سال ۲۰۱۷، انتشارات پنگوئن رندوم هاوس قراردادی بیش از ۶۵ میلیون دلار برای هر دو کتاب باراک و میشل اوباما امضا کرد و با این کار، رکوردی را شكست که تا به حال برای خاطرات هیچ رییسجمهوری در آمریکا پرداخت نشده بود.
با وجود رقم قابلملاحظۀ دستمزد هر دو کتاب و سرخطهای اخبار بینالمللی دربارۀ آنها، این معامله هیچ جور هیجانی به همراه نداشت. معاملۀ درخشانی بود، اما رعشهای بر پیکر صنعت نشر نینداخته بود.
سال ۱۸۶۱، در یک روز آفتابی و در جزیرهای در اقیانوس اطلس، قراردادی امضا شد میان یک نویسنده نابغۀ فرانسویِ در تبعيد و ناشری بلژیکی و تازهکار که به چاپ همیشگی یک شاهکار منجر شد: «بینوایان». این قرارداد در سطوح مختلف پیشگام قراردادهایی شد که بعد از آن نوشته شد.
ویکتور هوگو دستمزد بیسابقهای معادل ۳۰۰هزار فرانک (حدود ۳.۸ میلیون دلار به پول امروز) برای هشت سال حق چاپ کتاب دریافت کرد که در زمان خودش رقم قابلملاحظهای بود. این رقم از آنجا که به ناشر اجازه میداد فقط هشت سال چاپ کتاب را در اختیار داشته باشد، بالاترین رقمی است که تا امروز بابت یک اثر ادبی پرداخت شده است و اگر قرار بود آن را به طلا محاسبه کنند، وزنش چیزی معادل ۹۷ کیلو طلا میشد. رقم آنقدر بود که میشد با آن راهآهنی کوچک در آن زمان ساخت.
نسخهای از اولین چاپ «بنیوایان» در بروکسل
آلبرت لاكروا ، ناشر تازهکار بلژیکی، که آشنایانی در بانک اوپنهایم بروکسل داشت کل مبلغ پرداختی به ویکتور هوگو را از این بانک وام گرفته بود و این احتمالاً اولین وامی بود که برای سرمایهگذاری روی کتابی از بانکی قرض گرفته میشد. «بینوایان» شد طلايهدار استفاده از سرمایهگذاری مخاطرهآمیز برای تأمین بودجه تولید اثری هنری.
لاكروا این قرارداد را در حالی امضا کرد که میدانست هوگو یک راندهشدۀ سیاسی است. در سال ۱۸۵۱ انتقادهای قاطعانه هوگو از دیکتاتوری لویی ناپلئون بناپارت [ناپلئون سوم] با چنان سر و صدایی همراه شد که هوگو مجبور شد ریش قلابی و کلاه سیلندر بگذارد و از فرانسه فرار کند و در «گرنزی» که شهر کوچکی در ساحل نرماندی است سكونت کند. لویی ناپلئون اگر انتخاب میکرد، میتوانست کتاب را در فرانسه توقیف کند و زندگی لاکروا را نابود کند. با این حال، ناشر بلژیکی در نهایت جسارت و امیدواری به کار خودش ادامه داد.
«بینوایان» در سال ۱۸۶۲ چاپ شد، اما هوگو نوشتن این هیولای پانصد صفحهای را هفده سال پیش یعنی در سال ۱۸۴۵ شروع کرده بود. هوگو اوایل به دلیل بداقبالیهای سیاسی دستنوشته نوپایش را رها کرد. آشوبطلبها تقریباً دستنوشته را از بين برده بودند که محبوبۀ وفادار هوگو نجاتش داد و آن را به جای امنی رساند. بعد از آن، هوگو بخش عمده کتاب را در گرنزی نوشت و فقط بابت نوشتن صفحات آخرش به بلژیک سفر کرد و در اتاق هتلی سکنی گزید که مشرف به میدان نبرد واترلو بود. تا سال ۱۸۶۱ دیگر کلاغهای حوزه نشر خبر آورده بودند که نویسندۀ تبعیدیِ فرانسوی رمان بزرگی نوشته که حسابی بفروشد.
طبیعی بود که اقبال به کتاب زیاد باشد. هوگو با نوشتن «گوژپشت نتردام» تا آن زمان دیگر ثابت کرده بود که بلد است جمعیت را راضی کند. اما در دلش ترس از گیوتین سانسور هم بود و وقتی دوستی فرانسوی که نشر تثبیتشدهای داشت مبلغ قابل ملاحظه ۱۵۰هزار فرانک را برای چاپ کتاب به هوگو پیشنهاد داد، پیشنهادش را رد کرد. هوگو انتظار چه دستمزدی را داشت؟ جواب ساده بود، او بیشترین دستمزدی را میخواست که تا آن زمان برای کتابی پیشنهاد شده بود. بعد از آن بود که لاکروای ترکه و ریزمیزه و هیجانزده وارد صحنه شد.
لاكروا هوگودوستی پرشور و ناشری سرسخت بود و اشتهای بیپایانی برای مخاطره کردن داشت. بعد از این که خیالش از بابت وام بانک اوپنهایم راحت شد، بیخیال کارگزار ادبی هوگو شد و خودش مستقیم نامهای با چربزبانی برای هوگوی قهرمانش نوشت و این نکته را به صراحت اعلام کرد که اگر استاد رقم دستمزدش را بپذیرد، او پول را نقداً و پیشپیش می پردازد. وقتی هوگو علاقه نشان داد، لاكروا با کشتی به گرنزی رفت و همین که هوگو را دید، رفت سر اصل مطلب. مذاکرات یکروزه تمام شد و روز چهارم اکتبر ۱۸۶۱ قرارداد تاریخی مابين لاکروا و هوگو امضا شد.
در این قرارداد توافق شد ۵۰هزار فرانک از کل مبلغ ۳۰۰هزار فرانک که نقداً به هوگو پرداخت شده بود، بابت حق ترجمه در نظر گرفته شود که مفهوم جدیدی در دنیای نشر آن زمان بود. لاكروا بدون آنکه چشمش به کتاب افتاده باشد آن را خریده بود که باز هم از اتفاقهای نادر آن روزگار بود. هوگو هم امتناع کرده بود از این که به کوتاه و بلند بودن رمان اشاره کند، اما خیال لاکروا را راحت کرد که رمان یک درام اجتماعی ست و نه یک اثر سیاسی.
هوگو اصرار داشت نسخۀ ارزانتری هم از کتاب برای مردم عادی منتشر شود (جدا از نسخه شیکوپیکی که قرار بود چاپ شود). ماشینهای چاپ تازه به موتور بخار مجهز شده بودند و کاغذهای ارزان هم روز به روز به تعدادشان در بازار اضافه میشد و همۀ اینها در سالهای قبل در دسترس نبود. همین شد که امکان چاپ نسخه ارزانتر كتاب هم فراهم شد.
مهمتر از آن، مشكل انتشار غیرقانونی کتاب را هم اولین معاهدۀ بینالمللی حق مؤلف که در سال ۱۸۵۲ بين فرانسه و بلژیک به امضا رسیده بود حل کرد. به این ترتیب، تجارت غیرقانونی کتابهای فرانسوی به پایان رسید و حق تألیف کتابها در هر دو کشور لحاظ می شد. این کار همچنین باعث شد ناشران بلژیکی در برابر سانسور فرانسویها محافظت شوند. به این ترتیب، بروکسل امنترین مکان برای انتشار رمان هوگو بود. اما از آنجا که فرانسه مهترین بازار خرید کتاب هوگو بود، لاكروا با حسابگری حق چاپ آن را در فرانسه به ناشر فرانسوی واگذار کرد تا بابت لطمههای احتمالی ناشی از سانسور کتاب در امان باشد.
لاكروا با قراردادی در جیب به بروکسل برگشت، اما شش ماه بعد را در جهنمی تمامعیار گذراند. لاكروا طاقتش طاق شده بود، مدام مجبور بود میان حروفچینها، بانکدارها، مترجمها، وكلا بالا و پایین برود. نویسنده مشهورِ كمخلق هم در گرنزی نشسته بود و در مقابل هر جابجایی نادرست ویرگولی که در متن انجام شده بود از کوره درمیرفت. هر نسخۀ نمونهخوانیشده باید برای هوگو فرستاده می شد و در میان باد و بوران و توفان به بروکسل برمیگشت و همۀ اینها به اضطراب بیشتر لاكروا و تأخیر در چاپ کتاب دامن میزد.
لاكروا به هوگو التماس کرد موقتاً به بروکسل برود، هوگو زیر بار نرفت. در میانه این کابوسها، هر دو مرد با همتی به سبک و سیاق «بازرس ژاور» تصمیم گرفتند تا ماه آوریل کار را تمام کنند. هوگو با قلم پر غازش دیوانهوار نسخهها را غلطگیری میکرد و لاكروا تلاش میکرد ماشینهای چاپ منظم به کارشان ادامه دهند. این، پرسرعتترین کاری بود که لاكروا در حرفهاش به خودش دیده بود.
بعد نوبت کارزارهای عظیم تبلیغاتی رمان از راه رسید. تبلیغات طراحیشده چنان شور و هیجانی برانگیختند که حتی امپراطوری که همیشه تبری برای قلع و قمع کردن همه چیز در دستش داشت مجبور شد فکر کند که آیا میتواند مردم را از آنچه به آنها قول داده شده محروم کند یا نه؟ از شش ماه قبل به دفاتر روزنامهها اطلاع داده شد و دیوارهای پاریس با تصویرگریهایی از ژان والژان، فانتین، کوزت، ماريوس و دیگر شخصیتهای داستان پوشانده شد. برخلاف سنتی که معمول بود، نسخههای معرفی و نقد و بررسی کتاب پیشپیش ارسال نشده بود. این اولین اثری بود که تا آن روز هیچ اطلاعاتی از آن تا روز انتشار به بیرون درز نکرده بود.
صبح روز چهارم آوریل ۱۸۶۲، بخش اول رمان «بینوایان» با عنوان «فانتين» همزمان در بروکسل، پاریس، سنپترزبورگ، لندن، لایپزیگ و چند شهر اروپایی دیگر پخش شد. هیچ کتابی تا آن زمان در ابعاد بینالمللی و در این میزان پخش نشده بود. در طول یک روز، همۀ ۶هزار نسخۀ چاپ اول در پاریس فروش رفت و این در حالی بود که جمعیت مارپیچ جلوی کتابفروشیهای این شهر صف کشیده بودند.
منتقدها و اهل قلم بیرحمانه به کتاب تاختند. الكساندر دوما که قطعاً تحت تأثیر راه رفتنهای ژان والژان در فاضلابهای پاریس قرار گرفته بود، خواندن رمان را معادل راه رفتن در گل و لای دانست. گوستاو فلوبر در جمعی خصوصی کتاب را به استهزا گرفت و آن را کتابی خواند که برای کلهخرابهای کاتوليکسوسیالیست و نخود مغزهای فیلسوف پروتستان نوشته شده بود. اما مردم عاشق کتاب شده بودند.
وقتی ۴۸هزار نسخه از بخشهای «كوزت» و «ماريوس» یک ماه بعد به فروش رفت، میان طرفداران هوگو چنان تب و تابی افتاده بود که برای خریدن کتاب با گاریهای دستی به کتابفروشیها هجوم می بردند تا هر چند نسخهای را که میتوانند بخرند. فلوبر که کلافه و کفری شده بود، انتشار «سالامبو» را شش ماه به تأخیر انداخت. رمان كلهخرابهای سوسیالیست کاتوليک بازار را به انحصار خودش درآورده بود.
طراحی چهره کوزت و ژاور در چاپ اول «بینوایان»
با گذشت فقط چند ماه، لاكروا قرضش را به طور کامل به بانک پرداخت. پیوند ظریفی که میان او و هوگو ساخته شده بود، نیروی اخلاقی و تجاری عظیمی به وجود آورده بود، یک اثر روشنفکرانه که بعدها منشاء اصلاحات اجتماعی میشد و در قالب فیلم، موزیکال و بازیهای کامپیوتری ظاهر میشد.
اما از طرف دیگر، لاكروا از افتادن به پای استاد عزیز و تحسین کردن مدامش خسته شد و رابطۀ این دو مرد از هم گسست. چاپ «بینوایان» معاملۀ جسورانۀ عظیمی بود. باید به لاكروا بابت اینکه این کار را دست تنها انجام داده بود دست مریزاد گفته شود. قرارداد دو کتاب میشل و باراک اوباما تأثیرگذار است، حق تألیف هر دو کتاب محفوظ است و این حق تألیف به راحتی میتواند از صد سال هم بگذرد.
حق تألیف هر دو کتاب تا زمان حیات هر دو نویسنده به اضافۀ هفتاد سال محفوظ است و خطر توقيف هیچکدام از این دو کتاب هم در کار نیست و حتی اگر اوباماها در جزیرهای وسط اقیانوسی ساکن شوند، لازم نیست کتابها دستی رونویسی شوند و عملاً با دو قایق، سه قطار و درشکه اسبی به دست ناشرانشان برسند، مسیری که برای غلطگیری و چاپ رمان «بینوایان» مدام طی میشد.
منبع: صفحه اینستاگرام لیلا نصیریها