دکتر علی صفیپور*
از روز ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ که طالبان وحشیانه به کنسولگری ایران در مزارشریف حمله برد و دیپلماتها و یک خبرنگار ایرانی را به رگبار بست، تا این زمان بیش از 23 سال میگذرد. آن زمان همه می پنداشتند، طالبان پس از تسخیر شهرها، با سفارتخانهها و کنسولگریها کاری ندارد، اما زهی خیال باطل.دیدیم که طالبان به هیچ قانونی پایبند نیست و برای ما ایرانیان فاجعه آفریدند.
امروزه برخی پیگیری مجازات طالبان و عاملان کشتار دیپلماتهای ایرانی را به فراموشی سپردهاند و حتی پا را از آن فراتر نهاده، به دفاع از طالبان پرداخته و چنین میگویند: «طالبان عوض شده است، این طالبان، آن طالبان دو دهه پیش نیست». متأسفانه همین دست خوشخیالیها بود که در دورۀ صفوی کشور را به نابودی کشاند و حکومت 230 سالۀ صفویان را پایان داد. بازخوانی رویدادهای سالهای پایانی صفویان زنگ هشداری برای همه ماست که نباید خیلی زود فریب تغییرات را خورد.
روزی که ميرويس غلجائى كلانتر قندهار برای شکایت به شاه، خود به اصفهان آمد، راه به جایی نبرد و پس از آن به مکه رفت و دوباره به اصفهان بازگشت، او به فساد شديد دربار صفوى و ضعف دستگاه سلطنت کاملا آگاه شد.
در همين سفر مکه بود كه وی از علماى اهل سنت فتواى قيام و خروج بر دستگاه شيعى مذهب سلطنت صفوى گرفت. او در اصفهان با گروهی از بازرگانان روس مرتبط با پتر بزرگ روسیه دیدار کرد و حمایت آنان را برای قیام علیه صفویان به دست آورد.
ميرويس در اصفهان شايعه انداخت كه پتر، پادشاه روسيه، به دنبال تصرف گرجستان و ارمنستان است و با گرگين خان(حاکم قندهار که اصالتاً گرجی بود) دست يكى دارد و با اين فریبکاری موفق شد كه بار ديگر فرمان كلانترى قندهار را به دست آورد تا مواظب رفتار گرگين خان باشد.
ميرويس پس از بازگشت به قندهار با نقشه ای فریبکارانه طوايف كاكرى را به شورش واداشت. سپس خود را دوست گرگین خان حاکم قندهار نشان داد و این که رفتارش عوض شده است، از این رو او را تشویق به سرکوب شورشیان کرد، در این میان با فریبکاری دیگری در بيست و دوم صفر 1121 گرگین خان را به همراه دیگر مخالفان کشت و قندهار را به دست گرفت.
چون سردار گرگین خان برای انتقام به سوی او لشکر کشید، او باز فریبارانه این کار را خواست بزرگان دولت صفوی اعلام کرد و چنین جلوه داد که رفتار آشوبگرانۀ او عوض شده و آنچه میکند به خواست و صلاح دربار صفویان است.
سپس ميرويس با فتاوى علماى مكه که پیش از این گرفته بود، افغانها را به قيام علیه صفویان برانگيخت و خود به آسودگی به فرمانروایی آن نواحی پرداخت.
صفویان کیخسرو، برادرزاده گرگين، را به حكومت قندهار و سركوبى میرویس به آنجا فرستادند. کیخسرو یک سال قندهار را محاصره کرد تا آن که سرانجام میرویس به فریب و دروغ گفت اگر محاصره را بردارد تا زن و فرزندان بیرون بروند او حاضر است قندهار را به کیخسرو واگذار کند.
کیخسرو نیز به رسم جوانمردی چنین کرد، اما میرویس از این فرصت بهره برد و در بامدادی که هنوز کیخسرو در خواب خوش بود در سال 1124 بر او تاخت و او و قزلباشانش را کشت. پس از این ميرويس تا پایان زندگانی (سال 1128 یا 1129) خود بدون فرمانبرداری از صفویان فرمانروایی کرد.
در دوره پس از میرویس، محمود افغان حوزه قلمرو خود را تا سيستان و سراوان گسترش داد و خود را تابع صفویان نشان میداد.
در اين زمان شورش ابداليان در هرات پيش آمد. دربار صفوى سرداران بسیاری برای سرکوب فرستادند. ولى هیچ کدام به جایى نرسيدند. تا اين كه محمود افغان برای گسترش قلمروش، خود به جنگ با اسدالله خان ابدالی برخاست. در اين جنگ به سال 1132 اسدالله خان كشته شد و محمود به حيله اين كار را خدمت به دولت صفوى نشان داد و سر اسدالله را به اصفهان فرستاد.
درباریان خوش خیال و سادهلوح دست به تطهیر محمود افغان زدند، که او عوض شده است و کارها و لشکرکشیهای وی را در حمایت صفویان توجیه کردند و این فریبکاری محمود را نشان از تغییر رفتار سرکش و شورش او جلوه دادند.از این رو شاه سلطان حسين نيز وى را «حسينقلى خان» لقب داد و شمشير مرصع و حكومت قندهار را به محمود افغان بخشيد.
هنوز چیزی نگذشته بود که محمود به بهانه هرات، سپاهى دیگر فراهم کرد و از راه سيستان خود را به نزدیکی بم و كرمان رساند.
دربار ايران به لطفعلیخان سپهسالار دستور داد تا وى را از كرمان براند. سپهسالار سپاهى به سوی محمود فرستاد و او را به قندهار گريزاند.
در آن هنگام که صدر اعظم بر آن بود سپهسالار را به تسخیر قندهار و ریشه کن کردن شورش محمود افغان روانه کند، درباریان اصفهان، به جاى آن كه از صدر اعظم و لطفعلیخان سپهسالار خشنود باشند و او را حمايت كنند، از روى حسادت، تنگنظرى و نابخردی، به دشمنى وى برخاستند و شاه نادان را به كور كردن صدر اعظم، فتحعلى خان داغستانى، و عزل برادرش، لطفعلى خان سپهسالار، واداشتند. با اين کار محمود افغان فرصتی یافت تا به تجدید نیروهای خود بپردازد.
پس از آن دوباره محمود افغان که اوضاع دربار را آشفته و همۀ خوشخیالان را در خواب سنگینی میدید، در سال 1134، از راه كرمان و يزد روى به اصفهان نهاد و پايتخت صفويه را در محاصره گرفت و راه آذوقه را بر اصفهان بست تا آن که شاه صفوى چارهای جز آن نديد كه در روز آدینه دوازدهم محرم سال 1135 هجری مَهی به فرحآباد پيش محمود رود و تاج و تخت را به وى تسليم كند.
دو روز بعد، محمود افغان، در كاخ چهلستون به جاى شاه سلطان حسين بر تخت سلطنت ايران نشست. سرنوشت این شاه نگون بخت نیز چنین بود که سرانجام، پس از شکست سپاه محمود در قم و جنون وی، سردارانش او را از تخت فرود آوردند و بجای او اشرف افغان را به تخت پادشاهی ایران برگزینند.
رفتار اشرف با شاه سلطان حسين در ابتدا دوستانه بود. اندكى پس از رسيدن به پادشاهی، اشرف براى ديدار شاه صفوى به زندان رفت و چونان جلوه داد که از رفتار زشت محمود متاسف است و از شاه خواست تا دوباره بر تخت پادشاهی بنشيند. ولى شاه سلطان حسين این تعارف را نپذيرفت، در برابر آن، خواست که افغانهای حاکم با وی مهربانتر باشند.
اشرف با پيشنهاد وى موافقت كرد. اما این خوشی و مهربانی ظاهریِ اشرف افغان چندان نپایید و يك سال و اندى پس از آن (در اواخر پاييز سال 1139 هجری مهی/ 1726 میلادی)، شاه سلطان حسين به دستور همين اشرف گردن زده شد.
قطعاً فروپاشی صفویان، علل بسیاری دارد که برشمردن تک تک آنها بیرون از حوصله این نوشتار است، اما دراین میان، توجه به چند عامل ضروری به نظر میرسد:
سادهلوحی همراه با بیتدبیری و بیکفایتی شاه و خوشخیالی و درگیریهای درونی درباریان، در برابر افغان های جاهطلب، سبب شد میرویس و محمود از یک کلانتری قندهار طمع پادشاهی سراسر ایران کنند.
هرچند بماند که در این میان از پادشاهِ هند و پتر بزرگِ روسیه تا خلیفة عثمانی هر یک امید به نابودی ایران و جداسازی بخشی از آن برای سرزمین خود داشتند و اگر نبود نادرشاه، که این آشوبگران را بر سر جای خود بنشاند، شاید تاریخ و سرنوشت ایران بسیار تیرگون میشد، با این همه، نمیتوان نادیده انگاشت که این شورش افغانها سبب ویرانی سراسر کشور شد.
اگر پادشاه و درباریان خوش خیال تحرکات میرویس یا محمود افغان را همواره تفسیر به وفاداری به پادشاه ایران نمی کردند و توسعه طلبی های آنان را تطهیر نمیکردند، و در برابر فریبکاری آنان هوشیار میبودند، و هر بار سخن از «تغییر رفتار میرویس و محمود» نمی گفتند، ایبسا میشد جلوی ویرانی ایران را گرفت. تطهیرکنندگان میرویس و محمود باید این سخن سعدی را آویزۀ گوش خود میکردند که فرمود:
خویِ بد در طبيعتی که نشست
ندهد جز به وقت مرگ از دست
از این رو، درباریان صفوی باید میدانستند که شاید این بدخویان، اندکی تغییر رویه دهند، اما بیگمان نمیتوانند از خوی خود دست بردارند و دیر یا زود به اصل خویش باز میگردند و آنجاست که شاید دیگر راهی برای جبران ویرانی و درمانی برای بیماری کشور نباشد. رفتار امروزه طالبان هیچ جای تطهیری ندارد، بر ماست که بجای بی تفاوتی از مظلومیت مردم افغانستان (فارغ از هر گونه قومیت و یا مذهبی) حتی اگر شده به طور سیاسی حمایت کنیم. مبادا که دود این بیتفاوتی روزی در چشم خود ما فرورود:
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ، سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
(سعدی)
از اشتباهات درباریان صفویه پند بگیریم و خوشخیالی را به کناری بگذاریم و هوشیارانه با کسانی که بارها آزمون خود را پس دادهاند، برخورد کنیم و مراقب باشیم از یک سوراخ چندین و چندبار گزیده نشویم:
گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیدهام از زَید و بَکر
مـن هلاک فعل و مکر مَردُمم
مـن گزیدة زخـمِ مار و کَژدُمم
مردم نفس از درونم در کمین
از همه مَردُم بَتَر در مکر و کین
گوشِ من لایُلدَغُ المُؤمِن شنید
قولِ پیغمبر بــجان و دل گُـزید
(مولوی، مثنوی معنوی)
*پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایرانی