سارا مرادخانی
مدتی قبل به صورت اتفاقی شاهد سریالی از یکی از شبکه های ماهواره ای به نام«ذهن مجرمان» بودم، سریال را تا انتهای همان قسمت دنبال کردم، تعدادی مامور کارکشته که هر کدام در بخشی از اف بی آی یعنی پلیس فدرال آمریکا مشغول فعالیت بودند در بخشی ویژه به نام« بررسی و تحلیل رفتاری مجرمان» دور هم جمع شده وهر کدام در این بخش وظیفه ای را برعهده داشتند.
در کنار این ماموران یک پزشک روانکاو و روانپزشک نیز حضور داشت، این افراد با برخی از مستندات و آثار جرم به تحلیل رفتاری یک قاتل زنجیره ای و یا فردی که قرار بود به یک قاتل زنجیره ای تبدیل شود، می پرداختند.
بررسی پرونده قاتل هایی که هر کدام ابتدا فردی عادی بودند اما به دلیل عوامل فردی و محیطی به قاتلان خطرناک و بی رحمی تبدیل شده بودند که هر کدام به انگیزه ای اقدام به قتل با وحشتناک ترین روش های ممکن می کردند.
ابتدا داستان برایم عجیب بود، مگر می شود در جامعه ای این همه قاتل و ان هم این گونه خشن و بی رحم وجود داشته باشد؟! برای خبرنگاری که حدود بیست سال تجربه دیدن چیزهای عیجب و غیر منتظره را دارد ،عجیب بود و به این مساله فکر می کردم که چگونه فردی می تواند، به این بی رحمی فرد دیگری را به قتل برساند، را مثله اش کند و یا پوستش را از بدنش جدا کند؟!
وقتی اولین خبر از پیدا شدن بدن مثله شدن کارگردان معروف و بعد از آن دستگیری پدر و مادرش به اتهام قتل و مثله کردن وی به گوش خورد، هنوز باور این موضوع ممکن و یا سخت بود اما به تدریج بعد از اینکه فیلم انتقال جسد قطعه قطعه شده کارگردان در کیسه زباله و چمدان توسط پدر و مادرش در نهایت خونسردی منتشر و بعد از ان اعترافات انها مبنی بر قتل داماد و دیگر فرزندانشان و مثله کردن آنها نیز دست به دست شد، ناخوداگاه به یاد سریال ذهن مجرمان که دربالا درباره آن نوشتم، افتادم و با خود زمزمه کردم که این یک در هزار است.
مدتی قبل بعد از اینکه بار دیگر خبر قتل و مثله کردن پسری به دست پدرش به دلیل تنبلی منشتر شد، باز هم ذهنم درگیری این مساله شد که آیا هنوز هم یک در هزار است ؟ و در نهایت هم وقتی خبر سربریدن زنی توسط همسرش و گرداندن سر بریده اش در انظار عمومی و فیلمی که از این جنایت منتشر شد را دیدم به این نتیجه رسیدم که اینجا هم دارد اتفاق می افتد! و یک در هزار نیست! چگونه مادر یا پدری به راحتی فرزندشان را به قتل می رسانند و بعد او را مثله کرده و در نهایت خونسردی به جرم خود نیز اعتراف می کنند؟ یا وقتی سنگ پران بزرگراه می گوید که برای گرفتن حقم به ماشین ها سنگ پرتاب می کردم که سبب مرگ دو نفر هم شده باید دید چه چیزی این فرد را به این حد از جنون و از خود بی خود شدن رسانده که می تواند به یک قاتل تبدیلش کند؟
به نظر می رسد، دیگر یک در هزار نیست! با بررسی در اخبار مختلف که از سربریدن دختری توسط پدر تا کشتن و مثله کردن فرزند و در عین حال خونسردی در قبال جرم اتفاق افتاده غیر از بررسی موارد حقوقی و قضایی آن و تعیین مجازات، نیازمند یک بررسی علمی و روانشناختی است.
شاید سیستم قضایی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و پلیس کشورمان اکنون باید آستین بالا بزنند و بخشی برای بررسی ذهن مجرمان ایجاد کنند تا قبل از این که این مساله به یک عادت و عامل برای هر نوع تخلیه روانی تبدیل شود بتوانند برای آن درمانی پیدا کنند.