این یادداشت برای ۵۸۸ پیکر خوابیده زیر خاک است که به جمع ۹۴ هزار نفر قبلی اضافه شدند.
۲۴ ساعت قبل یک رکورد نحس در ایران شکسته شد، رکوردی که ممکن است امروز با تعداد بیشتری جابجا شود و فردا یا پس فردا به ۷۰۰، ۸۰۰ نفر در روز برسد یا حتی بر اساس آمارهای غیر رسمی خیلی بیشتر باشد.
کرونا دیروز ۵۸۸ ایرانی را به سینه قبرستان فرستاد و مجموع جانباختگان به ۹۴ هزار و ۶۰۳ نفر رسید، آماری که حتی سه نفر آخر عدد ۶۰۰ آن نیز نباید از قلم بیفتد چون جان سه نفری بوده که میشد من و شما باشیم.
این داستان هر روز قتل عام کرونا در ایران است، برخی در شهر میمیرند و برخی در روستا، برخی وقتی که اینتوبه بودند و برخی کارشان به آنجا هم نمیرسد.
برخی با پای خود به بیمارستان رفتند، فقط کمی بدنشان داغ بود و نفسشان تنگ اما کم کم از کمبود اکسیژن زیر ناخنهایشان کبود شد، بعد به تخت ICU منتقل شدند، بعد گلوهایشان را سوراخ کردند و لوله گذاشتند، آنها را به شکم خواباندند و انواع لولهها به بدن نیمه جانشان وصل شد، اما اینتوبه هم به عنوان آخرین راه جواب نداد.
شاید لحظات آخر همین حجم کم اکسیژن هوا به بدنشان نرسید و حسابی در تنهایی خود و روی تخت ICU دست و پا زدند و بعد از دنیا رفتند، چشمهایشان از شدت تنگی نفس باز ماند.
شاید برخی آنقدر دست و پا زدند که جای جای دست و پاهایشان وقتی که در غسالخانه شسته میشدند کبود بود.
چه فکرها که لحظات آخر از سر این ۵۸۸ نفر نگذشته است. مادران جوانی که شاید هنوز سینههایشان از شیر نوزادی که چند هفته است در آغوشش نکشیده اند سرریز بود، شاید برخی همین دیروز همسر یا فرزندشان را روی چند تخت آنطرفتر از دست داده بودند اما کسی دلش را نداشت به آنها خبر بدهد تا اینکه خودشان هم رفتند.
چه پدرهایی که آخرین لحظه به فکر اجاره نشینی زن و فرزند کوچکشان بودند، چه مردهایی که زن جوانی منتظرشان بود تا به زودی حلقه ازدواج در دست یکدیگر کنند، چه مردهایی که شکم گرسنه به بیمارستان آمدند و زن و بچههایشان نیز از این به بعد روزها و ماهها گرسنه خواهند ماند.
چه کسانی که آن بیرون یکی از صبح تا شب دنبال پیدا کردن رمدسیور و دارو برایشان بود، اما پولشان نرسید یا دارو پیدا نشد.
چه کودکانی که هیچ تعریفی از تنگ نفس در ذهنشان نبود فقط احساس میکردند در استخر آب فرو رفتهاند و در حال خفه شدن هستند، شاید حتی فکر میکردند همه چیز یک بازی است و به زودی با یک سُک سُک تمام میشود، چه نوزادانی که هیچگاه به خندیدن، چهار دست و پا رفتن و حرف زدن نرسیدند.
آمار فوتی ۵۸۸ نفر، فقط یک عدد سه رقمی نیست، بلکه داستان زندگی نیم هزار خانوادهای است که هیچوقت جای خالی یک نفر دیگر در خانههایشان پر نخواهد شد.
نیم هزار خانواده همین حالا که ما با هم این نوشته را میخوانیم همه سر خاک هستند، زنها مویه میکنند و شیون میکنند، مردها با قامتی خمیده ماسکهایشان از شدت اشک خیس است، قبرهایی که با هر بیل باید عمیقتر از حالت عادی حفر شود تا جای آهک هم داشته باشد.
و بعد آدمی که مانند همه ۹۴ هزار و ۶۰۳ کشته دیگر کرونا زیر پارچه سفیدی خوابیده و حتی مادر و فرزندش هم از ترس جرات نمیکنند در آخرین لحظه باز هم پارچه سفید را کنار بزنند و صورتش را ببینند، آدمی که حتی روزهای آخر هم تنها بود و دلش میخواست دستی آرام آرام سوپ در دهانش بریزد اما کسی را در ICU راه نمیدادند که نزدیکش بیاید.
این داستان هر روز قتل عام کرونا در ایران است، از کارگر و دانشمند و استاد دانشگاه میکُشد تا بازیگر و فوتبالیست و خواننده.
از نوزاد دو روزه ای که در یکی از شهرستانهای کرمانشاه مرد تا پیرمرد پیرزنهای ۸۰، ۹۰ ساله!
آماری که هر روز در اینفوگرافها از کشتههای کرونا منتشر میشود برای ما آمار است، ممکن است چند روز دیگر فرزند، مادر، همسر، پدر یا برادر ما هم جزو آنها باشد و دور از جان هم ندارد! خیلی هم به جا نزدیک است.
راهی نیست، ۱.۵ سال است که ترس از کرونا را کول کردهایم و اینطرف آنطرف میبریم. برخی خسته شدند و این بار را زمین گذاشتند و برخی هنوز با تمام توان بار را به دوش میکشند.
برخی با مهمانی و عروسی و فاتحه رفتن دستشان به خون این ۵۸۸ نفر آلوده شده و برخی در این مدت میلیونها تومان خرج ماسک، دستکش و الکل کردند و ماهها است عزیزانشان را مجازی میبینند.
کم کم مردم در حال واکسن زدن هستند، اما کشته شدن روزی نزدیک به ۶۰۰ نفر بر اساس آمارهای رسمی، یعنی هنوز در این نبرد باید مقاومت کنیم، البته حتی اگر همه ایران هم واکسینه شود باز سوزن آمپول واکسن برای برخی خانوادهها به بازوهایشان نمیرود، به قلبی میرود که داغدار عزیزی است و مدام با خود میگویند کاش واکسنها زودتر رسیده بود.
باز هم مادران و همسران داغداری هستند که حاضر نمیشوند بعد از عزیزشان واکسن بزنند و زنده بمانند.
روزگار خطرناکی است که شاید بعدها در تاریخ درباره آن بنویسند جنگ جهانی کرونا! کرونا جنگ است و هر روز جوانان و زنان و مردان ایران را میکشد.
و به قول شاعر چه جوانانی! اسماعیل، می بینی؟ چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده.
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! گریه نکن اسماعیل، جنگ است!