عصر ایران؛ رضا کدخدازاده- سالهای دور و درازی است که کارشناسان و دلسوزان کشور نسبت به مهاجرتِ سرمایههای انسانی از ایران هشدار میدهند. این مساله اگرچه در مقاطعی توجه مسئولان امر را به خود جلب کرده -تا جایی که حتی برای بازگرداندن مهاجران به ایران تلاش شده- اما به نظر میرسد همچنان میتوان مهاجرت نخبگان را یکی از عوامل تهدیدکنندۀ آیندۀ ایران دانست.
چه آنکه بسیاری از متخصصان، نسبت به کاهش شدید ضریب هوشی افراد در ایران به دلیل مهاجرت نیز هشدار داده و معتقدند این مساله در دراز مدت، ذخیرۀ ژنتیکی کشور را فقیر میکند و در نسلهای آتی، روند انتقال ضرایب بالای هوشی به «نسلهای آینده» با اختلال مواجه میشود.
برخی از آمارهای معتبر بینالمللی حاکی از آن است که ایران با ضریب مهاجرت ۱۵ درصدی نخبگان، در میان ۶۱ کشور در حال توسعه در رتبۀ اول قرار دارد. بر این اساس میتوان تخمین زد که طی دهههای اخیر چند واحد از ضریب هوشی متوسط ایرانیها صرفاً به سبب مهاجرت کاهش پیدا کرده است. مهاجرتِ بدون بازگشت نخبگان ما، اثری بسیار مخرب بر توسعۀ ایران میگذارد. بدیهی است که بخشی از بار توسعه و پیشرفت بر دوش آنها است.
مهاجرت بدون بازگشت نخبگان، علاوه بر اینکه موجب کاهش میانگین ضریب هوشی نسل امروز و فردای ایران میشود، کشور را از یکی از پیشنیازهای توسعهیافتگی –یعنی نیروی انسانی نخبه- نیز تهی میکند.
بسیاری از این افراد، کسانی هستند که توان حلّ پیچیدهترین مشکلات ایران را دارا بوده و میتوانستند مسئولیت راهبردی کشور در وضعیتهای بحرانی را بر عهده بگیرند؛ اما حالا شهروند کشور دیگری هستند و مسئولیت اصلیشان خدمت به جایی است که در آنجا سُکنی گزیدهاند.
شاید خیلیها، مهاجران را به راحتی قضاوت کنند و حتی آنها را به «بیغیرتی» و «وطنفروشی» نیز متهم کنند؛ اما از پرتاب کردنِ این واژهها به سوی آنها، آبی برای ایران گرم نمیشود!
مسالۀ مهاجرت از ایران به تعداد محدودی از افراد ختم نمیشود که بتوان آن را تا این حد ساده کرد و پُشت این واژهها سنگر گرفت.
به یاد بیاوریم که روزی پژمان جمشیدی در برنامۀ نود به عادل فردوسیپور گفت برادرش در دانشگاه شریف همکلاسی عادل بوده و حالا او و سایر همکلاسیهایشان، جملگی در خارج از ایران زندگی میکنند و از بین ورودیهای عمدتاً نخبۀ آن سال دانشگاه شریف، فقط فردوسیپور در ایران مانده و سایرین مهاجرت کردهاند. بد ماجرا اینجاست که برادر پژمان جمشیدی الان میتواند به همکلاسی «شریف»اش در دانشگاه شریف کنایه بزند و بگوید بفرما! حالا دیدی ما چرا نماندیم؟!
همین داستان نشان میدهد ما نمیتوانیم نخبگان مهاجرتکرده از ایران را یکطرفه قضاوت و محکوم کنیم. البته که میتوانیم آنها را نقد کنیم و مثلاً بگوییم همانطور که آدمی مادرش را در هنگام بیماری ترک نمیکند، وطن را -که او نیز مادر است- نباید در هنگام بیماری ترک کرد!
با این حال خیلی نمیتوان انتظار داشت که همۀ این افراد، وطن و مادر را یکی بدانند. کلاه خویش را قاضی کنیم و در این امر تامل کنیم که در نظام آموزشی ما، «مادر بودنِ وطن» چه جایگاهی داشته که حالا از همه انتظار داشته باشیم به مانند «فریدون جنیدی» تدریس و تحصیل در معتبرترین دانشگاههای اروپایی را رد کند و بگوید: «بیوفا مردا که در هنگام تب و ناخوشی مادر، او را ترک کند. من باید اینجا باشم. باید مواظب مادرم باشم. مادرم ایران...»
با این تفاصیل، حال که میدانیم از سویی، با مسالۀ «سیل مهاجرت» نخبگان کشور مواجه هستیم و روز به روز بر تعداد آنها -دستکم آنهایی که سودای رفتن دارند- افزوده میشود؛ و از سویی دیگر، اقدام کافی و لازم برای نگه داشتن نخبگان در وطن از سوی متولیان دیده نمیشود پس راه حل چیست؟!
به دیگر سخن، در زمانهای که ماندن در وطن و ساختنِ آن، «حقیقت» است، مهاجرت اما «واقعیت»؛ چه باید کرد؟! کسی که وطن و هموطن خود را دوست داشته باشد، قطعاً مثل آن دختر خانم در شبکۀ افق، برای حلّ این مساله به گفتن این جملۀ زهرآلود خطر نمیکند که «اگر کسی اعتقاد ما را ندارد جمع کند از ایران برود!» برای این مساله یک راه حلّ بلندمدت و میانمدّت باید داشت.
راه حلّ بلندمدت مشخص است: فراهم کردن شرایط به گونهای که اولین فکری که به ذهن نخبگان کشور میرسد، مهاجرت از ایران نباشد! راه حلّ میانه اما این است که از ظرفیت مهاجران پرشمار ایرانی در خارج کشور بهره ببریم. این مهم که ایرانیان -با وجود اینکه از نظر کمی و کیفی در سطح قابل قبول و طبقات عمدتاً بالایی در بسیاری از کشورهای جهان حضور دارند اما هنوز نتوانستهاند در آنجا تشکّلهای قوی و تاثیرگذار برای خود داشته باشند، میتواند موضوع پژوهشهای دانشگاهی در ایران شود. امری که دولت ایران نیز میتواند از آن بهرهمند گردد.
امروزه بسیاری از کشورهای توسعهنیافتۀ جهان، لابیهای قدرتمندی از مهاجران خود در کشورهای دیگر دارند که نقش قابل توجهی را برای پیشبرد اهداف ملی سرزمین مادری خویش بر عهدۀ گرفتهاند. حتی برخی از کشورها نهادهای رسمی برای بهرهمندی از «دیاسپورا» یا «جوامع دور از وطن» خود در کشورهای دیگر دارند. میتوان با نخبگان دلسوز مهاجرتکرده از ایران ارتباط گرفت و آنها را تشویق کرد به فعالیت برای تشکیلِ تشکلهایی با حضور ایرانیان.
فراموش نکنیم بسیاری از هموطنانی که به هر دلیلی جلای وطن کرده و از ایران برای همیشه مهاجرت کردهاند، صرفاً ایران را ترک کردهاند؛ اما همچنان «ایرانی» ماندهاند و چه بسا از بسیاری از کسانی که در ایران مانده و داعیۀ ایراندوستی دارند، ایراندوستتر باشند!
یک جامعهشناس مشهور آلمانی در این زمینه میگوید: «از علاقۀ مهاجران ایرانی به میهنشان در شگفتم. حتی اگر نتوانند یا نخواهند در زمان حیاتشان به ایران بروند بسیار وصیت میکنند پس از مرگ در خاک ایران به خاک سپرده شوند. بیشتر مهاجران ایرانی به سنتهای میهن خویش پایدارند و در عین اینکه زبان و فرهنگ کشور میزبان را میآموزند اما در آن ذوب نمیشوند و فرهنگ و زبان پارسی را پاس میدارند. بر عکسِ بسیاری از مهاجران آفریقایی که حتی سعی میکنند رنگ پوست خود را هم تغییر بدهند! و درواقع دیگر نه آفریقایی هستند و نه اروپایی میشوند. اما ایرانیها، «ایرانی» میمانند.»
غلامرضا امامی نویسنده و مترجم نام آشنا نیز در مورد اینکه مهاجران ایرانی چگونه «ایرانی» میمانند، میگوید:
«مهاجران ایرانی در هر کجا که باشند و به هر انگیزهای که مهاجرت کرده باشند، دل در شادیها، غمها و رنجهای هموطنانشان دارند. خوابهایشان ورویاهایشان ایرانی است، غذاهایشان ایرانی، رسوم و سنتشان ایرانی، زندگیشان ایرانی، نام فرزندانشان ایرانی و سورها و سوگهایشان ایرانی است. در دوردستها و نزدیکیها میبالند که ایرانی هستند، حتی اگر سختیها فراوان باشد و دلتنگیها بیشمار. نوای مخملی بَنان آرامشان میسازد و سرود ای ایران برپایشان میدارد...»
پس حالا که کار چندانی برای حلّ «مسالۀ مهاجرت» ایرانیان نمیشود، دستکم ظرفیت «مهاجران ایرانی» را دریابیم!