عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در دهههای 40 و 50 شمسی اگر کسی در ایران دیپلمه بود، قطعا سرش در بازار کار بیکلاه نمیماند اما اگر به شرف لیسانشه بودن مشرف میشد، نانش در روغن بود! یعنی به راحتی در یکی از ادارات دولتی یا شرکتهای خصوصی کار پیدا میکرد و حقوقش کفاف زندگیاش را میداد.
برای افراد طبقات پایین و طبقۀ متوسط سنتی، مهمترین سکوی پرش و پلکان ترقی درس خواندن بود و با کسب مدرک دانشگاهی، به منزلت رضایتبخشی (متناسب با توقعات نه چندان زیادشان) میرسیدند. اما اعضای طبقۀ متوسط جدید و طبقات بالای سنتی، کموبیش علاوه بر کسب مدرک لیسانس از دانشگاههای داخل کشور، به دنبال مدارک بالاتر از دانشگاههای خارج کشور بودند.
زمینداران بزرگ مهمترین طبقۀ بالای سنتی را در جامعۀ ایران تشکیل میدادند؛ طبقهای که پس از اصلاحات ارضی در آغاز دهۀ 1340، آخرین ضربه را از مدرنیسم و مدرنیزاسیون پهلوی دریافت کرد و در سراشیبی تند اضمحلال افتاد.
فرزندان زمینداران بزرگ، توقعاتشان بیشتر از اعضای طبقات پایین سنتی و مدرن (دهقانان و کارگران) بود. هم از این رو بخش قابل توجهی از کسانی که راهی غرب میشدند برای کسب مدرک دکتری و سپس حضور در مناصب مدیریتی ردهبالای کشور، علاوه بر اعضای طبقۀ متوسط جدید (که طبقهای در حال توسعه بود در دهۀ 1340)، کسانی بودند که پدرانشان جزو زمینداران بزرگ یا طبقات مدرن بورژوازی مالی و صنعتی بودند.
در دهههای 30 و 40 و 50، دو عامل اساسی زمینهساز متناسب بودن مدرک تحصیلی افراد با موقعیت و منزلت اجتماعیشان بود. نخست اینکه جمعیت ایران به مراتب کمتر از امروز بود. دوم اینکه روند مدرنیزاسیون تازه چند دهه بود که در ایران به طور مؤثر آغاز شده بود. بوروکراسی مدرن از زمان رضاشاه شکل گرفته و در حال توسعه بود و تا پایان عصر پهلوی، از ظرفیت جذب اقلیت واجد مدارک دانشگاهی در جمعیت نه چندان پرشمار جامعۀ ایران برخوردار بود.
اما پس از انقلاب با رشد چشمگیر جمعیت ایران در دهۀ 60، دانشگاههای دولتی دیگر قادر به جذب بخش قابل توجهی از متقاضیان تحصیلات دانشگاهی نبودند. هم از این رو دانشگاه آزاد تاسیس شد. پس از دورۀ آزمایشی دهۀ 60، از آنجا که شمار پشت کنکوریها چشمگیر بود، دانشگاه آزاد در دهۀ 70 توسعه یافت و کمکم کار به جایی رسید که همه به راحتی میتوانستند دست کم یک لیسانس در جیب داشته باشند.
در واقع دهۀ 1370 آغاز روند بیارزش شدن مدرک دانشگاهی در جامعۀ ایران بود؛ روندی که سه دهه ادامه یافته است. تقریبا میتوان گفت که در دهۀ 70 مدرک لیسانس بیارزش شد، در دهۀ 80 مدرک فوق لیسانس و در دهۀ 90 مدرک دکتری.
پس از رشد قارچگونۀ واحدهای گوناگون دانشگاه آزاد در دهۀ 70، دانشگاههای دولتی نیز از دهۀ 80 به سمت اعطای مدرک در قبال دریافت پول رفتند و به این ترتیب دانشجویان نوبت دوم یا شبانه را پذیرا شدند. یعنی در طول دهۀ 80، اضافه بر ظرفیت معمول خودشان در مقاطع لیسانس و فوق لیسانس و سپس دکتری، دانشجو جذب کردند و در ازای این گشایش، از دانشجویان نوبت دوم پول کلانی گرفتند.
با ظهور دولت احمدینژاد و تقابل این دولت با نهاد دانشگاه آزاد، که متعلق به کلوپ سیاسی هاشمی رفسنجانی بود، دانشگاه پیام نور هم توسعه یافت. رشد دانشگاه پیام نور در نیمۀ دوم دهۀ 80 تقریبا شبیه رشد قارچگونۀ دانشگاه آزاد در دهۀ 70 بود. در کنار پیام نور، دانشگاه جامع علمی-کاربردی هم دستی از آستین تکاپو برآورد تا از قافلۀ توسعۀ دانشگاههای کشور عقب نمانده باشد.
در چنین شرایطی، دیگر هر کسی میتوانست یک مدرک لیسانس یا فوق لیسانس یا حتی دکتری داشته باشد. البته کسی که در درس خواندن بیاستعداد است، ممکن است مکانیک یا نوازندۀ خوبی بشود اما وقتی جوانان دیدند لیسانس گرفتن مثل دبستان رفتن و دبیرستان رفتن ضروری شده، اکثراً چهار سال از عمرشان را در دانشگاهها تلف کردند که وقتی خواستگاری میروند کسی با دیدۀ تحقیر به آنها ننگرد!
در دهۀ 60 اگر کسی دیپلم نداشت، چیزی از آدم حساب بودن کم داشت. در دهۀ 70 اگر لیسانس نداشتی داخل آدم حساب نمیشدی. در دهههای 80 و 90 هم، چنانکه گفته شد، کسب مدرک فوق لیسانس و دکتری شرط آدمیت شد! مجموع این تحولات سبب شد که علم و دانشگاه در ایران لوث شود. اگر روزگاری تمایز افراد در جامعه به این بود که دانشگاهرفته باشند، امروزه دیگر تمایز به دانشگاهنرفتن است!
در دورانی که مدرک لیسانس در حال بیارزش شدن بود، برای بسیاری این سؤال مطرح بود که چرا باید لیسانس گرفت؟ برای پسران اولین پاسخ، همان سرافکنده نبودن در جلسۀ مهم خواستگاری بود. دومین پاسخ، به تعویق افتادن زمان ورود به بازار کار بود. چهار سال زمان کمی نیست. اگر امروز اوضاع بازار کار چنگی به دل نمیزند، خدا میداند تا چهار سال دیگر چه اتفاقاتی ممکن است رقم بخورد. شاید فرجی شد و کار جهان باز آمد بر مدار مراد. پاسخ سوم هم، ارزش مدرک لیسانس در دوران سربازی بود. سرباز لیسانسه قطعاً اوضاعش بسیار بهتر از سرباز دیپلمه بود.
اما به تدریج که فارغالتحصیلان مذکر دیدند کسب مدرک دانشگاهی ربط چندانی به پیدا کردن شغل آبرومندانه ندارد و وقتی هم که کار نداشته باشی، خواستگاری رفتن و ازدواج کردن رؤیایی دور از دسترس است، شمار متقاضیان تحصیلات دانشگاهی در قشر مذکر جامعه رو به کاهش گذاشت. در نتیجه، تقریبا چند سالی پس از آغاز دهۀ 80، تعداد دختران دانشجو در ایران بیش از پسران دانشجو شد. اگر در دهۀ 70 خوبیت نداشت پسری که به خواستگاری میرود دیپلمه باشد، در دهۀ 80 هم برازنده نبود دختری که به خواستگاریاش میآیند دیپلمه باشد.
خلاصه مدرک دانشگاهی کارکردهایی از این دست پیدا کرد و این کارکردها هیچ ربطی به رشد علم راستین نداشت. انبوه مدرکداران بیکار و بیسواد در رشتۀ تحصیلیشان، کجا و چگونه میتوانستند به رشد علم کمک کنند و آبروی ازدسترفته را به دامن دانشگاه بازگردانند؟
با بریده شدن بند ناف اشتغال از مدرک دانشگاهی، کارکرد مهمی که توسعۀ دانشگاه بویژه دانشگاه آزاد در جامعۀ ایران پیدا کرد، زمینهسازی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی برای تحقق دموکراسی در ایران بود.
در دهۀ 70 که واحدهای دانشگاه آزاد در بسیاری از شهرهای کوچک و سنتی ایران تأسیس شدند، دانشجویان دختر و پسر شهرهای بزرگ – بویژه تهران – راهی شهرهای کوچک شدند. این حضور محسوس، اثرات ملموس خودش را بر فرهنگ سنتی شهرهای کوچک بر جای گذاشت. یعنی به تدریج نوعی لیبرالیزاسیون فرهنگی دامنگیر شهرهای کوچک و سنتی ایران شد.
بسیاری از مدافعان دانشگاه آزاد، از این منظر از نقش و کارکرد این دانشگاه دفاع میکنند. یعنی آنها علیرغم اینکه میدانند این دانشگاه نقش برجستهای در رشد علم و افزودن بر اعتبار نهاد دانشگاه در ایران نداشته، از نقش فرهنگی – اجتماعی آن دفاع میکنند. یعنی معتقدند سنتزدایی دانشگاه آزاد در شهرهای سنتی، تبعات سیاسی مثبتی برای جامعۀ ایران داشته است.
این حرف چندان بیراه نیست ولی ترجمۀ دقیقش چیزی جز این نیست که تقویت آزادیخواهی در جامعۀ ایران، به بهای لوث شدن نهاد علم و نهاد دانشگاه تمام شده است. چین روندی قطعا نشانگر اعوجاج است.
البته مدافعان گسترش تحصیلات دانشگاهی به این شیوه، دلیل دیگری هم اقامه میکنند. آنها میگویند اگرچه فیزیک خواندن در دانشگاه آزاد یا دانشگاه پیام نور در فلان شهر کوچک، از حیث تولید فیزیکدان برجسته، فایدۀ چندانی ندارد ولی نفس حضور چهارسالۀ یک جوان روستایی در دانشگاهی که در شهر تأسیس شده، در تولید "شهروند آگاه" مؤثر است.
همچنین نباید فراموش کرد که ناکارآمدی نظام آموزش و پرورش در ایران و نیز سرگشتگی ذاتی دوران نوجوانی، عواملی هستند که اجازه نمیدهند دانشآموزان دریابند در کدم رشتۀ دانشگاهی باید تحصیل کنند و اصولا استعداد نظریشان مناسب کدام حوزۀ علمی است.
بسیاری از جوانان ایرانی، نه پس از اتمام دورۀ دبیرستان بلکه پس از پایان دوران لیسانس، متوجه میشوند در کدام رشتۀ دانشگاهی باید درس بخوانند. خیل عظیم دانشجویان رشتههای ریاضی و تجربی که در دهههای 60 و 70 وارد رشتههای علوم انسانی شدند، تا حدی مؤید این مدعاست.
بنابراین مدافعان گسترش بیرویۀ دانشگاه در ایران میتوانند بگویند این دانشگاههای خلقالساعه، آنچه را که دبیرستان به جوانان کتابخوان و سرگردان ایرانی نداده بود، به برخی از این جوانان عطا کرد. یعنی پیدا کردن مسیر تحصیلی و علمی.
اگر این دانشگاهها نبودند، جوان دیپلمه باید راهی خدمت مقدس سربازی میشد و بعد هم دیگر بعید بود وارد فضای فرهنگی شود. ولی چهار سال علافی در این دانشگاهها و درس خواندن در رشتههای نامربوط، فرصتی برای کتاب خواندن بیشتر و پیدا کردن مسیر فکری و فرهنگی مناسب برای هر جوان دانشجو و کتابخوانی بود.
این حرف اگرچه واقعیت دارد و احتمالاً همۀ ما در زندگی خودمان با افرادی از این دست برخورد کردهایم، ولی واقعیت این است که تأسیس آن همه دانشگاه به این که اقلیتی از جوانان در دوران لیسانس راه و چاه علمی و فرهنگیشان را پیدا کنند، نمیارزد و اساسا چنین کارکردی جزو اهداف تأسیس آن همه واحد دانشگاهی نبوده است.
با این حال به نظر میرسد تب مدرکگرایی در جامعۀ ایران افول کرده است. جدا از اینکه تحصیلات دانشگاهی در جامعۀ ایران ربط چندانی به اشتغال ندارد، گسترش اینترنت در دنیای امروز دلیل دیگری است که بسیاری از جوانان علاقهمند به کسب دانایی بیشتر، عبور از کنکور و حضور در دانشگاه را تنها راه کسب علم و دانش نمیدانند.
توسعۀ اینترنت در جهان، اگرچه نتایج نامطلوبی هم در بر داشته ولی در مجموع به سود روند دموکراتیزاسیون در دنیای امروز بوده است. این تحول مثبت در حوزۀ دانش نیز بوضوح مشهود است. اگر قبلاً جوانان خانوادههای فقیر باید حتماً خودشان را به دانشگاه میرساندند تا تخصصی علمی کسب کنند و راه ترقی اجتماعی برایشان هموار شود، امروزه اینترنت هم منبع مهمی برای کسب علم و دانش است. در واقع علم دیگر در انحصار دانشگاه نیست.
روزگاری در اروپا، سیاست در اختیار اشراف بود ولی به تدریج با گسترش دموکراسی در قارۀ سبز، انحصار سیاست و قدرت از چنگ طبقات بالای جامعه بیرون آمد و فقیربیچارهها هم واجد نقش سیاسی مهمی شدند و در اثر همین امکان نوپدید به تدریج رشد کردند و امتیازات انحصاری طبقات بالا را از زیر تیغ توزیع نسبتا عادلانه گذراندند و اوضاع کمی منصفانهتر شد.
در قرن بیستویکم هم اینترنت در حال خاتمه دادن به چندین قرن حکومت دانشگاه بر دنیای دانش است. این حکومت چندسدهای، البته فقط یک سدهاش به ما رسید. اگر مراکز آموزشی عصر قاجار را هم حساب کنیم، ما ایرانیان تقریبا کمی بیش از یک سده است که دانشگاه (یا نهاد علمی مدرن) داریم.
در طول قرن بیستم، چه در جهان چه در ایران، کسی که میخواست آدمحسابی شود و سری میان سرها برآورد، غالباً ناچار بود وارد دانشگاه شود. البته نوادری هم بودند که شجاعانه راه دیگری را برگزیدند اما قاعده همان بود که همه وارد دانشگاه شوند و مدرک دانشگاهی بگیرند. اما اهل فن به خوبی میدانستند همۀ کسانی که از دانشگاه آکسفورد مدرک لیسانس یا دکتری دارند، حتی در رشتۀ تحصیلی خودشان هم لزوماً دانایی چندانی ندارند. وقتی حکم فارغالتحصیلان دانشگاه آکسفورد این است، صاحبان مدرک از دانشگاه آزاد یا دانشگاه پیام نور در ابرقو و علیآباد کتول که جای خود دارند.
خوشبختانه به نظر میرسد که ما در قرن بیستویکم در حال ورود به عصر "دموکراسی معرفتی" هستیم. یعنی اولاً علم از انحصار دانشگاه خارج شده است، ثانیاً مدرک دانشگاهی دیگر نه یگانه نشان و نه بالاترین نشانۀ دانایی است. اینترنت فقط عرصهای برای جنگولکبازی اوباش اینترنتی نیست. بسیاری از مردم از این پدیدۀ جهانی استفادۀ درستی میکنند.
دکتر شریعتی در یکی از آثارش نوشته است که قبلاً در اروپا روشنفکران در کافهها مینشستند و مینوشتند و میگفتند، دانشگاهیان هم به ریش آنها میخندیدند که این حرفها غیر علمی است؛ اما پس از گذشت یکی دو نسل، همان حرفهای روشنفکران کافهنشین در دانشگاهها به عنوان مباحثی علمی تدریس میشد و دانشگاهیان فخر میفروختند به دانستن و تدریس آنها. اگر در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم علوم انسانی در کافهها رشد کرد، در قرن بیستویکم اینترنت جای آن کافهها را گرفته است.
در قرن نوزدهم حضور در دانشگاه آکسفورد برای هر کسی میسر نبود ولی همه میتوانستند با هزینهای اندک در فلان کافه حضور مستمر داشته باشند. امروزه هم حضور در دانشگاههای گرانقیمت اروپایی و آمریکایی برای همگان میسر نیست ولی هر کسی میتواند با صرف هزینهای اندک به انبوهی از منابع علمی در اینترنت دسترسی داشته باشد و با خواندن آنها بر سواد و دانایی و قدرت تفکر خویش بیفزاید و حقیقتا تخصصی کسب کند.
کارآفرینان هم تدریجا ملتفت میشوند که نیروی کارشان از هاروارد و کمبریج هم که مدرک داشته باشد، اگر علم و تخصص و قدرت تحلیل کافی نداشته باشد، عدمش به ز وجود. از قدیم هم گفتهاند بی مایه فطیر است. در عصر دموکراسی معرفتی که صدای فرا رسیدنش کمکم به گوش میرسد، مایه را به مدرک نمیسنجند و احتمالاً مدرکداران بیسواد عرصههای اشتغال و مدیریت را کمابیش به باسوادان بیمدرک واگذار خواهند کرد.
توسعۀ اینترنت در جهان زمینهساز دموکراسی معرفتی است و دموکراسی معرفتی یعنی امکان عبور عمومی از دانشگاه در عین رسیدن به علم. در عصری چنین، مدرک دانشگاهی نه که به کلی بیاعتبار شود، ولی اهمیت کاذب سابقش را از دست خواهد داد.