندگی خودتان را در وقتِ باقیمانده انجام دهید که خستهکننده است. اما شناسایی نکردن و دنبال نکردنِ رؤیاهای خودتان در زندگی نیز باعث ایجاد حس خستگی میشود که میتواند در شما افسردگیِ خفیف ایجاد کند.
شما گرایش دارید که جزئیات زندگی خصوصیتان را با افرادی که بهتازگی ملاقات کردهاید به اشتراک بگذارید که راه آسیب زدن و فریب دادنتان را باز میکند. اما بعد، وقتی کسی میخواهد به شما نزدیک شود، وحشتزده میشوید. نمیدانید چطور نیازها و خواستههایتان را با دیگران به اشتراک بگذارید و ممکن است از مشکلات و مسائل مربوط به صمیمیت رنج ببرید.
شما همیشه حس میکنید که دیگران با شما بدرفتاری میکنند، زیرا از شما به هر دو طریقِ آشکار و پنهان سوءاستفاده میکنند. احتمالاً حس میکنید که در محلِ کار، در خانواده و در روابط اجتماعی دائم نادیده گرفته یا سرزنش میشوید. ممکن است همیشه آن آدمی باشید که همیشه بدبیاری میآورد.
البته که هستید. چون حس میکنید که همیشه از شما سوءاستفاده میشود.
اگر برای خودتان مرز نداشته باشید دیگران نمیدانند در نزدتان چطور رفتار کنند پس ممکن است حس کنید که به شما بیاحترامی شده است. روی دیگر این سکه آن است که بدونِ مرز و محدوده احتمال اینکه مرز دیگران را بشناسید هم کمتر میشود و ممکن است که ناخواسته و نابخردانه خودتان هم از مرزهای دیگران عبور کنید.
اول اجازه میدهید که دیگران از شما سوءاستفاده کنند. بعد سعی میکنید با آزار دادنِ طرفِ مقابل، غر زدن یا شکایت کردن یا حتی تنبیه کردنِ او، آن انرژی و قدرتی که حس میکنید از دست دادهاید را دوباره به دست آورید. بهعبارت دیگر، شما میتوانید یکی از بدترین موارد انفعال-پرخاشگری باشید. ممکن است همیشه دیگران را مقصر بدانید. این راهی است برای عدم مواجه شدن با این حقیقت که خودتان برای خودتان حد و مرزی نداشتید و اینکه این خودتان هستید که مسئولِ زندگیتان هستید.
بهنظر میرسد که هدفِ زندگیتان برایتان مشخص نیست یا برای هدفگذاری در زندگیتان مشکل دارید. ممکن است حتی دچار بحران هویت شوید.
فقدان مرزهای سالم به دوران کودکی مربوط میشود. اغلب معنایش آن است که در کودکی مراقبی که به شما عشق و پذیرشِ بیقیدوشرط بدهد، نداشتهاید. شما همیشه مجبور بودید کارهایی که دیگران میخواهند را انجام دهید تا طرد و ترک نشوید.
تروما و روانزخمِ دوران کودکی نیز میتواند منجر به فقدانِ مرز و محدودیت شود. وقایعی مثل آزار جنسی در دوران کودکی، این پیام را به کودک میدهد که بیارزش و بیاهمیت است و نیازی ندارد که مرز و حریمی داشته باشد. گاهی نیز رفتاری است که یادش گرفتهاید. شاهد بودید که یکی از والدینتان از طریق خشنودکردنِ دیگران معنا پیدا میکند؛ و یاد گرفتهاید که این معنای عشق است.
از خودتان این پرسشها را بپرسید تا بدانید که دارای حریم و مرز هستید یا نه:
اغلب چقدر نگران فکر دیگران نسبت به خودم هستم؟
آیا از اینکه بخواهم کارهایی را برای دلِ خودم انجام دهم حس گناه میکنم؟
آخرینبار چه وقتی به دیگران نه گفتم؟
آخرینبار کی درحالیکه دلم میخواست به درخواستِ کسی نه بگویم، جوابِ مثبت دادم؟
آیا احساس میکنم که سزاوار احترام هستم یا باید از طریقِ مهربانی کردن آن را به دست بیاورم؟
۵ قانونی که باید رعایت کنم تا دوستِ خودم باشم، چیست؟
آیا این قوانین را خیلی سریع و راحت بیان میکنم؟
۱۰ کاری که باید برای خودم انجام دهم چیست؟
آیا میتوانم این ۱۰ کار را خیلی سریع و راحت بیان کنم؟
۱۰ کاری که از انجام دادنش متنفرم چیست؟
آیا چیزهایی هستند که نسبت به آنها حسِ بسیار قوی داشته باشم؟
آیا وقتی به نه گفتن به کسی فکر میکنم، حس ترس به سراغم میآید یا خونسرد هستم؟
وقتی مرز تعیین میکنید، آدمهایی را جذب خودتان میکنید که مشتاقاند به شما احترام بگذارند و کارهای خوب برایتان انجام دهند.
روابط شما بهتر میشود و دروقاع از چیزهایی که انتخاب کردهاید تا انجام بدهید، لذت میبرید، زیرا این چیزها را بر اساسِ ارزشهایتان انتخاب کردهاید.
همینطور که خودتان و کیستیتان را بیشتر میشناسید و در زندگی درسهایی میگیرید، تغییر هم میکنید. با تغییر کردنِ شما، مرزها و حریمهایتان هم تغییر میکنند. هرگز نباید برای تغییر دادنِ مرزهایتان احساس بد داشته باشید. این زندگی شماست، بنابراین شما هستید که تصمیم میگیرید که چه چیزهایی برایتان خوب و چه چیزهایی بد است و حق دارید که این تصمیمها را تغییر بدهید.
مرزهای سالمِ فردیِ شما بر اساسِ نظام ارزشها و اندیشههایتان تعیین میشوند و ممکن است بهطور کامل با مرزهای دیگران تفاوت داشته باشند. این به معنای درستی و غلطیِ محدودیتهای شما نیست بلکه به معنای تفاوت داشتنِ شما با دیگران است.
نخستین گام آن است که بیشتر درباره خودتان بدانید و به خودتان وقت و فضای کافی برای شناختِ خودتان را بدهید. بهعبارتدیگر، مراقبِ خودقضاوتگریتان باشید و بدانید که شناختِ خود و تعیین مرز مقصد نیست بلکه فرایند است.
میتوانید برای شروع یادداشتبرداری کنید و کتابهای خودیاری درباره باورها، ارزشها و هویت بخوانید. ذهنآگاهی نیز ابزار خوبی است که به شما کمک میکند از احساساتی که واقعاً در هر لحظه دارید، آگاه باشید. هشیار باشید که به سراغ دیگران نروید و از آنها نپرسید که چه مرزها و حریمهایی باید داشته باشید.
یکی از بهترین روشها، استفاده از درمان رفتاری-شناختی است که کمکتان میکند بدانید کدام افکاری که درباره خود، دیگران و جهانتان دارید واقعاً حقیقت دارند. این کار به شما کمک میکند تفکر عملیتر و متعادلتری داشته باشید و تصمیمهای بهتری درباره خودتان بگیرید.
منبع : فرادید