عباس عبدی در اعتماد نوشت: پرسش آغازين براي نوشتن اين مقاله اين بود كه واكسيناسيون چگونه سياسي و تبديل به واكسياسيون يا سياسي شد؟! هنگامي كه درباره اين پرسش دقت ميكنيم به اين نتيجه ميرسيم كه چه چيزي در اين كشور سياسي نيست كه واكسن نباشد؟ به عبارت ديگر بايد گفت مگر ممكن بود واكسن سياسي نشود؟ پاسخ خير است.
سياسي شدن هر پديدهاي در ايران ريشه در چند عامل دارد. يكي شكاف ميان مردم و قدرت است. ديگري فقدان رسانه رسمي معتبر و آزاد براي اطلاعرساني درست، سوم وجود شكاف عميق اجتماعي و قطبي شدن جامعه و بالاخره ضعف نهادهاي مدني و تخصصي و كاهش قدرت و اعتبار آنها در جامعه است. همچنين ميل حكومت به تبليغاتي كردن همه امور و نمايش دادن آن به عنوان يك دستاورد بيمانند در سياسي شدن امور نقش بسزايي دارد.
بايد اين نكته را گفت كه در اين تصميمات سياسي، همواره لشكري از كارشناسان توجيهگر وجود دارد كه در هر اقدامي به توجيه كارشناسي تصميمات سياسي اقدام ميكنند. اين كارشناسان هيچوقت يك گزارش علمي كارشناسي و دقيق نمينويسند بلكه فقط بيانيه صادر ميكنند و اين رفتار سهم زيادي در سياسي شدن امور غيرسياسي دارد.
در اين چارچوب هر صدايي كه از هر كسي در موضوعي عادي و مهم بلند شود، كسان ديگري هستند كه آن را غيرواقعي و نمايشي يا حتي عليه خود تلقي كنند، رسانه معتبري كه فصلالخطاب حقيقت باشد وجود ندارد، به سرعت حكومت نيز وارد ماجرا ميشود و هيچ نهاد مستقل معتبري هم نيست كه حرف آن ملاك اعتبار و فصلالخطاب باشد. اعصاب همه خراب ميشود.
در يك ميدان خبري و تحليلي بيقاعده وارد ميشوند كه گويي در يك جنگ بيپايان قرار دارند و جز خرابي روح و روان و بيبصيرتي نتيجه ديگري ندارد. واكسيناسيون نيز از اين قاعده مستثني نيست. واكسيناسيون نيز در ادامه سياسي شدن كرونا، تبديل به پديدهاي سياسي شد. بحث ورود كرونا به ايران كاملا با سياست آميخته شد. از همان ابتداي اعلام كرونا طرفين دو قطب سياست در ايران عليه يكديگر آتش تهيه ريختند.
شناسايي اولين مبتلايان در قم و بحث سفر طلاب ايراني به چين و نيز همزماني با انتخابات مجلس، يك كارزار عميق سياسي را سامان داد. حضور چين، شهر زيارتي قم، طلاب و روحانيون، انتخابات مجلس و... و از همه مهمتر تاخيري كه در اعلام ورود صورت گرفت تعمدي تلقي شد يا حداقل ناشي از نوعي قصور برداشت شد، زمينهساز اين كارزار پايانناپذير بودند.
مرحله بعدي سياسي شدن ماجرا در مساله قرنطينه رخ داد. روشن بود كه در اين زمينه قرنطينه شدن قم عملا مضموني سياسي پيدا ميكرد، لذا دولتيها وارد ميدان شدند و گفتند؛ اصولا قرنطينه مربوط به قرن ۱۹ و ۱۸ است و در قرن ۲۱ بيمعني است، در حالي كه ووهان از اين طريق اقدام به كنترل كرونا كرده بود و ايتاليا هم اقدام نسبتا مشابهي را انجام داد.
در اين مرحله كارشناسي به خدمت سياست در آمد. زماني بود كه ايدز را ابزاري سياسي كردند، عليه دنياي جديد و بياخلاقيهاي آن. حالا قم در موضوعي ديگر كه ميتوانست بسيار هم عادي باشد در معرض حملات سياسي قرار گرفته بود. مشكل فقط اين نبود. وجود اماكن مذهبي اين تصور را ايجاد كرده بود كه ويروس در آنجاها نخواهد رفت. يك ضد حمله شديد از جانب طرفداران اين ايده آغاز شد و نمونه آن ليس زدن ضريح بود.
هنگامي كه تصور از دين و معجزهبخشي آن در حد مقابله با ويروس كرونا باشد و از سوي ديگر دين و دولت بهشدت در هم تنيده شوند، نتيجهاي جز قطبي شدن حول اين نگرش نسبت به دين نخواهد داشت. اعتراضات در خصوص بستن اماكن زيارتي آغاز شد.
در حالي كه افراد سطوح پايين و كف خيابان اين نگرش براي باز شدن اماكن مذهبي اعتراض كرده و حتي با زور اقدام به باز كردن اين اماكن ميكردند، در سطوح بالاي روحانيون، پروتكلهاي احتياطي، صد درصد رعايت ميشد، بهطوري كه ميتوان گفت ارتباط آنان با بيرون و افراد قطع شد.
در ادامه ماجرا، اين شكاف مذهبي و سياسي خود را در قالب طب اسلامي بروز داد. البته فقط شكاف فكري نبود، منافع مادي نيز برجسته بود. سادهسازي مقابله با كرونا از طريق روغن بنفشه و فلان داروي گياهي و عنبرنسارا و امثال آن دوقطبي سنت و تجدد را در اين عرصه فعال كرد.
شدت سياسي شدن كرونا در ادامه از طريق كماهميت جلوه دادن آن از طرف ساختار رسمي يا دروغهاي شاخدار مديريت بهداشت و درمان كشور در موفقيتهاي خيالي خود يا اظهارات غير كارشناسانه رييسجمهور براي باز شدن همه ادارات و روال عادي امور، همه و همه مردم را درگير يك ماجراي سياسي تمامعيار كرد.
نوع ديگري از اين چالش را در ماجراي كروناياب مستعان ميتوان ديد كه كل ماجرا را از مدار كارشناسي خارج كرد و به يك امر سياسي و رقابت ميان افراد و نهادها تبديل كرد و موجب مضحكه بزرگي شد. در سطح بينالملل هم شرايط براي سياسي كردن و انتقال آن به داخل ايران وجود داشت.
رفتار ترامپ و چالش چين و امريكا و مهمتر از همه اوجگيري كرونا در كشورهاي اروپايي و سپس امريكا كرونا را به يك بحران بينالمللي مهم تبديل كرد؛ بحراني كه جناحهاي داخلي هر كدام از آن بهرهبرداري سياسي خود را ميكردند. هنگامي كه تب و تاب اوليه كرونا خوابيد و خود را به عنوان يك بحران غير قابل چشمپوشي تثبيت كرد، مقابله با آن به عنوان مساله اصلي در دستور كار قرار گرفت.
اين مقابله در چند وجه بايد انجام ميشد. يكم پيشگيريهاي اوليه، مثل استفاده از ماسك يا رعايت فاصله، يا تعطيلي ادارات و فعاليتها و.... دوم شناسايي و جداسازي، سوم درمان و چهارم، پيشگيري موثر و دايمي كه در قالب واكسن بايد انجام ميشد. هر چهار برنامه به نحوي تحتتاثير سياست بود.
شايد سادهترين موضوع كه جالبتر از همه است، مساله الكل بود كه با كمي تاخير حل و در عمل از حكم نجاست خارج شد آنهم در جامعه ايران. البته همين مساله مشكلات ديگري نيز ايجاد كرد كه موضوع بحث كنوني ما نيست.
چالش اصلي سياست در اين اقدامات اين بود كه توان و ظرفيت كافي براي انجام هيچكدام را در حد مطلوب و موثر نداشت. نه ميتوانست ماسك به اندازه كافي و مهمتر از آن قيمت مناسب عرضه كند، نه ميتوانست مقرراتي را كه اعلام ميكرد اجرا كند و نه امكانش بود كه تعطيلي جدي اعلام نمايد، نه توان پرداخت مستقيم و كافي به مردم را داشت و نه ظرفيت خواباندن كارها را داشت. كشوري كه چند سال در ركود و رشد منفي بوده، چگونه ميتوانست اقدامي موثر كند؟
شايد شانس ايران بود كه يك ماه پس از اعلام وجود كرونا، مصادف با تعطيلات عيد نوروز شد و توانست موج اول را با خانهنشيني دو هفتهاي مردم كنترل كند و اين مساله موجب شد كه مديريت بهداشت و كرونا خيلي مغرور شود، در حالي كه بهبود وضع بيشتر ناشي از اين تقارن بود. البته جامعه و حكومت كمكم خود را با وضعيت تطبيق دادند. تامين ماسك، تجهيز بيمارستانها و تهيه دارو انجام شد و تا موج چهارم نيز اين وضع قابل تحمل بود، هر چند هزينههاي فراوان درمان و نيز كاهش رشد اقتصادي همراه با تورم شديد وضعيت را پيچيده كرده بود.
از اين مرحله به بعد وارد واكسن ميشويم. نكته مهم اينكه ايران بر خلاف بسياري از كشورها هيچگاه نتوانست موجهاي كرونا را چنان كنترل كند كه مرگ و مير را براي مدتي به نزديك صفر برساند. از همان ابتدا اعلام شد كه غلبه بر كرونا بدون توليد واكسن موثر ممكن نيست. در نتيجه قدرتهاي جهاني محملي براي رقابت و به رخ كشيدن قدرت خود پيدا كردند.
معلوم بود كه هر كشوري كه بتواند زودتر واكسن را توليد كند، يك گام كه نه؛ چند گام جلوتر از بقيه است. همچنين تصور ميشد تا رسيدن به توليد انبوه و مازاد بر نياز داخلي، هر كشوري كه واكسن توليد كند، اول براي مردم خودش استفاده ميكند و ديگران در صف خواهند ماند. دعواها حتي ميان كشورهاي غربي در اين زمينه بسيار جالب و در نوع خود بينظير بود.
مشكل اصلي واكسن، زمان طولاني ساخت آن و گرفتن مجوز نهايي براي استفاده بود. واكسنها بايد چهار مرحله را با موفقيت بگذرانند و مستندات آنها نيز ارايه تا اجازه استفاده از آنها صادر شود. هركدام از اين مراحل به ويژه مرحله چهارم زمان طولاني لازم دارد براي تاييد نهايي تا 6 سال و بيشتر هم گفته ميشود. لذا تصميم گرفتند مجوز اضطراري بدهند، يعني پس از مرحله سوم اجازه استفاده صادر شود.
رقابت اصلي در اين ماجرا ميان چين، امريكا، بريتانيا و تا حدي روسيه و در مرحله بعد هند بود. آنها زيرساختهاي علمي را داشتند و مهمتر از آن، زيرساختهاي توليد در اندازههاي بزرگ را نيز داشتند، به جز روسيه كه در اين زمينه ضعيف بود. مشكل مهمتر در توليد واكسن اين بود كه حتي كشورهاي چين و روسيه نيز به نحوي وابسته به مواد اوليه امريكاييها بودند. تعداد زيادي مواد اوليه در ساخت واكسن نقش دارند كه برخي از آنها در انحصار ايالات متحده است.
ايران در چه وضعيتي قرار داشت؟ از يك طرف تحريم بود. منابع ارزي زيادي نداشت، يا به آنها دسترسي نداشت و از سوي ديگر كشورهاي غربي واكسن خود را بهطور قطع، حداقل در مراحل اوليه به ايران نميفروختند، حتي چين و روسيه نيز براي فروش به ايران با مشكلات خاص خود مواجه بودند، زيرا مواد اوليه آنها نيز امريكايي بود.
چينيها چند بار متذكر شده بودند كه نگوييد از چين تهيه ميكنيد، زيرا امريكاييها فشار ميآورند. برخي از مقامات وزارت بهداشت هم چون ميخواستند واردات انجام نشود ميگفتند از چين وارد ميكنيم هر چند گفتهاند نگوييد از چين وارد ميكنيم. هر چند بارها به آنان تذكر ميدادند ولي قصد آنان در ايجاد مشكل براي واردات پايانناپذير بود.
اين وضعيت بحران بزرگي براي ايران ايجاد ميكرد. بنابراين سياست توليد داخل بهترين گزينه در نظر گرفته شد. سياستي كه شايد هم فال بود و هم تماشا. هم ايران را از مخمصه واردات رها ميكرد و هم پُزي عالي در جهان داده ميشد. البته ايران چندان هم بيزمينه نبود. انستيتو پاستور با يك قرن سابقه در ايران فعال بود. موسسه سرمسازي رازي و كارشناسان به نسبت زبده داشت. حتي اگر به لحاظ اقتصادي توليد واكسن به صرفه نبود، زيرا بسياري از كشورهاي پيشرفته جهان دنبال توليد واكسن جديد نرفتند. عموما به توليد تحت ليسانس واكسني امريكايي و انگليسي مشغول شدند. براي ايران گريزناپذير هم بود كه مسير توليد را دنبال كند.
ولي توليد واكسن مثل همه موارد ديگر در مسيري نمايشي قرار گرفت. بنياد بركت وارد ميدان شد. پيش از ورود آنها كشورهاي ديگر مراحل فاز يك و دو را به پايان رسانده بودند ولي ايران هنوز اول خط بود. تازه اگر هم واكسن را ميساخت، ايجاد خط توليد انبوه آن مساله بود. بدترين اتفاق ممكن در اعلام تاريخ براي موفقيتها و... بود.
در غرب حدودا از ديماه آغاز به واكسيناسيون كردند، در ايران قول بهمن و اسفند را دادند. تا پايان سال حتي كادر درمان را نتوانستند با واكسن وارداتي ايمن كنند. در اينجا ميل مهارناپذير براي تبليغات و نمايش باعث شد كه حتي مراحل اوليه توليد واكسن كه كاملا وجه علمي دارد، كارها را با موج سنگين تبليغات همراه كنند. زيرا تصور ميكردند موفقيت بيمانندي است و نبايد اين فرصت را از دست داد.
در اين مرحله يك دعواي بسيار مهم ديگر سياسي پيش آمد. جامعه به دو گروه طرفدار واكسن غرب و شرق تبديل شد. عدهاي فايزر را به دليل ويژگي توليد آن كه مشهور به mRNA است رد ميكردند. اين نوع جديدي از واكسن است كه برخلاف گذشته كه از ويروس كشته يا ضعيف شده استفاده ميكردند، به نحو ديگري عمل ميكند.
آزمايشها نشان ميداد كه فايزر موثرتر از بقيه است، در طرف مقابل هم عدهاي از پزشكان عليه واكسن اسپوتنيك موضع گرفتند كه اين اقدام هم سياسي بود، اين موضعگيري بيشتر براساس پيشداوري منفي نسبت به روسيه بود. هر چند اين واكسن ظاهرا شبيه يا حتي كپي آسترازنكاي انگليسي است.
مشكل مهم بعدي كه ريشه در سياست دارد، عدم موافقت ايران با اجراي آزمايشي مرحله سوم واكسن سينوفارم در ايران است. متاسفانه اين تصميم غلط صد درصد تحتتاثير سياست بود. گفتند مردم ايران را موش آزمايشگاهي كشورهاي ديگر نميكنيم. حرف به غايت ابلهانهاي بود، چون اين كار طبيعي بود و واكسن را در نژادها و جوامع گوناگون آزمايش ميكنند تا اثرگذاري آن را بدانند. واكسني كه مرحله دوم را گذرانده ميتوان در مرحله سوم آزمايش كرد و اين غرور بيجا و دروغين هماني بود كه كار دست ايران داد، معناي ديگر اين حرف اين بود كه فقط خودمان حق داريم خودمان را موش آزمايشگاهي كنيم. چرا؟
ايران نتوانست پول واكسن كوواكس را به موقع بپردازد، لذا تا حدودي دستش از واردات آن كوتاه شد. روحاني حاضر به ريسك نشد، چون معتقد بود پول را امريكاييها بلوكه خواهند كرد. روسها نيز واكسن چنداني نتوانستند توليد كنند، خودشان هم واردكننده شده بودند.
اسپوتنيك براي روسها به همين اندازه كارايي داشت كه روسها بگويند ما هم ساختهايم و از غرب عقب نيستيم. ايران بايد به سينوفارم چشم ميدوخت كه با مخالفت خود براي آزمايش مرحله سوم در ايران خود را از اين امكان محروم كرد. در حالي كه تركيه و امارات متحده اين كار را پذيرفته بودند و از اولين كشورهايي شدند كه سينوفارم را به ميزان زياد دريافت و به مردم خود تزريق كردند.
مساله بعدي و مهمتر منع واردات واكسنهاي توليد امريكا و انگليس به ايران بود. اگرچه معناي ضمني اين منع آن بود كه از كشورهاي ديگر واردات صورت گيرد ولي در عمل به معناي مخالفت با واردات واكسن تعبير شد و يك ابهام جديد ايجاد شد يا حداقل بيتوجهي به واردات را منجر شد.
نامهاي كه حدود 150 پزشك در تاييد اين موضع نوشتند كل ماجرا را سياسي كرد. سخنان وزير بهداشت هم آخرين عامل تشديدكننده بر سياسي شدن واكسن بود. زيرا اين موضوع به منزله مخالفت كارشناسانه با فايزر و مدرنا و جانسون و آسترازنكا تلقي شد در حالي كه اين منع منطق سياسي داشت.
در عمل ايران دست خود را براي استفاده از هر نوع واكسني بست زيرا چينيها هم تحت فشار امريكا نميتوانستند همراهي لازم را كنند. آنان حق هم داشتند زيرا ايران هم كه به هيچ منطقي اجراي فاز سوم سينوفارم را نپذيرفته و خود را از برخورداري يك امتياز محروم كرده بود. يك بار هم مقامات وزارت بهداشت عليه چينيها حرف بيربط زده بودند و هيچ دليلي براي همراهي با ايران نداشتند و ايرانيان بيخود توقع و انتظارات عجيب و غريبي داشتند. هند هم كه وارد اين بازار شده بود خودش نياز داشت و جلوي يك محموله كوچك هم كه ايران خريده بود را گرفت.
نتيجه چه شد؟ موجهاي سوم و چهارم ميآمد و ايران در قعر جدول شاخص واكسيناسيون كشورهاي منطقه بود. همين نيز يك مفهوم سياسي پيدا كرد. منع واردات در اصل يك اقدام سياسي بود. زيرا اگر اين منع نبود و ايران درخواست خريد فايزر را ميكرد، يا به ما ميدادند يا نميدادند. اگر ميدادند نوعي برتري اخلاقي پيدا ميكردند و اگر هم نميدادند، مردم نسبت به سياستهاي خارجي و تحريم حساس ميشدند.
همه اينها يك طرف وعدههاي داده شده براي واكسن داخلي كه ميبايست در موعد مقرر عرضه شود و محقق نميشد، يك طرف ديگر. تقريبا هر هفته آمار و وعدهها و گزارشهاي جديد از واكسن بركت داده ميشد در حالي كه اين واكسن هنوز ابتداي راه بود.
اولين مساله واكسن بركت اخذ مجوز اضطراري بود. براي اين كار بايد فاز سوم آن بهطور كامل انجام و گزارش آن تهيه و ارايه ميشد. نميدانم آيا هنوز گزارش فاز سوم آمده است يا خير، ولي تا مدتي پيش كه نيامده بود. گزارشي كه بايد در ارديبهشت نهايي ميشد. فشار آوردند كه بدون ارايه گزارش مرحله سوم، مجوز اضطراري گرفته شود. طبيعي است كميته اخلاق وزارت بهداشت زير بار اين درخواست نميرفت. در هر حال در ميانه راه مجوز استفاده از واكسن بركت صادر شد ولي خط توليد آن مشكل اصلي بود و خلاصه هنوز كه هنوز است قولهاي دادهشده به نتيجه نرسيده است.
چالش واكسن، موج پنجم را بيش از پيش تحتتاثير سياسي قرار داد. واكسن همچنان در دعواي سياست داخلي و خارجي مشغول ايفاي نقش است. شكاف و دو قطبي بزرگ جامعه ايران و عوامل ديگر موجب به زمين ماندن تامين اين نياز اساسي شده است. نه تنها در توليد كه در توزيع نيز مشكلات سياسي وجود دارد.
اكنون در اوج مرگ و مير طي دو سال گذشته هستيم. هركدام از دو طرف مترصد گرفتن گزكي از ديگري هستند. كافي است تعداد اندكي واكسن مدرنا در ژاپن به علتي از گردونه تزريق خارج شود، تا تيتر يك رسانههاي اصولگرا شود. كافي است يك گزارش مخدوش از وزارت بهداشت منتشر شود كه كارايي واكسنهاي تزريقشده در ايران را زير سوال ببرد. كافي است اين سوال مطرح شود كه چرا افغانستان و عراق در دو طرف ايران و بهرغم حداقل رعايت پروتكلها وضع بهتري از ما دارند تا دوباره شاهد نظريات سياسي و مدهبي عجيب و غريب شويم.
همه اينها هست در حالي كه مرگ و مير ناشي از كرونا در اوج است. تنها ميتوان گفت كه مردم و زندگي آنان حلقه فراموششده اين ماجرا هستند. توليد واكسن هم براي نشان دادن قدرت است مثل موشك يا مثل كروناياب!... در حالي كه همه اينها بايد در خدمت زندگي و سلامت مردم باشد. اگر توجه اصلي به اين هدف بود، قطعا امروز مواجه با بيش از ۲۰۰ هزار مرگ نبوديم.
هفته دوم درباره حضور اين پاندمي در ايران نوشتم. «كرونا، آزمونِ آزمونها». امروز متوجه ميشويم كه كمتر كسي از مسوولان اهميت كرونا را در كشور درك كرد. همه به صورت اقتضايي برخورد كردند. آنان كه خود را مصون از ابتلا كردند، بيخيال سلامت و زندگي ديگران شدند.
در پايان بايد به اين نكته اشاره كرد كه شيوه برخورد با مسائل و مشكلات ديگر نيز همين گونه است و با تاسف فراوان بايد گفت كه اين آخرين مورد نخواهد بود. راهحل چه بود؟ وزارت بهداشت بايد همه امور مربوط به واكسن را به كميته كارشناسي ذيربط ارجاع ميداد. حكومت نيز بايد به لحاظ كارشناسي تابع آن ميبود. اگر تصميمي هم خلاف آن ميخواست اتخاذ كند بايد معلوم ميكرد كه اين تصميم سياسي است و ايرادي هم ندارد. مقامات سياسي بايد از اظهار هرگونه نظر كارشناسي و تبليغي درباره واكسن پرهيز ميكردند.
در اين صورت وزير بهداشت ترجيحا بايد بركنار ميشد. اجازه نميدادند كه رسانه رسمي محل تاخت و تاز افراد مخالف علم در موضوع واكسن قرار گيرد. سياست توليد داخل خوب و قابل دفاع بود ولي بايد متمركز در يكي يا دو نوع واكسن ميشد و نيروها و بودجه و امكانات در توليد 8 واكسن توزيع نميشدند. بدون ترديد بايد ضوابط علمي كميته اخلاقي رعايت ميشد و پيش از فاز سوم و تاييد گزارش آن، اجازه استفاده داده نميشد.
بالاخره بايد واردات واكسن بارها و بارها مورد تاكيد قرار ميگرفت. اگر هم نميتوانستيم وارد كنيم معلوم ميشد كه اين ربطي به توليد داخل ندارد.