۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۶:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۳۷۱۳۹
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۲ - ۰۷-۰۲-۱۴۰۱
کد ۸۳۷۱۳۹
انتشار: ۱۴:۱۲ - ۰۷-۰۲-۱۴۰۱

«غیررسمی» از دیدار رهبر انقلاب با دانشجویان

«غیررسمی» از دیدار رهبر انقلاب با دانشجویان
از این انتقاد کرد که برخی از مسئولان در تصمیمات‌شان از رهبری مایه می‌گذارند و در عین حال گفت که بعضی از مسئولان طوری کار می‌کنند و تصمیم می‌گیرند که همه را از خودشان راضی کنند. حرف‌هایش با «احسنت، احسنت» دانشجویان همراه شد.

عصر روز سه‌شنبه؛ در بیست و چهارمین روز از ماه مبارک رمضان صدها نفر از دانشجویان و اعضای تشکل‌های دانشجویی با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.

به گزارش ایسنا، متن یادداشت محسن معتمدکیا از این دیدار به شرح ذیل است:

به «فریبرز» گفتم: «تو هر شب میری کمیته میگی کشیک دارم. خب من مادرم، نگرانت می‌شم. تا صبح خوابم نمی‌بره ...» استکان چای را سرکشید: «اتفاقا امشب خونه‌ام. نگران نباش». منزلمان طبقه دوم بود. او رفت اتاق خودش و من هم بعد از مدت‌ها سرم راگذاشتم روی بالش و با خیال آسوده خوابیدم. هنوز چشمانم گرم نشده بود که صدای زنگ در بلند شد. رفتم توی بالکن. رفقای کمیته‌ای پسرم بودند. وقتی داشت می‌رفت صدایش زدم: «دیدی امشب هم رفتی». برگشت و نگاهم کرد. لبخندی تحویلم داد و با دست خداحافظی کرد. باز هم رفت کشیک کمیته.

این احتمالا آخرین خاطره‌ای است که مادر شهید فریبرز کشوردوست از پسر شهیدش روایت کرده؛ جوانی که در بیست سالگی به شهادت رسید و نامش در خیابان یکی از درهای اصلی «بیت‌رهبری» ماندگار شد.

-قرار ما برای ساعت ۱۵:۳۰ در جلوی ورودی «کشوردوست» نهایی شد. ۱۵ دقیقه زودتر به محل قرار رسیدم. جلوتر از اینکه سایر خبرنگاران به محل برسند اسمم را به مسئول گیت اول گفتم و پس از بررسی گفت «منتظر بمان». پس از چند دقیقه و نزدیک قرار قبلی، خبرنگاران دیگر رسیدند و بعد از بررسی کارتهای ملی از گیت اول عبور کردیم. اولین چیزی که نگاهم را جلب کرد، تصویری بزرگ از شهیدی بود که اسمش به نماد یکی از ورودی‌های اصلی به بیت رهبری تبدیل شده است؛ شهیدی که تا پیش از این فقط اسمش را شنیده بودم. با فضا چنان غریب بودم که نمی‌دانستم می‌توانم در آن محل از تصویر این شهید عکس بگیرم یا نه اما ریسک نکردم، فقط تصویرش را در ذهنم حک کردم. چند قدم جلوتر، کوچه شهید کشوردوست را به دقت زیر نظر گرفتم؛ کوچه‌ای که برای خودش به موزه‌ی تصاویر شهدای انقلاب اسلامی تبدیل شده، از تصویر شهید همدانی تا تصاویر شهید آوینی و شهید محسن پارسا. هاج و واج کوچه‌ای را برانداز می‌کردم که برای اولین بار از آن رد می‌شدم.

به در دوم رسیدیم. «آقایان! شما سخنران مراسم امروز هستید؟» قبل از اینکه جوابی بدهیم، عزیزی که همراهمان بود گفت که «این دوستان خبرنگارند». وارد شدیم. اولین مرحله بررسی میزان دمای بدن‌مان بود. مطمئن که شدند حال و روزمان عادی است، در را باز کردند و خواستند که تلفن های همراه را تحویل بدهیم. گوشی‌ها را دادیم و یک به یک وارد حیاط بیت رهبری شدیم.

در ورودی حسینیه حضرت امام خمینی (ره) هم اسامی چک شد و داخل ورودی حسینیه شدیم. از همان ورود، زیلوهای آبی معروف جلب توجه می‌کرد. همه چیز مرتب و منظم. محافظان مثل مراحل قبلی در نهایت احترام پس از بررسی نهایی به سمت حسینیه هدایت‌مان کردند. وارد حسینیه که شدم همان صحنه معروف که تا پیش از این در تلویزیون دیده بودم جلوی چشمانم بود. همه چیز به همان سادگی و منظمی. صندلی‌ها با فاصله‌گذاری مناسب در چند ردیف کنار هم چیده شده بود و هر کس زودتر می‌رسید می‌توانست در جای بهتری بنشیند.

ساعت نزدیک چهار بود. نمی‌خواستم فرصت را برای برانداز کلی حسینیه از دست بدهم. یک دور کامل زدم. سادگی حسینیه امام که عمرش به نزدیک ۳۳ سال می‌رسد بیش از هر چیز دیگر من را تحت تاثیر قرار داده بود. جمله نصب شده از حضرت امام در روبه‌روی جایگاه رهبر انقلاب را یادداشت کردم. «دانشگاه خوب یک ملت را سعادتمند می‌کند»؛ جمله‌ای که با توجه به حال و هوای دیدار با دانشجویان انتخاب شده بود.

لحظه به لحظه به تعداد دانشجویان و مهمانان اضافه می‌شد. یا باید صندلی‌ام را حفظ می‌کردم یا اینکه به دور، دورم ادامه می‌دادم. در این بین راه سوم را انتخاب کردم. کتم را روی صندلی گذاشتم تا با خیال راحت به کار خبرنگاری‌ام برسم. به جلو رفتم. کل دکور برای رهبر انقلاب، همان پرده سبز معروف بود و یک صندلی و یک میز عسلی. سادگی این دکور از نزدیک دیدنی است، حتی اگر بارها این قاب را در تلویزیون دیده باشید.

۱۶:۳۰ همهمه‌ها بیشتر شد؛ درست مثل کلاس‌های دانشگاه که لحظاتی قبل از ورود استاد به کلاس، شلوغ‌کاری بچه‌ها به اوج می‌رسد. دانشجوهای ردیفهای آخر حسینیه (بخوانید کلاس درس) ایستاده جلو را دید می‌زدند.

یکی‌شان می‌گفت: «از اینجا صدای احسنت، احسنت‌مان به جلو نمی‌رسد» و دیگری که ظاهرا تجربه حضور در این محفل را داشت گفت: «خیالت راحت! آقا که شروع به حرف زدن بکنند صدا از دیوار هم در نمی‌آید». این وسط خوش و بش دو هم‌دانشگاهی نگاه‌ها را به خود خیره کرد. جوری توی بغل هم رفتند که گویی حسینیه امام، حیاط دانشگاه است. قهقه‌شان و صحبت‌های زیر زیرکی‌شان برای من که سال‌ها از دوران دانشجویی‌ام می‌گذشت رشک برانگیز بود. گعده‌های دانشجویی هم بین خانم‌های دانشجو برقرار بود. حوصله نشستن روی صندلی نداشتند و چند نفر، چند نفر نشستن روی زیلوهای آبی و قدیمی بیت را به صندلی‌ها ترجیح داده بودند.

هنوز تا زمان ورود «استاد» به «کلاس» زمان باقی بود و چه فرصتی از این بهتر برای دختران دانشجو که خاطرات مشترک‌شان را مرور کنند.

هنوز تا ساعت ۱۷ و زمان آغاز جلسه فرصت باقی بود. کنار دستم دانشجویی خوش‌سیما نشسسته بود. سر صحبت را با او باز کردم. خودم را معرفی کردم و او هم گفت محمد جواد پازوکی‌ام، دانشجوی دانشکده علوم پزشکی. پرسیدم دفعه چندم است که به دیدار رهبری می‌آیی؟ گفت که «مرتبه اول است که توفیق پیدا کردم». پرسیدم کی متوجه شدی برای این مراسم دعوتی؟ با خنده گفت «همین دیروز ازم پرسیدند می‌آی که گفتم پرسیدن داره؟ حتما می‌آم».

خودم که تحت تاثیر سادگی حسینیه امام بودم از او درباره حسینیه و این سادگی پرسیدم. جواب داد: «آقا من برای دیدن در و دیوار نیامده‌ام! انقدر هیجان‌زده‌ام که دوست دارم زودتر ساعت ۵ بشود و آقا را ببینم». پرسیدم دهه هشتادی هستی که با خنده «بله» گفت. بی‌اختیار یاد شهید بیست ساله کوچه فریبرز کشور دوست افتادم. به صندلی‌ام برگشتم. ساعت نزدیک پنج بود که دو نفر از وزرا از همان در ساده و معمولی که ما وارد حسینه شده بودیم، داخل شدند.

چند دقیقه مانده به ساعت ۵ صندلی‌های بیشتری در آخر حسینیه امام چیده شد. عکاسان حاضر در حسینیه هم آخرین تصاویرشان را از میان جمعیت و مسئولان شکار می‌کردند. حضور چهره‌های مختلف در مراسم از میان دانشجویان، فرصت مناسبی برای آنها بود که تصاویر متفاوتی ثبت کنند.

چند دقیقه قبل از ساعت ۱۷، صدای میکروفن چک شد. «یک» نشانه‌ی خوبی بود تا مشخص کند در اینجا دیگر خبری از مشکل همیشگی صدا و میکروفن نیست. همین نشانه کافی بود که دانشجویان خودشان را جمع و جور کنند. دانشجویانی هم که روی زمین نشسته بودند به صندلی‌هایشان برگشتند. توصیه‌های مسئول برگزاری مراسم هم بیشتر به رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی و زدن ماسک مربوط بود و دیگر اینکه از دانشجویان درخواست کرد که حین صحبت سخنرانان منتخب کسی حرفی نزد تا سخنران حرفش را کامل کند.

همه چیز آماده‌ی ورود رهبری بود و دقیقا مثل سخنرانی‌های تلویزیونی رهبر انقلاب، حضرت آقا راس ساعت با صلوات حضار وارد شدند. همزمان با ورود و صلوات، دانشجویان و مسئولان ایستادند و شعار معروف «این همه لشگر آمده، به عشق رهبر آمده» طنین‌انداز شد. یاد کلاس درس و «برپای» مبصر جلوی پای «معلم» افتادم. البته این بار کسی «برپا» نگفت و همه چیز ناخودآگاه رقم خورد. همه چیز آشنا بود، مثل کلاس‌های درسی که ورود استاد به کلاس، ناخودآگاه همه دانشجویان را از جایشان بلند می‌کند. قد بلند حجت‌الاسلام رستمی نماینده رهبری در دانشگاه‌ها، کار ما را که در ردیف او قرار داشتیم برای دیدن لحظه ورود حضرت آقا به حسینیه سخت کرد.

لحظاتی بعد که حس هیجان و آرامش با هم توام شده بود، دانشجویان با استقرار رهبر انقلاب بر همان صندلی معروف همیشگی، سر جایشان آرام گرفتند. قاری ادب کرد و اجازه گرفت تا شروع به تلاوت آیاتی از قرآن کند. صوت زیبای قاری دانشجو، فضای دلنشین‌تری در حسینیه بوجود آورد و نوای قران، حسینیه را عطرآگین کرد.

به محض پایان تلاوت قرآن، صدای خانمی با اعتماد به نفس بالا نگاه‌ها را به سمت تریبون جلب کرد. «حضرت آقا اجازه هست؟». اجازه گرفت و با «بله بفرمایید» رهبر انقلاب سخنرانی‌اش را آغاز کرد. او مجری مراسم بود که از میان دانشجویان انتخاب شده بود. گفت: «آقا جان! سلام علیکم. دوستان زیادی مشتاق حضور بودند اما بخاطر رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی نتوانستد در مراسم حاضر شوند».

زهرا سادات رضوی دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی از دانشگاه علامه طباطبایی با قدردانی از ادامه سنت دیدار دانشجویان با رهبری، این دیدار را «یکی از بی‌نظیرترین جلوه‌های مردمسالاری دینی» عنوان کرد که «عالی‌ترین مقام عالی کشور»، «پدرانه» حرف‌های دانشجویان را می‌شنود.

نخستین دانشجویی که برای سخنرانی دعوت شد محسن نراقی دانشجوی کارشناسی رشته شیمی از دانشگاه تهران و عضو بسیج دانشجویی بود. او صحبت‌هایش را تند تند از روی برگه‌های از پیش آماده شده خواند و انتقادهایی را به برخی از سندهای تدوین شده، تعدد مراکز تصمیم‌گیری و ... مطرح کرد.

از این انتقاد کرد که برخی از مسئولان در تصمیمات‌شان از رهبری مایه می‌گذارند و در عین حال گفت که بعضی از مسئولان طوری کار می‌کنند و تصمیم می‌گیرند که همه را از خودشان راضی کنند. حرف‌هایش با «احسنت، احسنت» دانشجویان همراه شد. او مشکلات را پشت سر هم ردیف کرد و در آخر راهکارهایی هم ارائه داد. حرف‌هایش که به آخر رسید گفت من به نمایندگی از پنج نفر سخنران مراسم امشب، درخواست دارم که جلسات خصوصی با فعالان دانشجویی داشته باشید و خدمت برسیم که این خواست با جمله مقام معظم رهبری همراه شد که «ان‌شاءالله کرونا تمام شود».

محمدحسین کاظمی دبیر جامعه اتحادیه اسلامی دانشجویان و دانشجوی مقطع دکتری رشته آب از دانشگاه تبریز سخنران دوم بود. دل او هم از برخی تصمیمات پر بود. لابه‌لای صحبت‌هایش «آقاجان، آقاجان» گفتنش با لهجه شیرین آذری‌ جلب توجه می‌کرد. از این انتقاد کرد که برخی در کارهای غیرکارشناسی‌شان پای رهبری را وسط می‌کشند. از برخی تصمیمات در قوای مقننه و مجریه انتقاد کرد. حتی به سراغ برخی از نمایندگان رهبری در بعضی از استان‌ها رفت و بدون اینکه اسمی بیاورد گفت بعضی از این افراد «به دور خود حصار کشیده‌اند».

در ادامه با تغییر زاویه از سمت رهبری به طرف مسئولان حاضر در جلسه گفت: آقایان و کارگزاران! اوفوا بعهدکم». صراحت لهجه او نشانه‌ای از تفاوت جنس دیدار سالانه دانشجویان بود. انتقادهایش که تمام شد گفت «ما به آینده امیدواریم». در آخر هم گفت که «عزیزان دانشجو حرف‌شان این است که از شما تبرکی می‌خواهند».

این حرف او که انگار واقعا حرف دل همه دانشجویان بود با «احسنت» حاضران همراه شد و رهبر انقلاب در پاسخ به این درخواست گفتند: «چی فرمودید؟». دانشجو با اعتماد به نفس بیشتری گفت: «انگشتر یا چفیه می‌خواهیم!». آقا در پاسخ گفتند: «ان‌شاءالله بگویم تهیه کنند».

محمد اسکندری دبیر اتحادیه جنبش عدالتخواه دانشجویی و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مدیریت آب دانشگاه مدرس سخنران سوم مراسم دیشب بود. جنس حرف‌های او هم مثل دو دانشجوی دیگر بود. بدون لکنت زبان حرف‌هایش را زد و انتقادهایش را گفت و در آخر از رهبر انقلاب خواست در نماز شب‌شان، پدرش را که در اثر کرونا از دنیا رفته، دعا کنند. پاسخ مثبت رهبر انقلاب به این درخواست، دانشجو را خندان به صندلی‌اش برگرداند.

علی بزرگ‌پور عضو دفتر تحکیم وحدت و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مهندسی صنایع از دانشگاه امیرکبیر سخنران بعدی بود. او هم «مسئولیت‌نشناسی» برخی از کارگزاران را نقد کرد و با ادبیاتی صریح به انتقاد از مجلسی پرداخت که به گفته او با «شعار شفافیت از مردم رای گرفت اما به قولش عمل نکرد».

در ادامه به موضوع زنان و خانواده پرداخت و حرفهایش با «احسنت» خانم‌های دانشجو همراه شد. انتقاد از برخی دیگر از ارگان‌ها ادامه صحبت‌های این دانشجو بود که «رهبرم» گفتن‌هایش مدام تکرار می‌شد. بزرگ‌پور هم مثل دوستان قبلی‌اش برای بخش پایانی سخنرانی از رهبر انقلاب چند درخواست داشت. یکی رساندن دو نامه از مردم منطقه‌ای از استان فارس که دچار مشکل آب هستند و دیگری از طرف «مبارزان تاجیکستانی که در ایران زندگی می‌کنند». درخواست بعدی‌اش هم این بود که «آقاجان! بنده و خانواده بنده را حتما دعا بفرمایید» که آقا در پاسخ گفتند: «حتما ان‌شاءالله دعا می‌کنم».

امیرحسین پناهی سخنران پنجم این دورهمی صمیمی بود. او که دبیر اتحادیه دانشجویان مستقل و دانشجوی پزشکی عمومی است شمرده‌تر از چهار دانشجوی قبلی حرف‌هایش را مطرح کرد اما حرف او همانی بود که قبلی‌ها گفتند. وضعیت بانک‌ها، مشکلات محیط زیستی، آموزش و پرورش، میانکاله، بهداشت و درمان، موضوعات مربوط به سربازی جوانان، حضور فعالانه مقامات در فضای مجازی فیلترشده آن هم با گوشی‌های آمریکایی، محور صحبتهای این دانشجو بود. او حرف‌هایش را در سه محور «حکمرانی عالمانه، صادقانه و شجاعانه» تعریف کرد و از مصداق‌ها گفت.

حرف‌هایش که تمام شد رهبر انقلاب پرسیدند: «این موضوع حکمرانی عادلانه، صادقانه و شجاعانه گفته‌ی من است یا شما؟» که پناهی پاسخ داد: «در این چند روز روی این محورها کار کردیم». رهبری با خنده گفتند: «حرف هر کسی که هست، حرف خوبی است». پناهی هم مثل قبلی‌ها درخواست شخصی داشت و گفت: «آقاجان اگر می‌شود قرانی که در این ماه از روی آن تلاوت کردید، به اتحادیه ما هدیه بدهید».

سخنرانی نفر پنجم که تمام شد مجری خانم مراسم درخواست کرد که به نمایندگی از دانشجویان دختر دقایقی صحبت کند که پس از اجازه رهبری با همان اعتماد به نفس اولیه مشکلات و دغدغه دختران را عنوان کرد. حرف‌های او دختران دانشجو را سر ذوق آورد و دست زدن‌های آنها مهر تاییدی بود بر حرف‌های او.

۷۵ دقیقه پس از صحبت دانشجویان حالا نوبت رهبر انقلاب بود که بیانات‌شان را آغاز کنند. ایشان در ابتدا فرمودند: «خیلی برای من مایه خوشحالی و خرسندی است که بعد از دو سال محرومیت از برگزاری چنین جلسات شیرینی در این دیدار حضور دارم».

رهبر انقلاب ادامه دادند: «البته این را بگویم که برخی از آقایان به جز آقای پناهی تند تند صحبت کردند که نکاتی را فهمیدم و نکاتی را متوجه نشدم. نوشته‌هایتان را بدهید تا بخوانم».

ایشان با اشاره به انتقادهای مطرح شده در جلسه گفتند: «کلمه‌ای که می‌خواهم درباره مجموعه صحبت های انجام شده بگویم این است که این حرف‌ها دلی است و خیلی از سوالات مطرح شده پاسخ‌های قانع‌کننده دارد. اینطور نیست که واقعا این مشکلات که به ذهن‌تان رسید ، یک بن‌بست باشد. در صحبت های شما پیشنهادهایی بود که ممکن است عملی باشد، لکن مشکل اینجاست که گفت و شنود با مسئول مربوطه ندارید که باید این حل شود.

صحبت حالا نیست و صحبت ۴۰ سال پیش است که من هفته‌ای یک مرتبه به دانشگاه تهران می‌رفتم. دانشجویان سوالاتی می‌پرسیدند و خیلی از گره‌ها همان جا باز می‌شد. این را باید یک جا درست کرد. وزرا باید بیایند و با شما صحبت کنند. اسم سپاه و ستاد کل آمد. بیایند و توضیح بدهند. بله خیلی جاها هم هست که شاید قابل توضیح نباشد و آدم این را می‌فهمد.»

رهبر انقلاب در ادامه فرمودند: «من از حرف‌های شما لذت بردم. این را بدانید اینکه می‌نشینید، فکر می‌کنید و با صراحت بیان می‌کنید، این برای من هم چیز مطلوب و مفیدی است».

ایشان مفصل به تشریح وضعیت دانشگاه قبل و بعد از انقلاب اسلامی پرداختند و در جمع‌بندی این بخش از بیانات‌شان فرمودند: «جمهوری اسلامی می‌تواند به دانشگاه خود افتخار کند اما در عین حال می‌تواند دغدغه دانشگاه را نیز داشته باشد».

پس از توصیه‌های رهبر انقلاب به دانشجویان و تشریح وضعیت فلسطین و فداکاری‌های مردم «مظلوم اما مقتدر» فلسطین در آستانه روز جهانی قدس، دیدار صمیمی و نزدیک به سه ساعته دانشجویان با مقام معظم رهبری در نزدیکی زمان غروب آفتاب به پایان رسید.

در بازگشت از «بیت رهبری» چشمم دوباره به تصویر شهید کشوردوست افتاد که در تاریکی نزدیکی غروب همچنان چشم‌هایش می‌درخشید؛ شهید بیست ساله‌ای که ۴۲ سال پیش از دیدار دیروز دهه هشتادی‌ها با رهبر انقلاب به شهادت رسید.

ارسال به دوستان