این فقر تنها برای من و خانواده من نیست، همه مردم این فقر را دارند، فقر، دکلها، دست خالی مردم و خانههای قدیمی مشکلات ماست، دست تنگیم و با این نداری در محیط خیلی بدی هم هستیم. از معتادها نگویم که حضور آنها عادی شده است و سگهای ولگرد هم که حد و حساب ندارد.
به گزارش ایلنا، همه چیز عادی به نظر میرسد، عادیِ محلههای بافت فرسوده که در نگاه اول تنها مشکلاش کوچههای تنگ و خانههای قدیمی است. یک کتابخانه و ایستگاه آتشنشانی نزدیک خانهها شرایط را عادیتر جلوه میدهد، اما از ماشین که پیاده میشویم، عادی بودن محله رنگ میبازد. چند دکل برق جلوی پایمان است و سیمهای فشار قوی درست از بالای سر درختان و خانههای اهالی رد میشود. صدای وز وز سیمهای برق یکسره در گوش میپیچد و سر را مثل لحظهای که توپ فوتبال محکم به آن خورده باشد، سنگین میکند.
فکرش را هم نمیشود کرد که از دل یکی از مناطق شهری تهران وارد فضایی این چنین حاشیهای شوی و فکر کنی وارد بخشی از مناطق محروم استانهای کم برخوردار شدهای! سایه دکلها بر این محله در حدی است که به آن لقب زیر دکل دادهاند. زیر دکل در قسمت غرب محله ملکه آباد قرار دارد و حدود ۲۸۰ ملک در آن، زیر حریم برق فشار قوی قرار دارند.
"کریم وهابی" شورایار محله جوانمرد قصاب در گفتوگو با ایلنا با اشاره به مشکل چندین ساله دکلهای فشار قوی میگوید: «این مشکل چندین سال است که وجود دارد و مردم نه میتوانند ساخت و ساز کنند نه خرید و فروشی میشود. حتی نمیتوانند امکانات آن چنانی از شهرداری بگیرند. رسیدگی به سرانههای فرهنگی هم در این محل صفر است. کل محله ضعیف است، اما آنجا دیگر زیر حریم است و هرکسی میخواهد اقدامی انجام دهد، میگویند زیر حریم است و نمیتوانید!»
مشکلات اقتصادی یک طرف، بازدیدهای بیسرانجام یک طرف و سکونت طولانی مدت زیر دکلهای فشار قوی از طرفی دیگر بر وضعیت روحی و جسمی مردم اثرگذاشته است. وهابی میگوید: «در اینجا هر خانهای یا یک معلول دارد، یا یک نفر از افسردگی رنج میبرد، خانوادهای داریم که سه معلول دارد و ظاهرا اینها آثار همان برق است. شبها صدای برق به حدی است که نمیتوان آن را تحمل کرد اما به این مساله عادت کردهاند. هیچ ارگانی هم فعلا اقدامی نکرده است.»
وهابی درباره برق گرفتگیها در زیردکل هم توضیح میدهد، که چگونه یک فعالیت روزانه عادی به قیمت از دست رفت جان ساکنان تمام شده است: «خانمی میخواست رخت آویز کند و دچار برق گرفتگی شد. سه چهار مورد از این سبک برق گرفتگیها داریم. مردم حتی در پارک هم در امان نیستند، یک نفر در پارک هم دچار برق گرفتگی شد.»
در شورای چهارم اعضا به اینجا آمدند و از محل بازدید کردند. آقای استاندار و اداره برق تهران و ری هم آمدند و از محل بازدید کردند، همه آمدند و گفتند که سیم کشیهای برق را زیر زمینی میکنند، اما این هم درحد حرف ماند.
اما اداره برق حدود ۵ سال پیش وعده داده بود که سیمهای برق این محله را زیرزمینی کند تا مشکل ساکنان برطرف شود. شورایار محله درباره وعده داده شده اینگونه توضیح میدهد: «در شورای چهارم اعضا به اینجا آمدند و از محل بازدید کردند. آقای استاندار و اداره برق تهران و ری هم آمدند و از محل بازدید کردند، همه آمدند و گفتند که سیمکشیهای برق را زیر زمینی میکنند، اما این هم درحد حرف ماند.»
درست است که خانهای هست اما اینجا زیر سرطانیم. وقتی بچهها زیر حریم برق فوتبال بازی میکنند و خانوادهها درخواست میکنند، زمین بازی را سر و سامانی دهند شهرداری میگوید، اینجا زیر حریم برق است و هزینه کردن فایدهای ندارد و آن را چمن نمیکنیم.
او هزینههای بالای این اقدام را قبول دارد و زیرزمینی کردن سیمهای برق را کار یک ارگان نمیداند و میگوید: «البته قبول داریم که این اقدام هزینهبر است، اما اگر چند ارگان دست به دست دهند، این اقدام شدنی است. واقعا اینجا فاجعه است. مسئولان دنبال حلبی آبادها میگردند که به مشکلات آنها رسیدگی کنند، اما اینجا از حلبی آباد هم بدتر است. درست است که خانهای هست، اما اینجا زیر سرطانیم. وقتی بچهها زیر حریم برق فوتبال بازی میکنند و خانوادهها درخواست میکنند، زمین بازی را سر و سامانی دهند، شهرداری میگوید، اینجا زیر حریم برق است و هزینه کردن فایدهای ندارد و آن را چمن نمیکنیم. در حالی که سه چهار هزار نفر در آنجا زندگی میکنند. اگر این مشکلات است، چرا به آنها رسیدگی نمیکنند؟ ۲۸۰ خانه در اینجا است و همه خانوادهها عیالوار هستند. تعداد خانوارها زیاد است و یک ارگان به تنهایی نمیتواند برای اینجا کاری کند و برای مثال برای جابجایی ساکنان اقدام کند.
شورایار محله منکر پیگیریهای انجام شده هم نیست؛ «پیگیریهایی انجام شد، اما به یک نقطه میرسد و ابتر میماند.»
در ادامه درباره سرعت توسعه و جابجایی تجهیزات برای اجرای یک پروژه عمرانی در شمال تهران و تفاوتها در شمال و جنوب حرف به میان میآید که در شمال شهر همه دست به دست هم میدهند و کار پیش میرود، اما در جنوب شهر اینگونه نیست. او میگوید: «در کوچههای شمال شهر و محلات برخوردار یا یک وزیر است، یا یک عضو شورای شهر یا یک نماینده مجلس که کار را پیش ببرد. اگر در اینجا هم یک شخصیت مهمی زندگی میکرد، مطمئن باش صبح به صبح سه تا رفتگر محله را نظافت میکردند. سهم مردم اینجا از زندگی "افسردگی" است. محله کارگرنشین است و همه گرفتاری دارند و کسی رسیدگی نمیکند. خانهها بفروش نمیرود و اگر خریداری هم باشد، زیر قیمت میخرد و با پول آن نمیشود یک خانه هم رهن کرد. ۱۶۰ خانه در اینجا سند دارند. شهرداری، بهزیستی، محیط زیست و اداره برق برای حل مشکلات هیچکدام پیشقدم نمیشوند. اداره برق میگوید مقصر مردم هستند و اینجا خانه نبوده که دکلهای برق را آوردند، اما اینگونه نیست و در اینجا خانه بوده است، اما انقدری که اکنون است نبوده. در چهار دهه پیش همه ساختند و محل توسعه پیدا کرد و حالا اینگونه گرفتار شدند. اینجا هر مسئولی که میآید؛ همه چیز به دیدن ختم میشود!»
ادامه گزارش را با پرسه زدن در دو خیابان کوچک اصلی که زیر دکلهای برق قرار دارند، تکمیل میکنیم. ساکنان ابتدا تمایلی به صحبت کردن ندارند؛ معتقدند هزاران بار هم که صحبت کنند فایدهای ندارد، چون مسئولان میآیند، میبینند و میروند.
از مرد قد بلندی که لباس سفید قصابی بر تن دارد درخواست مصاحبه میکنم، درخواستم را رد میکند و تهیه گزارش را بیفایده میداند. میگویم همین گلایهها را بگو و منتشر میکنیم، در چشمانش بارقههای امید را میبینم و شروع به صحبت میکند: «اینها همه فرمالیته است. شما فکر میکنید، مسئولان نمیدانند مشکل ما چیست؟! از وزات نیرو آمدند، از شهرداری، استانداری، اما وضع ما چه تغییری کرده؟ دکلها همین جاست و کابلها بالای سرمان است.تازه این محله شهید هم داده است.»
به یکی از کوچهها اشاره میکند که به اسم شهید حیدری نامگذاری شده و ادامه میدهد: «حتی به حرمت شهید هم تحویلمان نمیگیرند. اینجا افراد اصیل و مذهبی ساکن هستند. آن زمان که داشتند خانهها را میساختند کسی نیامد بگوید چرا میسازید، بعد از اینکه ساختند و ساکن شدند، حالا میگویند در طرح است! خب حالا که در طرح است بیاید و طرح را اجرا کنید. چرا این کار را نمیکنید؟ خانههای اینجا الان کلنگی است، شما یک زمین به ما معرفی کنید، خودمان وام میگیریم و میسازیم.اگر با سنگ صحبت میکردیم، شاید الان به نتیجه رسیده بودیم!»
در کوچهها قدم میزنم و با ساکنان هم کلام میشوم. درباره رهن و اجاره خانهها میپرسم، خانمی که در اینجا مستاجر است میگوید: «۶۰ میلیون رهن و ماهی یک میلیون اجاره میدهیم.» زن میانسال دیگری که دهه چهل و ابتدای ساخت خانهها در این محل ساکن بوده، میگوید: «من پیر شدم و این دکلها را برنداشتند.»
هیچ کدام از مسئولان برای ما کاری نکردند. به فکر مردم اینجا نیستند که چطور زندگی میکنند. ما نه پول میخواهیم نه هیچ چیز دیگری، حداقل این سیمها را از بالای سرمان بردارند و مجوز بدهند تا مردم بتوانند بسازند.
از او درباره یکی دو خانه نوسازی که در همین کوچهها ساخته شده سوال میپرسم، میگوید: «گویا لابی کردند و ساختند، اما همه که نمیتوانند لابی کنند، اصلا چرا باید لابی کنیم؟ حق ما را به ما بدهند. تکلیف ما را روشن کنند.»
مرد میانسال دیگری که شغل او نجاری است به گفتوگوی ما اضافه میشود؛ « همه اینجا خانهها را خریداری کردهاند. زورگیری نکردیم، خانهها را هم مجانی نگرفتیم، برای متر به متر آن پول دادیم. شهرداری قرار بوده که سیمکشیها را زیرزمینی کند، اما این کار را نمیکند و آن را گردن وزارت نیرو میاندازد. وزارت نیرو هم گردن شهرداری میاندازد و هیچکدام هم جواب درست و حسابی به مردم نمیدهند. ارزش خانههای اینجا بسیار ناچیز است و یک نفر زندگی خود را گذاشته و ملک خریده اما هیچی به هیچی.مسئولان به فکر مردم اینجا نیستند که چطور زندگی میکنند. ما نه پول میخواهیم نه هیچ چیز دیگری، حداقل این سیمها را از بالای سرمان بردارند و مجوز بدهند تا مردم بتوانند بسازند.»
ساعتی از حضور ما در محل گذشته است و همسایهها همدیگر را خبر کردهاند و به جمیعت حاضر در کوچه اضافه شده است. مردمی که راضی به صحبت جلوی دوربین نبودند و هرگونه صحبتی را بیفایده میدانستند، حالا احساس میکنند که باید بیایند و حرف دلشان را بزنند. یکی یکی جلوی دوربین میآیند و هرکسی به سهم خود از مشکلات میگوید. خواسته مشترکشان عبور از بلاتکلیفی چندین ساله است. احترام به حقوق شهروندیشان را به زبان ساده خود بیان میکنند و دیده شدن از سمت مسئولان و برخورداری از سرانههای خدماتی حرف مشترک همهشان است.
الان که با شما صحبت میکنم و مشکلاتم را میگویم، دو هزار بار دیگر هم از این صحبتها کردیم. به شهرداری رفتیم، اما کاری برای ما نکردند. ما از خوشی نیست که اینجا زندگی میکنیم، این خانهها را بفروشیم، پول رهن خانه دیگری هم نمیشود.
خانم جوان دیگری مردهای کوچه را یکی یکی صدا میکند که بیایند جلوی دوربین و از مشکلاتشان بگویند، عدم تمایل مردها باعث میشود، خودش جلوی دوربین بیاید. آنچنان با شور و قدرت حرف میزند که بعد از او چند خانم و آقای دیگر نیز ترغیب به صحبت کردن میشوند.هم از مشکلات دکلها میگوید و هم دیگر مشکلاتی که برایشان ایجاد شده است: «بارها و بارها به خاطر این دکلها و بیابانی که در آن جنگلکاری کرده و آن را به جنگل تبدیل کردهاند! به شهرداری گفتهایم. معتادها برای خودشان جا درست کردهاند و زندگی میکنند، چند گله سگ هم اینجا پرسه میزنند و تاکنون چندین بار به مردم حمله کردهاند. هیچکس به وضع ما رسیدگی نمیکند. الان که با شما صحبت میکنم و مشکلاتم را میگویم، دو هزار بار دیگر هم از این صحبتها کردهایم. به شهرداری رفتیم، اما کاری برای ما نکردند. یک جنگل درست کردند که نه یک لامپ دارد و نه یک روشنایی معمولی. ما از خوشی نیست که اینجا زندگی میکنیم، این خانهها را بفروشیم، پول رهن خانه دیگری هم نمیشود.»
برای برخی هم در آمدن از بلاتکیلفی مهم است. در عین حال که دوست ندارند، محل زندگی خود را به هر قیمتی و با هر خانه دیگری در نقاط دیگر شهر عوض کنند. برخورداری از خانهای در شان خودشان مهم است و حواله دادنشان به محلههای دور افتاده باعث ناراحتیشان شده است. خانم میانسال دیگری از میانه جمعیت خودش را به میکروفن میرساند و میگوید: «پارسال آمدند و در مسجد محله وعده دادند که یا سیمها را برمیداریم و یا فکری برای خانهها میکنیم، اما همانطور بلاتکلیف هستیم. به ما گفتند نفری ده میلیون تومان بدهید که دکلها را برداریم و ما راضی شدیم اما دیگر جوابی به ما نداند. به شهرداری ناحیه مراجعه کردیم، اما هیچ جوابی ندادند. این سیمها آنقدر صدا میدهند که شبها اعصاب ما خورد میشود، اما مجبوریم و چاره دیگری نداریم. یا سیمها را بردارند، یا پول مناسب بدهند که ما برویم جای دیگر. اول گفتند خانه داریم و به شما خانه میدهیم، ما گفتیم در این اطراف زمین هست، بسازید و به ما بدهید، قبول نکردند. گفتند زمین شخصی است و نمیدهیم. به ما گفتند سمت خلازیر و ورامین و قرچک به شما زمین میدهیم، اما مردم قبول نکردند و گفتند نمیخواهیم. البته به یکی از ساکنان نامه زده بودند و گفته بودند مجوز ساخت هوایی نمیدهیم فقط برای زمین به شما پول میدهیم، خراب کنید و یک طبقه بسازید.»
صدای وز وز هم که هر شب هست و به خصوص شبها موقع خواب که همه جا سکوت است انگار مغز ما میخواهد بترکد از صدای اینها. در همین جا هم میشود ساخت و ساز کرد، اما زور زورکی؛ مثل زورآباد، هرکسی یک اتاقک ساخته است. خانوادهها اینجا عیالوار هستند و پرجمعیت و جای زندگی آنها تنگ و کوچک است.
خانم مسن دیگری سند مالکیت خانهاش را میآورد، میگوید از بعد انقلاب اینجا ساکن است. ۶ دختر دارد و آنقدری درآمد ندارد که جای دیگری برود. هنگام صحبت دستهایش میلرزد، برگههای در دستش تکان میخورد. از شوهر مریضاش میگوید که گوشه خانه افتاده و اوست که مسئولیت رسیدگی به وضعیت این خانه را برعهده گرفته است. به ساخت و سازهایی که در همین محل انجام شده هم اشاره میکند و میگوید: «اگر ساخت و ساز در اینجا ممنوع است، پس چرا عدهای میسازند؟ به ما میگویند به شما در قرچک و ورامین خانه میدهیم. نمیشود که ما بچه اینجا هستیم، چرا باید برویم قرچک و ورامین؟»
جمعیت بزرگتر شده است، بعد از بیان دلخوریهای خود از اینکه بارها این حرفها را زدهاند و فایدهای نداشته، یکی یکی با درخواست ما برای پخش شدن صدای گلایههایشان جلوی دوربین میآیند. خانمها برای صحبت کردن مشتاقتر هستند و مردها را هم تشویق به صحبت میکنند. خانم دیگری از بین جمعیت شروع به صحبت میکند، میگوید وقتی باد میزند صدای دکلها خیلی زیاد میشود، «صدای وز وز هم که هر شب هست و بخصوص شبها موقع خواب که همه جا سکوت است، انگار مغز ما میخواهد بترکد از صدای اینها. در همینجا هم میشود ساخت و ساز کرد، اما زور زورکی؛ مثل زورآباد، هرکسی یک اتاقک ساخته. خانوادهها اینجا عیالوار هستند و پرجمعیت و جای زندگی آنها تنگ و کوچک است. اینجا زیر فقر است. کسانی هم که در همین محله ساخت و ساز کردهاند، از زور بیپولی است، چون پولی ندارند که جای دیگری بروند و گرنه با این وضع اینجا جای سکونت نیست. برق گرفتگی بارها اینجا اتفاق افتاده، کشته دادیم، بارها سیمهای برق ترکیده و پایین افتاده است. همین چند روز پیش سیم برق، زمین افتاد و سقف خانه من خراب شد. هرکسی اینجا را ببیند میگوید چطور اینجا زندگی میکنید.»
دخترش در همین کوچه مستاجر است و شوهر مریضی دارد. میگوید: «این فقر تنها برای من و خانواده من نیست، همه مردم این فقر را دارند، فقر، دکلها، دست خالی مردم و خانههای قدیمی مشکلات ماست، دست تنگیم و با این نداری در محیط خیلی بدی هم هستیم. از معتادها نگویم که حضور آنها عادی شده است. سگهای ولگرد هم که حد و حساب ندارد.»
بین صحبتهای او آقای دیگری نیز نظر میدهد، دکلها بلای جان آنهاست و راه گریزی هم ندارند. چشم امیدشان به مسئولان است و به رهایی از دکلها خوش بین نیستند.
خانم دیگری از میان جمعیت هم حالا میخواهد صحبت کند، میگوید؛ «انقدر از سگهای ولگرد میترسم که حد ندارد، شبها در خانه را که باز میکنی، میبینی یک سگ جلوی در خانه نشسته است.»
علاوه بر ماجرای دکلها، حضور سگهای ولگرد و معتادان دغدغه مشترک همه کسانی است که در این گفتوگو با ما همکلام شدند. مرد موتور سوار دیگری به جمعیتی که حالا مدتی است، دور ما جمع شدهاند، نزدیک میشود، اهالی تشویقش میکنند که حرف بزند و از مشکلات محله بگوید، دفترچه تامین اجتماعی در جیب پیراهنش است، از سر کار برگشته، اول از همه از سند خانهها میگوید: «از سال ۴۳ اینجا هستم و سند شش دانگ دارم. شهرداری ناحیه دو حتی آشغالها را هم جمع نمیکند، موش اینجا را برداشته، بارها خودم به ۱۳۷ زنگ زدم، آمدهاند، یک عکس گرفته و رفتهاند. به اینجا اصلا رسیدگی نمیکنند، یک نفر نیامده ببیند درد ما چی هست. فقط میآیند، یک عکس میگیرند و خداحافظ!»
حالا جمعیت ما را به قسمت پشتی خانهها که به جنگل دست کاشت متصل است هدایت میکنند، فضای باز متروکهای که در آنجا نه از چراغ برق خبری است و نه از سطل زباله. انواعی از زباله در آنجا پیدا میشود، از لباس و کفش گرفته تا پوست پفک و زبالههای بهداشتی. میگویند همسایههای خودشان در این کوچهها این کار را نمیکنند، از سمت دیگری زباله میآوردند و پشت خانهها میریزند. یکی از خانمها من را به گوشهای میبرد و آهسته در گوشم میگوید تا حالا چند بار دخترها و پسرهای نوجوان را اینجا آوردند و مورد تعرض قرار دادند. آرام میگوید «همین چند روز پیش یک پسر بچه در اینجا مورد تعرض قرار گرفت، صدایش را خودم از خانه میشنیدم، اما جرات نداشتم بیایم بیرون و کاری کنم. اولین بار هم نبود که این اتفاق افتاده، از خلوتی و متروکه بودن اینجا سوءاستفاده میکنند.»
مرد دیگری که با یادآوری شرایط اینجا عصبانی به نظر میرسد، میگوید: «یا دکلها را بردارند یا خانهها را خراب کنند، تمام! اینجا اگر دو تا آجر روی آجر بگذاری، ۲۰۰ نفر میآیند که چرا این دوتا آجر را روی هم گذاشتید، اما برای مشکل زبالههای اینجا صدبار مراجعه کردیم.»
خانمها رفتهاند و سند مالکیت و نامههایی را که به شهرداری زدهاند میآورند تا نشانمان دهند. میگویند نامه را همسایهها امضا کردند و مهر مسجد را دارد: «نامه را به شهرداری بردهام، اما هیچ رسیدگی ندارند، به نمایندگی از همه همسایهها میگویم، خواهش میکنم، بخاطر خدا به ما رسیدگی کنند. فکر کنند اینجا هم یک شهرستان دور افتاده است و به آن رسیدگی کنند.»
زن میانسال دیگری هم به نبود سایر امکانات رفاهی اشاره میکند و میگوید: «برای یک آمپول زدن باید تا خزانه برویم. سیمها زمستان که میشود اسیرمان میکنند، شبها از ترس سگها و معتادها جرات نمیکنیم بیرون بیاییم و نه میتوانیم جایی برویم. ما خیلی مشکلات داریم و اصلا به ما رسیدگی نمیکنند، انگار ما برای این کشور و این محل نیستیم. پس مال کجاییم؟»
دخترهای جوان، پسرها، مرد و زن و پیر و میانسال، از همه سنین در جمع حاضرند. فضا برایشان به حدی امیدبخش شده بود که هرکسی جلوی دوربین آمد و حرف دلش را گفت. خانم ترک زبان دیگری هم با زبان شیرین ترکیاش چند کلامی صحبت کرد. از صحبتهای او به همان حرف مشترک دیگر ساکنان میرسم؛ درخواست زیادی ندارند، محل زندگی خود را دوست دارند و رفتن از اینجا را نمیخواهند. برداشتن دکلها، لزوم توجه بیشتر به امنیت محله و ساکنان و رسیدگی به وضعیت نامناسب خانههایشان را با تمام وجود میخواهند.