۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۱۸۸۸۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۹ - ۰۳-۱۰-۱۴۰۰
کد ۸۱۸۸۸۵
انتشار: ۱۲:۴۹ - ۰۳-۱۰-۱۴۰۰

"سعید دستگاهی" تکه گمشده سینما بود که حالا نیست

سعید اگر تنها یک فیلم بلندِ سینمایی داستانی می ساخت، می شد حالا سینما را مواخذه کرد که چرا فیلم‌سازِ دانایی که فیلم دارد، ناگهان به راهِ خود نرفت.

عصرایران؛ حبیب باوی ساجد - سینما چیزی نیست که می بینیم، که می دانیم. سینما چهره ی ناخوشایندی دارد که اگر چهره ی ناخوشایندش را به عاشقانِ حقیقی خود نشان دهد، عاشقان یک به یک قربانی می شوند در پیشگاه این عشقِ خوش بروروی افسون کننده.

قربانیانِ سینما فراوان اند. دانایانِ سینما، گاه راه به سینما نمی یابند. ما تنها بخشی ازعاشقانِ سینما را دیده ایم، بسیاری را سینما ندید، ما هم ندیدیم.

"سعید دستگاهی" یکی از دانایانِ سینماست که افسوس، سینما او را ندید. سعید اگر تنها یک فیلم بلندِ سینمایی داستانی می ساخت، می شد حالا سینما را مواخذه کرد که چرا فیلم‌سازِ دانایی که فیلم دارد، ناگهان به راهِ خود نرفت. اما حالا که حتی سینما مجالِ یک فیلمِ بلندِ داستانی را از سعید دریغ کرد، ما چگونه شمایلی از سعید و دانایی اش را شرح بدهیم؟

جمعی از سینماگران اهواز - سعید دستگاهی از سمت راست نفر دوم - اهواز - دهه 50


سینما بی وفاست، وفا نکرد به عاشقانِ دانا؛ دانایان محکوم به عزلت وعزلت آنانان را ره سپارِ فراموشی می کند. سعید یک میلیون فیلم نامه داشت؛ بلند ونیمه بلند وکوتاه. خوش خط می نوشت و درشت و در دفتری دراز و بلند با کاغذهای خط خطی.

شرح صحنه اش، توأمان دکوپاژ بود؛ یعنی پلان به پلان می نوشت؛ باحرکت دوربین و زاویه و لنز. اکثرِ فیلم نامه هایش را از داستان و رمان و به خصوص داستانِ کوتاه اقتباس می کرد. برای همین سعید، توأمان هم شیفته ی ادبیاتِ داستانی و داستان خوان و داستان شناس بود و هم فیلم بین و فیلم شناس.

بخت یارش نبود فیلم اش را بسازد. فیلم های کوتاه اش را دردهه ی پنجاه ساخته بود؛ با "کیانوش عیاری" وسینمای آزاد و فیلم برداری "نادرمظلومی" و "امیر زرگان".  با "اسکله ی چوبی" اش جایزه گرفته بود. ولی سینما عینِ جنگه، هنوز جنگه سینما.

برای رسیدن به فیلم بلندش باید می جنگید؛ جنگید؛ نه یک بار، هزاربار، اما هربار در خاک می شد و دگر بار برمی خاست بازخم های بی شمار و التیامِ زخم ها دیگر رمقی برایش نگذاشته بود.

دوستانش هم که سینما روی خوش نشان شان داده بود، دستِ سعید را به مهر نمی گرفتند. سعید شیفته ی سینما بود و یک فیلم نامه ی اتوبیوگرافی نوشته بود : "سینما، سینماست".

قصه ی خودش بود، خودِ خودش. حیف که نساخت. همه جور فیلم می دید، اما "روبربرسون" را خوش تر داشت و همیشه حرفِ "موشت" بود و "کشیشِ دهکده". تازه آمده بودم گره در گره هنر شوم. چهارده ساله بودم؛ یا شاید پانزده ساله. سعید می خواست فیلمِ کوتاه داستانی بسازد. دنبالِ بازیگر بود.

رفتم خودم را معرفی کردم. از من تست گرفت. فیلم اش را نساخت، اما ما باهم رفیق شده بودیم. از کوت عبدالله می رفتم سی متری تا برای من از سینما بگوید. بعد رسیدیم به ادبیات. نخستین بار نامِ "عدنان غُریفی" را از زبانِ سعید شنیدم.

مجموعه داستانِ "شنل پوش درمه" را از عدنان غریفی، سعید داد بخوانم.  بارها از روی پل و شطِ کارون پیاده گز می کردیم که فقط از سینما حرف بزنیم وادبیات. به یاد ندارم حتی یک بار با سعید حرف از سیاست زده باشیم. سیاست و سیاسی اندیشیدن محصولِ بلوغ است.

اگر قرار است در سینما و ادبیات، سیاسی بیندیشی، لازمه اش شناختنِ زبانِ سینما و ادبیات است؛ در غیرِ این صورت می توانی شب نامه بنویسی و یا بروی در روزنامه ها مطالبت را بیان کنی.



سعید انگار این ها را بی آن که تأکیدی بر یاد دادن داشته باشد، این ها را به تو یاد می داد. سعید در پیرانه سری سر از اداره کل ارشاد درآورد. او را در اتاقی تبعید کرده بودند که هر اتاقِ اداری برای هنرمند، سلولِ انفرادی ست. بعد نیمِ دیگری از پیرانه سری اش در کتابفروشی گذشت. سعید باید فیلم اش را می ساخت.

من می دیدم که چطور ساختنِ یک فیلم می تواند یک انسان را زنده نگهدارد وسعید را فیلم نساختن کُشت. سعید نمونه ای بود از انسانِ شریف ورفیقی که تو می توانستی به وقتِ تنهایی و دست تنگی و دلتنگی، خیابان های اهواز را با او گز کنی. سعید در واپیسن سال های عمرش، بیمار و خانه نشین شده بود؛ آن هم دور از اهواز و رفقایش.

رفته بود کرج و من هیچ وقت دراین سال ها نخواستم او را ببینم. چگونه سعید را که سرشار از شورِ عاشقانه ی سینما بود، باید در بستر و بی تحرک ببینی؟ "سعید دستگاهی" در سکوت رفت. سینما حق اش را نداد. اما بدونِ شک تکه ای از سینما در خاک و با خاک شد که حالا سینما چیزی کم دارد.

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
الهه
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۲۶ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۳
0
5
نوشته تاثیرگذار و زیبا و در عین حال تلخی بود. سپاس از نویسنده و نشر آن