عصر ایران؛ هومان دوراندیش- آلن بدیو، فیلسوف کمونیست فرانسوی، پس از به قدرت رسیدن دونالد ترامپ این تحلیل را مطرح کرد که فضای سیاسی رسمی در ایالات متحده به طور سنتی مشتمل بوده بر جمهوری خواهان در جناح راست و دموکراتها در جناح چپ؛ و خارج از این فضا نیز فاشیسم و کمونیسم در منتهیالیه دو طیف راست و چپ قرار دارند که میکوشند وارد عرصۀ رسمی سیاستورزی در ایالات متحده شوند.
او دونالد ترامپ را نمایندۀ فاشیسم و برنی سندرز را نمایندۀ کمونیسم میداند که موفق شدهاند وارد جناح راست و جناح چپ شوند. اگرچه سندرز کمونیست نتوانست کاندیدای دموکراتها در انتخابات ریاست جمهوری شود، ولی دو بار برای کسب این عنوان خیز برداشت. در سوی دیگر، ترامپ توانست کاندیدای جمهوری خواهان و سپس رئیس جمهوری آمریکا شود.
اینکه چهرههایی مثل سندرز و ترامپ از لایههای افراطی دو جناح چپ و راست میتوانند وارد عرصۀ رسمی سیاستورزی آمریکا شوند و به یکقدمی ریاست جمهوری یا حتی به ریاست جمهوری برسند، دلایل زیادی دارد.
چنین وضعی در دهههای 1980 یا 1990 ممکن نبود. مخالفان لیبرالدموکراسی این تحول را ناشی از ضعفهای لیبرالیسم میدانند؛ به این معنا که لیبرالیسم موفق نشده جامعۀ خوبی در کشور آمریکا بسازد و آرای بالای ترامپ و سندرز دال بر میل به عبور از لیبرالیسم در آمریکا است.
مدافعان لیبرالدموکراسی اما شکست تاریخی فاشیسم و کمونیسم در برابر لیبرالیسم و از بین رفتن هراس مردم از توتالیتریسم کمونیستی و فاشیستی را عامل مهمی در غفلت نسلهای جدیدتر از خطر روی کار آمدن چپ و راست افراطی در جوامع لیبرالدموکراتیک میدانند.
این عده معتقدند اگر یک راستگرا یا چپگرای افراطی یعنی یک فاشیست یا کمونیست امروزی به قدرت برسد، مردمی که به این سیاستمداران رای دادهاند یا با بیتفاوتی نسبت به انتخابات راه به قدرت رسیدن چنین سیاستمدارانی را هموار کردهاند، دیر یا زود متوجه اشتباه خود میشوند ولی بهای سنگینی بابت اشتباهشان میپردازند و البته دیگران را هم دچار خسارت میکنند.
در قیاس با آمریکا، چپ افراطی در فرانسه تشکلهای سیاسی خودش را داشته که مهمترین آنها "حزب کمونیست فرانسه" است. کمونیستهای فرانسوی نیازی نمیبینند عضو یک حزب غیرکمونیستی شوند (مثل عضویت سندرز در حزب دموکرات آمریکا) تا بتوانند در فضای سیاسی کشورشان تاثیرگذار باشند.
با این حال چپ میانهرو در فرانسه، یعنی حزب سوسیالیست، موفقیت بیشتری نسبت به حزب کمونیست داشته. مهمترین نمود این موفقیت، 14 سال ریاست جمهوری فرانسوا میتران در فرانسه بوده است (از 1981 تا 1995).
حمایتهای حزب کمونیست فرانسه از اقدامات نامقبول اتحاد جماهیر شوروی، مثلا حمایتش از حملۀ نظامی شوروی به چکسلواکی در 1968، نقش مهمی در کاهش محبوبیت این حزب در جامعۀ فرانسه داشته است. فرانسویها با اینکه سنت سیاسی دست چپی نیرومندی دارند، در مجموع حزب کمونیست فرانسه را سرسپردۀ کمونیستهای روسی میدانستند و خوش نداشتند زمام امور کشورشان را به دست این حزب بسپارند.
اما چون فاشیسم و نازیسم سالها قبل از کمونیسم به تاریخ پیوستند، در نیمۀ دوم قرن بیستم خطر راستگرایی افراطی به اندازۀ خطر چپ گرایی افراطی (کمونیسم) در فرانسه به چشم نیامد. هم از این رو ژان ماری لوپن، رهبر حزب راستگرای افراطی "جبهۀ ملی فرانسه" در سال 2002 موفق شد با ژاک شیراک به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری برود. اگرچه نتوانست پیروز انتخابات شود.
اینکه مارین لوپن، رهبر حزب "اجتماع ملی" (یا همان جبهۀ ملی سابق) نیز موفق شده در سالهای 2017 و 2022 با امانوئل مکرون در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری دست و پنجه نرم کند، به خوبی نشان میدهد که راست افراطی در فرانسه پایگاه اجتماعی دارد.
دلایل این امر متعدد است. یکی از دلایل، همان است که گفته شد. یعنی این حزب برخلاف حزب کمونیست فرانسه در نیمۀ دوم قرن بیستم، محبوبیتش چندان تابع اقدامات منفی یک کشور دیگر (شوروی) نبوده است. اما دلایل اساسیتر، عبارتند از ملیگرایی و نفی سیاست مهاجرپذیری گسترده و البته دلایل اقتصادی مرتبط با معیشت مردم فرانسه.
آرای مارین لوپن در انتخابات دیروز نسبت به انتخابات ریاست جمهوری سال 2017 فرانسه حدود 8 درصد رشد داشته و از 34 درصد در سال 2017 به 5/41 درصد در سال 2022 رسیده است. اگر پوتین به اوکراین حمله نکرده بود و مردم فرانسه نسبت به نقش بینالمللی روسیه و رابطۀ حسنۀ مارین لوپن با مسکو حساس نشده بودند، لوپن در این انتخابات احتمالا رای بیشتری هم کسب میکرد. هرچند که باز بعید بود برندۀ انتخابات شود.
اتحاد جماهیر شوروی پایگاه و پشتیبان کمونیسم یا چپ افراطی در سراسر جهان بود. در غیاب چنین پایگاه و پشتیبانی، احزاب و چهرههای راست افراطی در سراسر جهان، در قیاس با کمونیستها، شانس بیشتری برای کسب آرای مردم در جوامع لیبرالدموکراتیک دارند. پیروزی ترامپ و افزایش وزن سیاسی مارین لوپن، نمونههای آشکار رشد راستگرایی افراطی در جوامع لیبرال است.
با این حال لیبرالدموکراسی تا کنون توانسته راستگرایان افراطی را از طریق انتخابات کنار بزند (ترامپ) یا مانع به قدرت رسیدنشان شود (لوپنها). اینکه لیبرالها تا کی میتوانند با تکیه بر انتخابات از پس مهار فاشیستهای نوین (راستگرایان افراطی) برآیند، سوالی است که جوابش در زهدان آینده است.
تفاوت مشخص، برتری آگاهی سیاسی مردم فرانسه نسبت به مردم ایالات متحدۀ آمریکا است. همین که راست افراطی در قرن بیستویکم سه بار برای کسب کرسی ریاست جمهوری خیز برداشته ولی ناکام مانده، اما در آمریکا ترامپ یکبار موفق به پیروزی در انتخابات شد و بار دوم هم با دشواری فراوان قدرت را واگذار کرد، به خوبی نشان میدهد مردم فرانسه بیش از مردم آمریکا لایق لیبرالدموکراسی حاکم بر کشورشان هستند.
آنان پس از لیبرالدموکراسی کمونیسم و فاشیسم و طالبانیسم را در انتظار میبینند.
وجدانهای بیدار جنایات امریکا و فرانسه در ویتنام , الجزایر را فراموش نکرده اند .