جوزف مارگولیس
ترجمۀ: محمد باسط / فصلنامه ترجمان
مرجع: Boston Review
جوزف مارگولیس،بوستونریویو - اندکی پس از آشوب مرگبار اخیر در کاخ کنگره، رسانهها شروع کردند به انتشار مقالههایی که ظاهراً هدفشان ارائۀ تصویری کاملتر از شورشیان بود. همچنانکه در جایی دیگر تأسف خود را ابراز کردهام، بیشترِ این تلاشها بهشکل رقتباری ضعیف بودند، اما یک استثنای شایانتوجه وجود داشت. در ۱۸ ژانویه، نیویورک تایمز گزارشی از کلت کلر ارائه کرد، قهرمان شنای المپیک در سال ۲۰۰۸ که در آشوب کنگره مشارکت داشت و حالا به جرمهای مختلفی متهم شده بود.
تصویری که مقاله از کلرِ ۱۹۸سانتیمتری ترسیم میکند یک غولِ باتربیت است. مربیان و همتیمیهای سابقش از او با عنوان «قهرمان شیطنتبازی» با «خندههای قهقههوار» یاد میکنند که «طوری زندگی میکرد که دوستش داشته باشند». اما فقط سبکسری و سرخوشی نبود، و کسانی که او را بهتر میشناختند در پشت آن خندهها غمی را میدیدند. آنان از «یک سویۀ مالیخولیایی» در شخصیت او سخن میگفتند که وقتی دوران قهرمانیاش به پایان رسید، بر او غالب شد. یکی از شناگران همردیف او در المپیک دربارهاش گفته «شخصی بزرگ، روحی بزرگ، همتیمیای بزرگ. اما برای پیداکردنِ جایگاهش خارج از استخر و در سطح جامعه دوران سختی را گذراند». تلاشهایش برای دستوپاکردنِ شغلی جدید «نتیجه نداد». زندگی مشترکش از هم پاشید، و طلاق ناجور باعث شد «تا مدتها» از سه فرزندش دور بماند. بدون کار و بدون جا، ماههای متمادی در ماشینش زندگی کرد. عضویت خودش در یک باشگاه بدنسازی محلی را نگه داشته بود تا جایی برای حمامکردن داشته باشد.
اما نکتۀ اصلی مقاله توضیح سختیهای کلر بعد از بازنشستهشدن از شنای قهرمانی نیست، بلکه پشیمانی عمیق و شدیدی است که ظاهراً از شرکتش در آن آشوب احساس میکند (میگویم «ظاهراً»، چون این خانم روزنامهنگار با خود کلر صحبت نکرده است، بلکه با دوستانش حرف زده است). شرححال او در این مقاله با یک صحنۀ دراماتیک آغاز میشود. یکی از مربیان سابق کلر، بعد از اینکه میفهمد او هم بینِ آن جمعیت بوده است، با او تماس میگیرد. واکنش کلر چه میتوانست باشد؟ خشم؟ انکار؟ رجزخوانی؟
آخرین چیزی که از کلر انتظار داشت، از آن شناگر مدالآورِ معروف به سرخوشی و شیطنت، این بود که بزند زیر گریه. مربی سابقش میگفت «از من عذرخواهی کرد. هی تکرار میکرد، ’تو کارهای زیادی برایم کردی، ولی من ناامیدت کردم‘. پشت سر هم تکرار میکرد ’نمیخواستم هیچکدام از اینها اتفاق بیفتد‘».
مقاله با همین عذرخواهیها تمام میشود. یکی دیگر از مربیان سابق او، که در روز حضورش در دادگاه با او صحبت کرده بود، خاطرنشان میکند که او «تمام مدت ۱۵دقیقهای که با هم حرف زدند داشت گریه میکرد». او میگفت کلر «هرگز به این فکر نکرده بود که چه اتفاقی ممکن است بیفتد. در زمان اشتباهی در یک جای اشتباه بود، و در کنار آدمهای اشتباه». در این مقالۀ حدوداً ۱۶۰۰کلمهای، اولین و آخرین تصویری که خواننده از کلر میبیند یک آدم بغضکرده و پشیمان است که نقشش در این آشوب تقریباً هیچ است و بیشتر تصادفی است تا تعمدی.
درواقع، مادامیکه مقاله مفصلاً به عذرخواهیها و تاریخ زندگی شخصی کلر میپردازد، هیچ اشارهای نمیکند به حدود ۱۴۰ افسری که در آن آشوب مجروح شدند، و ازجمله یکی از آنها که، مطابق گفتههای رئیس واحد افسران پلیس کنگره، دو دندهاش ترک برداشته و دو تا از دیسکهای کمرش آسیب دیده و یک نفر دیگرشان که «با میلۀ فلزی فنسها» کتک خورده است. این شرححال به خواننده این را هم یادآوری نمیکند که یکی از افسران پلیس بر اثر جراحاتی که در آن صحنه برداشته بود از دنیا رفت، همچنین نمیگوید که دو افسر دیگر بعد از این اتفاقات خودکشی کردند، که در کنگره به زنی شلیک کردند و او را کشتند، که زن دیگری روی پلههای بیرونی زیر دستوپا لگدکوب شد و تا مرز مردن پیش رفت، یا اینکه اعضای کنگره بهسختی توانستند از مهلکه جان به در ببرند. درواقع، در تنها اشارهای که به آشوب میشود با قربانیان بهشکلی انتزاعی برخورد شده است: «جمعیتی بود که به کاخ کنگره یورش برد» و «گروهی بودند که میخواستند در دمکراسی ... اخلال ایجاد کنند».
بنابراین، در صفحۀ اول این گزارش، با شرححال مفصلی از یک متهم سروکار داریم که فقط توجه خواننده را به تصویری همدلانه از او جلب میکند و احتمال مجرمبودن و جدیبودن جرم او را به حداقل میرساند.
به شرححالهایی مثل این نیاز نداریم که یادمان بیاید روزنامهنگارهایی که راجع به جرم مینویسند با بعضی از افراد بهتر از بعضی دیگر برخورد میکنند، و همان نابرابریِ موجود در نظام عدالت کیفری را بازتولید میکنند. اگر کل چیزی که این شرححال ارائه میکرد فقط همین بود، میشد راحت کنارش گذاشت. اما مهمترین بخش مقاله -دلشکستگی و عذرخواهی بغضآلود کلر- نشانهای است از آنکه انگار چیز دیگری هم در کار است، چیزی بسیار مهمتر: چیزی که من به آن میگویم سیاستهای (عمیقاً ناعادلانۀ) بخشش.
معمولاً تصور ما این است که بخشش یک لطف کاملاً خصوصی و بینفردی است: یک نفر تصمیم میگیرد که کار بد یک نفر دیگر را ببخشد. اما، همانطور که شرححال کلر نشان میدهد، این دیدگاه بیشازاندازه محدود است: بخشش اغلب اوقات نوعی اقدام همگانی است، نه صرفاً اقدامی شخصی. شورش کاخ کنگره را خیلیها حملهای به «خانۀ مردم» توصیف کردند. به یک معنای کاملاً واقعی، کلر در قبال همۀ ما مرتکب خطا شده، و حالا از همۀ ما -یا دستکم از خوانندگان نیویورک تایمز- خواسته شده که او را ببخشیم. آنطور که من در شغل خودم بهعنوان یک وکیل مدافع یاد گرفتهام، همین امر بهطور کلی دربارۀ همۀ پروندههای جنایی صادق است. این قبیل پروندهها، با اینکه غالباً با یک کار اشتباه در سطح خصوصی آغاز میشود، اما وقتیکه دولت، ظاهراً به نمایندگی از مردم، درگیر آن میشود به پروندهای جنایی تبدیل میگردد. بنابراین، عذرخواهی کلر یک پرسش اساسی را پیش میکشد: از بین میلیونها نفری که هر سال با اتهامهای جنایی به دادگاه برده میشوند، در کنار میلیونها نفر دیگری که در گذشته جرمشان اثبات شده و حالا دنبال فرصت دوبارهای هستند، چه کسانی را باید ببخشیم؟
وقتی جامعه یک متهم یا مجرم را میبخشد، دارد کار بسیار مهمی انجام میدهد جدا از آنچه در نظام عدالت کیفری انجام میشود. در پروندۀ کلر، دستگاه عدالت درنهایت تعیین خواهد کرد که آیا او مرتکب جرم شده یا نه. اما در تصمیمگیری راجع به اینکه او بخشیده شود یا نشود جامعه -یا دستکم بخش بزرگ و قدرتمندی از آن- ممکن است متمایل باشد که او و رفتار و آیندهاش
را ببخشد. این بخشش نوعی ترحمِ برآمده از همدلی و لطف است که با باوری بنیادین و تزلزلناپذیر تقویت میشود: اینکه کلر «یکی از ما» است. در این نگرش، او دیگر بیگانه یا هیولا تصور نمیشود، بلکه روح ناقصی در نظر گرفته میشود که گمراه شده، همانطور که همۀ ما میشویم.
بخشش اجتماعی امکان مجازات را از بین نمیبرد. اما این باور که او یکی از ماست تأثیری بسزا خواهد گذاشت بر همۀ چیزهایی که در نظام عدالت کیفری رخ میدهند، از زبانی که برای توصیف او و جرم او به کار گرفته میشود و اتهامهایی که ممکن است با آنها مواجه شود، تا قواعدی که برای صدور حکم دربارۀ خطای او به کار گرفته میشوند، تا نگاه قاضی و هیئتمنصفه به او، و تا نوع و کیفیت مجازاتی که نهایتاً بر او اعمال میشود. اگر جامعه نگاهِ بخشندهای به او داشته باشد، نظام عدالت کیفری برخورد سهلگیرانهتری با او خواهد داشت، چراکه یقین دارد او عضو ارزشمندی از جامعه بوده و خواهد بود، کسی که بعد از اتمام مجازاتش -اگر مجازاتی برایش تعیین شود- از بازگشتش استقبال خواهد شد.
بنابراین، بخشش اجتماعی به موازات نظام عدالت کیفری کار میکند و حتی به آن شکل میدهد. بخشش اجتماعی معنایی فراهم میآورد برای ارزش اخلاقی متهم، جایگاهی که در جامعه دارد، و اینکه نهادهای اجتماعی چطور باید با او برخورد کنند. به این طریق، بخشش اجتماعی فقط لطف بینفردی نیست؛ یک خیر عمومی است که قدرت تغییر همهچیز را دارد. و مثل هر خیر عمومی دیگر، بهشکلی نابرابر توزیع شده است.
پژوهشگران سه رفتار را یافتهاند که بهطور قابلاطمینانی «غریزۀ بخشش» را -به قول مایکل مکالا- فعال میکند: عذرخواهی، خودتحقیری و جبرانکردن. اگر فرد خاطی با این رفتارها بر ما نشان داده شود، نگرش ما به او بهطرز چشمگیری ملایم خواهد شد. کینهجوییمان کمتر میشود، و دیگر او را فردی بیرونی نمیبینیم، و کمتر مایل خواهیم بود که مجازات شود.
حالا ببینید که چطور در شرححال کلر از این ویژگیها بهرهبرداری شده است. هرچند این شرححال هیچ اشارهای به جبرانکردن ندارد -هیچ نشانهای ندیدم که نشان دهد کلر، یا شورشیِ دیگری، گفته باشد که حاضر است برای خسارت و رنجی که تحمیل کرده هزینهای بدهد-، مقالۀ تایمز الگویی از عذرخواهی و خودتحقیری ارائه کرده که باید در کتابهای درسی آن را بنویسند. دستکم آنطور که مربیان کلر گفتهاند، او رکوراست عذرخواهی کرده و هیچ تلاشی هم نکرده که از خودش سلب مسئولیت کند یا تقصیر را گردن فرد دیگری بیندازد. و عذرخواهیاش هم مثل عذرخواهی آدمهای ناپشیمان نیست («ببخشید اگر کارم شما را ناراحت کرد»). درعینحال، تصویر گریهوزاریِ بیاختیار او در دو مکالمۀ جداگانه نمایشی از رفتار خودتحقیرکننده است.
همۀ اینها پیامهایی قدرتمند برای بقیۀ جامعه میفرستند. اول اینکه رفتار کلر دلبستگی او به ارزشها و هنجارهای گروه را دوباره تأیید میکند. او، با اقرار به اینکه کار خطایی کرده، درواقع اعلام میکند که در آینده به رعایت قواعد متعهد خواهد بود. این کار هم دفاعیهای است تا مثل فردی منفور طرد نشود، و هم اطمینانی دوباره میدهد که تهدیدی ایجاد نخواهد کرد. به عبارت دیگر، او با کارهایش میگوید «من یکی از شما هستم، اگرچه لغزیدهام، باز هم میشود به من اعتماد کرد. من خطرناک نیستم». بعد هم این چهره با پیرایشی که دوستان و مربیانش انجام میدهند تقویت میشود. در مقاله میخوانیم افرادی «که بهتر از همه او را میشناسند» دیدن او در کنگره را «کاملاً غیرعادی» میدانند، و مشخصاً تلاش میشود که خطاکاری او کمرنگ شود. آنها میگویند کلر «نمیخواست هیچکدام از اینها اتفاق بیفتد»، و اصلاً «در زمان اشتباهی در یک جای اشتباه بود، و در کنار آدمهای اشتباه». این گفتهها، با تهیکردن رفتار کلر از هرگونه قصد و منظوری، آن را بیاثر میکند. و رنج ویرانگر او -تصویر گریههایش- حس همدلیای را فعال میکند که خیلی از افراد وقتی به رنجکشیدن دیگران برمیخورند آن را احساس میکنند. همدلی، همانطور که مکالا و همکارانش نشان دادهاند، نخستین و اصلیترین مسیر بخشش است.
درست است که عذرخواهی و تحقیر به کلر در طلب بخشش کمک میکنند، اما اینها تنها چیزهایی نیستند که به نفع اوست. شاید بیشتر از هر چیز نژاد او اهمیت داشته باشد. کلر سفیدپوست است و عکس او هم در مقاله آمده است. سفیدپوستبودنش، دستکم بهصورت پنهان، دفاعیۀ او را تقویت خواهد کرد. پژوهشگران مدتهاست دریافتهاند که، در تداعی ذهنی سفیدها، معمولاً مجرمبودن با سیاهپوستبودن همراه است (اما با سفیدپوستبودن پیوندی ندارد). سفیدها معتقدند سیاهپوستها بیشتر مستعد خشونت هستند تا سفیدپوستها. همانطور که روانشناسی به نام جنیفر ابرهارد و همکارش بیان کردهاند، «صِرف حضور یک مرد سیاه ... میتواند جرقۀ این فکر را بزند که او خشن و مجرم است». خلاصه اینکه بعضی از مردم مستعد این هستند که، صرفاً بهخاطر نژاد کلر، با همدلی به او نگاه کنند.
اما نباید نقش سفیدبودن را، در طلب بخشش، بیشازحد دانست. اکثریت غالب شورشیان کنگره سفید بودند، و رویهمرفته، تایمز، مثل اکثر رسانههای جریان اصلی، کل آن جمعیت را ذیل عنوان اخلالگر قرار داده است. یک عامل دیگر در کنار نژاد کلر -هرچند نه کاملاً بیربط به آن- منزلت اجتماعی اوست. او یک آدم معمولی ساده نیست، یک مرد سفید میانسال ناشناس نیست. او در سه المپیک شنا کرده و در کنار مایکل فلپس، مدالآورترین ورزشکار المپیک، دو مدال طلا برده است. در ایالاتمتحده، فقط چند عنوان دیگر هستند که بیشتر از قهرمان المپیک بودن ستایش میشوند. حتی عناوین دیگری که غالباً منزلت و احترام بالایی در جامعۀ امروز به همراه میآورند -دکتر، مدیر ارشد- چنین تصوری از استعداد، ایثار، فداکاری، و وطندوستی را به ذهنها القا نمیکنند. در این زمانۀ عبوس، حتی سربازان هم نمیتوانند چنین احساساتی در مردم ایجاد کنند، بهویژه وقتی میبینیم خبرهایی از شرکت تعداد زیادی از کهنهسربازان در شورش ۶ ژانویه بیرون میآید. شاید قهرمانان المپیک بیشتر از هر کس دیگری بهعنوان قهرمانان آمریکا مورد احترام باشند یا، آنطور که تایمز میگوید، تجسد بزرگی و موفقیت آمریکایی.
این جایگاه کمیاب موجب میشود نتوانیم در مقابل داستان کلر مقاومت کنیم. رسانهها همیشه عاشق داستانهایی مثل حکایت ایکاروس۱ هستند: چطور ممکن است کسی که اینقدر بالا پریده اینقدر به پایین سقوط کند؟ اما از اینکه بگذریم، جایگاه کلر تأثیر عذرخواهی همراه با اشک و دلشکستگی او را افزایش میدهد. روانشناسان دریافتهاند که مردم معمولاً از عذرخواهی متخلفانی که جایگاه بالایی داشتهاند بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرند و بیشتر مستعد این هستند که تخطی آنها را ببخشند تا تخطی کسانی که چنان جایگاهی ندارند. هرچند کلر، بدون شک، مثل بسیاری از دیگر شورشیان رفتار کرده است، عذرخواهی او بر بسیاری از مردم اثر عمیقتری خواهد گذاشت، دقیقاً به این دلیل که جایگاه ممتازی دارد.
بعد هم مزیت دیگری که کلر از آن بهره میبرد کسانی هستند که بهعنوان ضامن در دادگاه حاضر میشوند. کلر، بهعنوان یک شناگر نخبۀ سابق، همراهان کاملاً تحصیلکرده، همتیمیهای خوشصحبت و مربیانی دارد که خیلی سریع میشود به آنها دسترسی پیدا کرد. میشود روی آنها حساب کرد تا شرححال کلر وزن بیشتری پیدا کند، داستان غمانگیز
گذشتهاش روشن شود، و پشیمانی بزرگ او بهخوبی شنیده شود. بهواسطۀ خاطرات آنها، کلر دیگر یک کاریکاتور نخواهد بود. او به انسانی پیچیده تبدیل میشود که نقص دارد، ضعیف است، و مثل بقیۀ ما آسیب دیده است. اما مهم است متوجه باشیم که این خاطرات با دقت تنظیم شده -یا به دست آن روزنامهنگار یا منابع او- تا برداشت مطلوبی ایجاد شود. آن روزنامهنگار یا با همسر سابق کلر (با آن طلاق پرمنازعه) حرف نزده یا انتخاب کرده که گفتههای او را نقل نکند، و به نظر میرسد هیچ تلاشی هم نکرده که بفهمد چرا کلر از تماس با کودکانش برای این مدت طولانی منع شده است.
خواندن شرححال کلر، بهعنوان یک مطالعۀ موردی در زمینۀ کارکرد اجتماعی بخشش، به ما امکان میدهد اهمیت واقعی این نوع از پوشش رسانهای را متوجه شویم. همۀ پژوهشگران دریافتهاند که بسیاری از افرادی که به نظام عدالت کیفری برده میشوند از آنچه انجام دادهاند پشیمان هستند و، مثل کلر، میخواهند از قربانیان خود عذرخواهی کنند و بخشیده شوند. همانطور که ستوننویس تایمز، الیزابت برونگ، در تابستان گذشته گفته است، آنان دنبال جهانی میگردند که در آن مجبور نباشند «تا ابد کنار خطایشان زندگی کنند». اما درواقع شمار اندکی از آنها میتوانند امید داشته باشند که پشیمانیشان، با همدلی، به دهها میلیون مخاطب مخابره شود. و باز شمار کمتری میتوانند امید داشته باشند که این پشیمانی را چنین سخنگویان محترمی با دیگران در میان بگذارند. شاید اصلاً نتوانند در آشفتهترین رؤیاهایشان هم امیدوار باشند به اینکه پشیمانی آنها به یادآوریِ زشتِ دردی که تحمیل کردهاند آلوده نشود. و واقعیت این است که هیچکدام از آنان با این مزیت اولیه که قهرمان سفیدپوست المپیک باشند کارشان آغاز نمیشود. سکویی که کلر روی آن میایستد نمونۀ بارزی از سیاست بخشش است.
اینکه همۀ اینها را برشمردم به این معنا نیست که برای او آرزوی مجازات میکنم. من او را نمیشناسم، اما امیدوارم که یک ارزیابی دقیق و دلسوزانه دربارۀ خطای اخلاقی او صورت بگیرد، با آگاهی از این واقعیت که اقداماتش در آن یک روز واحد و شومْ تمام زندگی او نیست. امیدوارم که در آن ارزیابی احساس پشیمانی او و رنجی که تحمل میکند لحاظ شود. و بیشتر از همه، امیدوارم که این نیاز به بخشیدن بتواند میل جامعه به مجازات را ملایمتر کند. خلاصه اینکه امیدوارم با روحیۀ بخشندگی دربارۀ او قضاوت شود.
اما، اساساً، عین همین امید را برای هر متهم دیگر هم دارم، هر شخصی که خطایی تراژیک مرتکب شده و آن خطا تمام عمر با او خواهد ماند. هر روح زخمخوردهای که ماشه را کشیده یا تیر را رها کرده یا از خط قرمز گذشته و حالا نمیتواند از صحنهای که در ذهنش در یک دایرۀ تکراری دائماً ظاهر میشود فرار کند و هر لحظه آسیبی که به بار آورده و مصیبتی که باعثش بوده را به یادش میآورد. هر کسی که خشونت غیرقابل توضیحش موجب شده دوستان سرگردان و خانوادۀ ماتمزدهاش دائماً همان سهگانه را زیر لب تکرار کنند: جای اشتباه، زمان اشتباه، آدمهای اشتباه. همۀ آنان باید با همان روحیۀ بخشش دلسوزانه مورد قضاوت قرار بگیرند که کلت کلر با آن قضاوت میشود.
اما این گونه نخواهد شد. نه تا وقتی که رویکردمان به عدالت کیفری را از اساس تغییر دهیم. نه تا وقتی که نگرشی همراه با بخشندگی پیش بگیریم و بپذیریم آن کسانی که در آن نظام هستند آن دیوهایی که ما خیال میکنیم نیستند. نه تا وقتی که نهایتاً اذعان کنیم که آنها یکی از ما هستند. آن روزی که این حقیقت را بپذیریم، اولین و مهمترین گام را بهسوی اصلاحِ واقعیِ نظام عدالت کیفری برداشتهایم. اگر به هر انسانی با روحیۀ بخشش نگاه کنیم نه با روحیۀ محکوم کردن، اگر با هر انسانی بهعنوان عضوی از جامعه برخورد کنیم نهبه عنوان یک فرد خارجی، بهآرامی چرخۀ تنبیهی پنجاه سال گذشته متوقف خواهد شد.
همانطور که این کار را دنبال میکنیم، من متوجه شدم که کلر ممکن است از چیزی برخوردار شود که بسیاری کسان دیگر بهشکلی لجبازانه از آن محروم میشوند. اما این خطای او نیست، و جامعه نباید او را از بخشش محروم کند فقط به این دلیل که احتمالاً دیگران را از بخشش محروم خواهد کرد. بیعدالتی هرگز به عدالت کمک نمیکند، و بیرحمی را اگر همهجا به یک اندازه انجام دهند، کمتر بیرحمانه نخواهد بود. کار ما باید گستردن دامنۀ عدالت باشد، نه جیرهبندیکردنش. و مهمترین بخش آن کار این است که، درنهایت، به توزیع منصفانۀ خیرِ بخشیدن برسیم.