کیفیت پایین:
کیفیت خوب:
عصر ایران؛ محسن ظهوری
«قصد شوهر من از سفر به ایران، کشف آثار تاریخ طبیعی انسان نیست. نمیخواهد بقایای درگذشتگان را بدون اجازهشان بردارد و در موزههای غربی جای دهد.»
زوج فرانسوی با این حرفهای قشنگ شهرشان را ترک میکنند و راهی ایران میشوند، اما...
«دیروز گاو سنگی بزرگی را که روزهای اخیر پیدا شده با تأسف تماشا میکردم. تکان دادن چنان توده عظیمی غیرممکن است. بالاخره نتوانستم بر خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضرباتی وحشیانه به او زدم.»
این حیوان سنگی که تکه تکه شد، همین است که حالا در موزه لوور پاریس میدرخشد؛ سرستونی از کاخ داریوش بزرگ هخامنشی. اینکه چطور این زوج فرانسوی در ابتدا یک چیز گفتند و آخرش کاری دیگر کردند، موضوع ما نیست. کار معمول همه آنهایی است که با ریاکاری دم از اخلاق میزنند. برویم سراغ داستان آنها و رسیدن گنج باستانی شوش به موزه لوور. داستان آنها را در این قسمت از «ایران از نگاه مسافران» ببینید.
«ایران از نگاه مسافران» مجموعهای ویدئویی است که در هر قسمت مسیر سفر و نگاه یکی از مسافران به ایران را تعریف میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل منتشر شد:
ایران از نگاه مسافران؛ قسمت سوم: کتزیاس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شخصیتهای داستان ما دو نفرند. مارسل و ژان دیولافوا که سه بار به ایران میآیند. مارسل مهندس راهآهن فرانسه است و مثل همسرش علاقمند به تاریخ. او معتقد است که دوره ساسانی تاثیر بزرگی بر معماری اسلامی داشته و میخواهد این را از نزدیک بررسی کند. پس زن و شوهر نخستین سفر خود به ایران را آغاز میکنند که ژان شرح آن را در خاطراتش آورده. این زوج سال ۱۲۶۰ خورشیدی به ایران میرسند.
آنها مسیر قفقاز را انتخاب کردند تا به تبریز بیایند و راهی تهران شوند. از تهران به سمت جنوب رفتند تا اصفهان و بعد شیراز. دیدن تختجمشید و پاسارگاد برخورد نزدیک آنهاست با دوره هخامنشی. زوج فرانسوی از اینجا راهی بوشهر و خرمشهر شدند و بعد به بصره رفتند و سری به تیسفون و نینوا و بابل زدند. بقایای تمدنهای کهن بینالنهرین را هم اینجا دیدند. دوباره به خوزستان برگشتند و اینبار به دزفول، شوشتر و شوش رفتند و پایان سفر، و ترک ایران.
«ششماه پس از بازگشت از ایران، من به ربالنوعهای ایران فکر میکردم و شبها خاطره شوش، فکر شوهرم را به وسوسه میانداخت.»
شوش تا این زمان یکبار کاوش شده بود؛ توسط ویلیام کِنِت لافتوس بریتانیایی که کاشف شهر سومری اوروک بود و فرصت نکرد زیاد در شوش بماند. اما چندتایی پایهستون هخامنشی را از زیر خاک بیرون آورد. مارسل دیولافوا هم بر اساس نظریه لافتوس، فهمیده بود که زیر تپه باستانی شوش گنجینه بزرگی است از تمدنی بسیار قدیمی. پس وسوسه کاوش به جانش افتاد و طرح آن را با مدیر موزههای ملی فرانسه در میان گذاشت. دولت فرانسه هم با دربار ایران مذاکره کرد که نتیجهای نگرفت. مارسل از ژوزف تولوزان فرانسوی، پزشک مخصوص ناصرالدینشاه کمک میخواهد که قبلا در تهران با دوست شده. تولوزان ناصرالدینشاه را به تاریخ و باستانشناسی علاقمند میکند و اجازه صادر میشود:
«دولت ایران مقبره دانیال را از حیطه کاوش مستثنی کرد و تقسیم اشیاء مکشوفه را خواست. تملک فلزات قیمتی را هم به خود اختصاص داد و با این شرایط به ما اجازه داد در ویرانههای عیلامی به کاوش باستانشناسی بپردازیم.»
سفر دوم آنها با ۳۱ هزار فرانک بودجه و تجهیزات کاوش انجام گرفته. بهمنماه سال ۱۲۶۳ به بندرعباس میرسند و سپس راهی بوشهر و شوش میشوند. به دستور ناصرالدینشاه، فرزندش ظلالسلطان والی اصفهان مسئول نظارت بر کاوش آنهاست که او هم میرزا محسن مظفرالملک را مأمور این کار میکند.
۱۱ اسفند ۱۲۶۳، کاوش در شوش آغاز میشود که این تاریخ را نخستین کاوش هیات رسمی باستانشناسی در ایران دانستهاند.
«ستون آپادانا از زیر خاک بیرون آمده و مثل ستونهای دیگر در قشری از شن و ماسه قرار گرفته و روی یک دال مربع تکیه دارد.»
با گذشت روزها، تکهسنگها و نقشها و سرستونها پدیدار میشوند. آنها به کاخهای هخامنشی اردشیر دوم و داریوش بزرگ هخامنشی رسیدهاند و آجرهای لعابدار این کاخها از دل خاک بیرون میآیند.
«کمکم شیر زیبایی بهوجود میآید که بدنش روی زمینه فیروزهای قرار گرفته. این شیر برجسته را ماهرانه ساختهاند و رنگآمیزیِ همآهنگ ولی خیالی حیوان، حاکی از هنری قوی و اصالتی وصفناپذیر است.»
کاوش تا خردادماه ۱۲۶۴ ادامه دارد و هر کارگر روزی ۱۵ شاهی میگیرد تا زمین را بکند.
«هر روز عصر تعدادی اشیاء کوچک در چادر جمع میشود. بعضی از این اشیاء ارزشمند هستند و بعضی دیگر ارزش چندانی ندارند.»
در این مدت بقایای زیادی از آثار تاریخی شوش از دل خاک بیرون میآید که باید طبق قرارداد با ایران بهصورت مساوی تقسیم شود. اما این زوج نمیخواهند به آن پایبند بمانند.
«دیروز، هنگام غروب، ۵۵ صندوق، تپههای باستانی را ترک کردند. نقش دیوارهای شیرها و نرده پلکان در این صندوقها بود. آنهایی را هم که به خاطر نبودن وسیله یا نداشتن اجازه، حمل نشده، در یک تِرانشه دفن کرده و نقشه محل آنها را کشیدهایم.»
به این ترتیب آنها با ۵۵ صندوق پر از اشیاء تاریخی ایران به فرانسه برمیگردند و دوباره برای برگشتن به ایران و بردن بقیه گنجینه شوش تلاش میکنند.
البته در این مدت آزار هم دیدهاند. چندبار به محوطهشان تعرض شده، عدهای آنها را بدشگون و فرزاندان شیطان دانسته و برخی هم با سنگ قلاب این زوج را زدهاند. مقامات مذهبی گفتهاند که وجود فرنگی در ایران، بلایای طبیعی میآورد. آنها اشیاء تاریخی را طلسمهایی میدانند که دانیال نبی برای برکت خاک زیر زمین گذاشته.
سفر سوم آنها با فشار همین عقاید به تعویق میافتد تا بالاخره ایران مجوز ورود میدهد. آذرماه ۱۲۶۴ زوج فرانسوی دوباره در ایران هستند و باز کاوشها را در شوش از سر میگیرند.
«مارسل با جفتوجور کردن شکستگیهای قطعات، نقش آدمها را مرتب کرد، آنها را روی هم چید و موفق شد دو جنگجو را بهاندازه طبیعی به دست آورد.»
بستهبندی این اشیاء اینبار زمانبر است. بهخصوص که سرستون کاخ داریوش ۱۲ هزار کیلو وزن دارد و اینجاست که ژان دیولافوا با پتک به جانش میافتد تا بشود آن را در صندوقها جای داد:
«پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضرباتی وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجه ضربات پتک، مثل میوه رسیده از هم شکافت.»
اشیاء کشف شده در ۳۲۷ صندوق جای میگیرد، و این بار نمیشود آنها را مثل دفعه قبل در سکوت از ایران برد. مظفرالملک از آنها تقسیم اشیاء را میخواهد. مارسل این اشیاء را آجرهای کهنهای مینامد که به درد شاه نمیخورندد ولی او باید در بازگشت بهخاطر بودجهای که گرفته، حاصل کار نشان دهد. مظفرالملک اصرار بر تقسیم دارد اما این را هم میگوید که ای کاش دولت فرانسه اقلا چند مدال یا نشان به ظلالسلطان میداد. مارسل میگوید موضوع را با مقامات فرانسه در میان خواهد گذاشت و به این ترتیب تمام اشیاء را با وعدهای که به گفته خودشان قولی هم ندادهاند، در اسفند سال ۱۲۶۴ از ایران میبرند.
«خداحافظ شوش. ما گنجینههای باستانی هخامنشی را که نمیتوان برای آن قیمتی تعیین کرد، به دست آوردیم. فرانسه مالکیت این گنجینه گرانبها را به دست آورده.»
نوشتههای ژان دیولافوا از ایران، سند مهمی از زندگی و مسیرهای سفر در دوره قاجار است، نگاه او به ایرانیان منتقدانه و در بعضی مواقع تحقیرآمیز است. ژان بارها مردم را خرافاتی، کثیف و دروغگو خطاب میکند:
«این مردم از حُکام خود میآموزند که دروغ بگویند و نبوغ را با رشوهخواری و اختلاس نشان دهند، و در این کار پیشبینی و مهارت بیشتری داشته باشند.»
اما سفرنامه خود او پر است از کلاهی که بر سر مردم گذاشته:
«پیرمردی به اصرار خواهان فروش یک قطعه سنگ باستانی برآمد که به قول خودش طلسم قیمتی بود. من به سادگی جواهر را به دست آوردم. میترسیدم اگر صاحبش به ارزش آن آگاه گردد، از فروش آن خودداری کند.»
البته گهگاه تعریف هم میکند. مثلا اینطور:
«باید اعتراف کرد که اگر ایرانیان معایبی دارند، در عوض محسناتی هم دارند. در توکل و قناعت و حوصله بینظیرند.»
حتما همین خصلتها بعلاوه نبود آموزش همگانی کمک کرده تا آنها کارشان را به سادگی پیش ببرند. برای پایان این فیلم، یکبار دیگر با هم جمله شروع سفرشان را بشنویم که در ابتدای فیلم خلاصه شده بود:
«قصد شوهر من از سفر به ایران، این نبود که درصدد کشف آثار تاریخ طبیعی انسان باشد. نمیخواست در قبرستانهای قدیمی کاوش کند و جمجمه یا استخوانی را از آدمهای قرون گذشته به دست آورد و بدون درخواست و رضایت آن مرحومان، بقایای آنها را تحت اتیکتهای خوشنما و قشنگی در موزههای غربی جای دهد.»
تاریخ ایران و ظهور هخامنشی و اختفای عیلام و دون دانستن تاریخ عراق و عظیم دانستن تاریخ و فرهنگ و مذاهب هند دلائلی داشت و دارد. ما هنوز باید با رویای هویت آریایی ( که در غرب دروغ آن اثبات شده) و تفکرات عظمت هخامنشی دلخوش باشیم تا خاورمیانه جدید ساخته شود.
امیدوارم همتی کنید و ویدئویی بسازید که برای علم کردن تخت جمشید یک زیگورات عیلامی را کلا از صفحه روزگار محو کردند! چرا؟
اون زن نقشه ای در دست داشته... وقتی به تخته سنگ میرسن، هرکاری میکنن نمیتونن جابجاش کنن، بعد از حدود یک هفته، اونو بوسیله جرثقیل بلند میکنن و میبرن... بعداً میفهمن که داخل اون سنگ، گنج بوده!!!