هومان دوراندیش
دربارۀ سقوط دولت مصدق و ناروایی کودتای 28 مرداد سخنان بسیاری مطرح شده، اما به این تعارض کمتر پرداخته شده که مصدق اگر چه یک سیاستمدار مدرن و دموکرات بود اما با نگاهی اقتصادی و عمدتا قجری با بریتانیا درافتاد.
او دست کم درشرایط نرمال، دموکرات بود و از ارزش های دموکراتیک در جهان غرب دفاع می کرد اما در عمل با بریتانیایی درافتاده بود که نخستوزیر آن چرچیل بود و چرچیل کسی بود که جهان را از چنگ نازیسم و فاشیسم نجات داده بود؛ زمانی که کل اروپا زیر چکمههای سربازان هیتلر بود، چرچیل یک تنه بر ضرورت مقاومت در برابر هیتلر پافشاری کرد و با ورود به جنگ علیه آلمان، نقشی تاریخی و انکارناپذیر در سقوط نازیسم ایفا کرد.
دربارۀ نقش تاریخی چرچیل در ممانعت از بلعیده شدن جهان توسط نازیسم، سخنرانان و نویسندگان بسیار گفتهاند و نوشتهاند. او در نظرسنجی گستردۀ بیبیسی در سال 2000 به عنوان بزرگترین بریتانیایی تاریخ انتخاب شد؛ در حالی که چارلی چاپلین در این نظرسنجی در رتبۀ 66 قرار گرفت.
باری، مصدق در حالی که مدافع دموکراسی بود و ارزشهای لیبرالدموکراتیک بنیادین جهان غرب را قبول داشت، با دولت بریتانیا بر سر مسألهای "اقتصادی" درافتاد؛ دولتی که تحت رهبری چرچیلی بود که جهان را از شر هیتلر نجات داده بود. اگرچه در تقابل مصدق و بریتانیا حق احتمالا با مصدق بود، ولی سوال این است که آیا رویارویی دو نخستوزیر مدافع دموکراسی در ایران و بریتانیا بر سر مسئلهای اقتصادی، نزاعی بود که ارزشش را داشته باشد؟
نتایج سیاسی سقوط مصدق در تاریخ معاصر ایران، نشان میدهد که آن درگیری بر سر نفت، به سود جامعۀ ایران تمام نشد. یعنی با سقوط مصدق، ایران وارد عصر دیکتاتوری شاه شد و تحقق دموکراسی در ایران حتی پس از انقلاب 57 به مسألهای ملی بدل شد.
در واقع اگر مصدق نگاهی سیاسی داشت و چشم انداز سیاسی او نه محلی و منطقه ای بلکه جهانی" بود، شرایط متفاوت میشد حال آن که در غیاب یک چشمانداز سیاسی جهانی و متناسب با تحولات پس از پیروزی انقلاب اکتبر و سپس جنگ جهانی دوم و سپستر روی کار آمدن استالین در شوروی و ورود جهان به فاز جنگ سرد، بر طبل سیاست "موازنۀ منفی" میکوبید.
دفاع مصدق از سیاست موازنۀ منفی، در اصل ناشی از غفلت او نسبت به تفاوت روسیۀ عصر قاجار و شوروی پس از جنگ جهانی دوم بود. مصدق 43 ساله بود که عمر سلطنت قاجار به پایان رسید و 63 ساله بود که جنگ جهانی دوم تمام شد. وقتی هم که موفق شد قانون ملی شدن نفت را در مجلس تصویب کند، 69 ساله بود.
در نیمۀ دوم دهۀ 1320 که مصدق نمایندۀ مجلس و یک سیاستمدار مهم در جامعۀ ایران بود، جنگ سرد تازه داشت آغاز میشد. آلمان دوپاره شده بود و کمی بعدتر هم که مصدق نخستوزیر شد، کره دوپاره شد. با تقسیم این دو کشور به چهار کشور، آلمان غربی و کرۀ جنوبی از درافتادن به ورطۀ دیکتاتوری کمونیستی نجات یافتند و در مسیر توسعه و دموکراسی قرار گرفتند (از سرنوشت آلمان شرقی و کرۀ جنوبی هم که همه باخبریم). مصدق هنوز در حال و هوای معادلات بینالمللی عصر قجر بود و درک درستی از رویارویی دموکراسی غربی و مارکسیسم روسی و ضرورت همسویی با جهان دموکراتیک نداشت و صریح تر این که پیرمرد بهروز نبود و نتوانست دریابد که شوروی استالین با روسیۀ تزار فرق دارد.
البته این خطای مصدق را اکثر سیاستمداران و حتی روشنفکران ایرانی مرتکب شدند. نه فقط روشنفکران ایرانی، که بسیاری از روشنفکران اروپایی. موج عظیم ستایشهایی که روشنفکرانی نظیر سارتر و دوبوار و که و که در گوشه و کنار اروپا و جهان نثار اتحاد جماهیر شوروی میکردند، نشاندهندۀ نوعی بیشعوری سیاسی فراگیر در مواجهه با شوروی و استالین و توتالیتاریسم مارکسیستی بود. شاید اگر مصدق به عمق خطر مارکسیسم واقف میبود، بر سر مسئلۀ نفت با جهان دموکراتیک غرب درنمیپیچید و به هر نحو که بود، با بریتانیا و آمریکا به توافق میرسید. به ویژه اینکه تقابل با بریتانیا، عملا باعث شده بود دولت مصدق از فروش نفت هم نصیب چندانی نداشته باشد.
اگرچه میتوان گفت مصدق هم مثل بسیاری از روشنفکران غربی و سیاستمداران شرقی (نظیر جواهر لعل نهرو) گرفتار حجاب زمان بود و عذرش در غفلت از خطر مارکسیسم موجه است، ولی نباید فراموش کنیم سی سال قبل ازسقوط مصدق، برتراند راسل کتاب بسیار مهمی در نقد بلشویسم نوشته بود و هشدار داده بود که در شوروی به اسم کمونیسم جهنمی در حال برپایی است ("بلشویسم، از تئوری تا عمل").
ده سال قبل از نشستن مصدق بر مسند نخستوزیری، چرچیل در بریتانیا به نخستوزیری رسیده بود و اکثریت قریب به اتفاق اعضای حزب کارگر و حتی حزب خودش (حزب محافظهکار) متوجه عمق خطر هیتلر و نازیسم نبودند، اما تفاوت چرچیل با دیگر رجال سیاسی بریتانیا در همین نکته نهفته بود که او درک درستی از شرایط سیاسی جهان داشت و دقیقا به همین دلیل در جای درستی ایستاد. در واقع چرچیل نه تنها در "سمت درست تاریخ" ایستاد، بلکه دیگران را نیز با خودش به آن سمت کشاند؛ وگرنه معلوم نبود تاریخ بشر با تفوق نازیسم چه مسیری را در پیش میگرفت و فجایع سیاسی جهان چند برابر میشد؟
اما مصدق سی سال پس از راسل، همچنان متوجه عمق تفاوت سیاسی شوروی کمونیستی و روسیۀ تزاری نشده بود. سیاست موازنۀ منفی او شاید در دوران تاخت و تاز انگلیس و روسیه در عصر قاجاریه به کار میآمد، اما در دورانی که چرچیل و ترومن و آیزنهاور درگیر مهار استالین و مارکسیسم بودند، سیاست موازنۀ منفی مابین غرب دموکراتیک و شوروی به شدت غیر دموکراتیک، نشانۀ فقدان بصیرت سیاسی دکتر مصدق بود. چنان سیاستی، در بهترین حالت، بازتاب دغدغهای اقتصادی و برآمده از نگاهی ملی (و نه جهانی) بود. و دقیقا به دلیل فقدان چشمانداز جهانی، نگاه مصدق "ملی" هم از آب درنیامد. یعنی به تحقق منافع ملی کمکی نکرد و به سود ملت ایران تمام نشد.
اما عامل دیگری که موجب میشود در ملی بودن نگرش و رویکرد مصدق تردید کنیم، هویتی شدن مسئلۀ نفت برای او بود. او اگر در برابر بریتانیا کوتاه میآمد، مثلا آخرین پیشنهاد آمریکاییها دربارۀ نحوۀ تقسیم منافع فروش نفت ایران را میپذیرفت و یا حتی خودش پیشنهادی پایینتر را مطرح میکرد، دیگر "قهرمان مبارزه با استعمار پیر انگلیس" نبود و موقعیتش در افکار عمومی و نزد طرفداران پرشمارش مخدوش میشد. تازه ممکن بود بر سر چنین پیشنهادی مذاکره کند و به توافقی هم دست نیابد. در این صورت، از اعتبارش هزینه کرده بود و دستاوردی هم نصیبش نشده بود.
اما واقعیت این است که هراس مصدق از مخدوش شدن محبوبیت ملیاش نیز برآمده از "نگاهی غیر سیاسی" بود. محبوبیت و اعتبار سیاستمداران فراز و فرود دارد و همیشه یکسان نیست. بسیار پیش میآید که سیاستمداری در مقطعی با کاهش شدید محبوبیت مواجه میشود، ولی بعدا آب رفته را به جوی بازمیگرداند. سیاستمداری که دغدغۀ اصلیاش محبوبیتش باشد، از کنشگری سیاسی اصیل بازمیماند. و این بلایی بود که مصدق گرفتارش شد.
سیاستمدار بزرگ، بر اساس حقی که ملت به او تفویض کرده، باید در راستای منافع کشور عمل کند ولو اینکه اکثریت مردم در آن مقطع زمانی از او فاصله بگیرند و قدرت یا محبوبیتش را از دست بدهد. ماندلا هم اگر میخواست اولویت را به حفظ محبوبیتش دهد، باید تسلیم موج انتقامخواهی اکثریت مردم سیاهپوست آفریقای جنوبی میشد.
سیاستمدار باید "کار درست" را انجام دهد. اگر هم انجام "کار درست" منجر به از دست رفتن مقامش شود، چه باک؟ چراکه ما همیشه در "امروز" باقی نمیمانیم و "فردا" هم از راه میرسد. فردا موعد قضاوت تاریخ است. آیندگان بهتر از معاصران درمییابند که فلان سیاستمدار در این یا آن مقطع تاریخی خاص، سیاست درست را در پیش گرفته بود یا نه؟
بگذریم که نظر مردم همان دوره نیز دیر یا زود، با در رسیدن اطلاعات بیشتر و دقیقتر، تغییر میکند. اگر روزی بسیاری از مردم ایران برای دانشجویانی که به سفارت آمریکا حمله کردند هورا میکشیدند، امروز دیگر اکثریت مردمی که در همان دوره میزیستند، چنان نگاهی به آن دانشجویان ندارند؛ چراکه پیامدهای مخرب عمل سیاسی آنها بر همگان روشن شده است. این تغییر نظر عمومی، دست کم از 25 سال پیش در ایران رقم خورده است. اگر امروزه نیز مصدق فاقد محبوبیتی است که در دهههای 30 و 40 شمسی از آن برخوردار بود، دلیلی ندارد جز اینکه مشمول قضاوت تاریخ شده است.
باری، مبارزه با انگلیس بر سر نفت، مصدق را به محبوبیتی عظیم در جامعۀ ایران رساند و همین موجب شد که کوتاه نیامدن در ماجرای نفت، جنبۀ هویتی برای مصدق پیدا کند و پیرمرد نهایتا محبوبیتش را به منافع کشورش ترجیح داد و قضاوت تاریخ را به رای معاصران و پیروانش فروخت. از این روست که می توان گفت: نزاع بر سر نفت، به سقوط مصدق نمی ارزید.
* عصر ایران، برای انتشار مطالب متفاوت با این دیدگاه آمادگی دارد