عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در میانۀ توجه افکار عمومی به انتخابات ریاست جمهوری و بحث بر سر این که تحریم کنندگان موفق شدند چون 52 درصد شرکت نکردند یا همین که 48 درصد شرکت کردند یک موفقیت برای کشور کرونا زده و تحریم شده است، یا اصلاح طلبان چرا بعد از رد صلاحیت نیروهای درجه اول و دوم اگر نه رسمی که جداگانه از نامزد رقیب حمایت کردند، یادآوری 29 خرداد و 44مین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی شاید نامتناسب جلوه کند.
اما مگر جز این است که یکی از متهمان ردیف اول در نگاه ناراضیان دکتر علی شریعتی است و می گویند «همهاش تقصیر اوست»؟!
پس به این بهانه چند یادآوری جا دارد:
1. مرگ دکتر شریعتی در 29 خرداد 1356 خورشیدی در لندن اتفاق افتاد. آتش انقلاب اما یک سال و اندی بعد در تابستان 1357 شعلهور شد.
با این وصف،شریعتی چگونه میتواند مسؤول حوادث بعد از مرگ خود باشد؟ اگر هست تا کی او مسؤول است؟!
2. اگر شروع انقلاب را 19 دی 1356 بدانیم نیز باز به خاطر مقالۀ توهینآمیز در روزنامۀ اطلاعات و اعتراض روحانیون است. در حالی که روحانیت سنتی منتقد شریعتی و بعضا قایل به تکفیر او بودند و روحانیون مبارز و علاقهمند به شریعتی در اکثریت نبودند.
3. شاید گفته شود که خود نویسندۀ این سطور بارها نوشته «موتور انقلاب را شریعتی روشن کرد». بله. چنین است. اما چون راه اصلاح بسته شده بود. در همان خرداد 56 سه چهرۀ ارشد جبهۀ ملی (کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار) در نامۀ سرگشادهای به شاه از او خواستند انتخابات آزاد برگزار کند تا امکان تغییر دولت با پارلمان جدید فراهم آید.
شاه اگر چه نخست وزیر - امیر عباس هویدا- را پس از 13 سال تغییر داد اما به نظر آن سه اعتنا نکرد و پنداشت تحت تأثیر فشار جیمی کارتر سناریویی مانند علی امینی در آغاز دهۀ 40 و در دورۀ جان اف کندی مد نظر است در حالی که اگر به مفاد آن نامه عمل کرده بود به احتمال زیاد شاید انقلابی درنمیگرفت و یک سال و نیم بعد با روی آوردن به همان چهرهها در پاییز 57 پذیرفت که اشتباه کرده بود. به قول مرحوم مهندس بازرگان رهبر منفی انقلاب شخص اعلیحضرت بود!
4. شریعتی متهم به ترویج آموزههای سوسیالیستی در پوشش شعارهای دینی هم میشود. گفته میشود او در پاریس در نزدیکیهای محل سکونت ژان پل سارتر خانه گرفته بود و چون نرخ خدمات در آن منطقه بالا بود نیازهای خود را از محلۀ الجزایریها تأمین میکرد و از انقلابیون الجزایری تأثیر پذیرفت.
هدف او اما تحقق شعار «عرفان، برابری، آزادی» بود که هیچ نسبتی با مارکسیسم ندارد و بیشتر ملهم از انقلاب فرانسه است.
شعاری ایدیولوژیک یا دینی هم نیست. چون نه عرفان، نه برابری و نه آزادی در شکل مدرن آن پیشینهای در آموزههای سنتی یا ایدیولوژیک ندارند.( اکنون البته روشن شده که تشکیل جامعهای مبتنی بر «عرفان، برابری، آزادی» بیش از حد، رؤیایی بوده است).
5. دوران پس از علی شریعتی را میتوان به چند دوره تقسیم و تفکیک کرد:
دورۀ نخست از خرداد 56 تا 22 بهمن 1357. در این مقطع یکی از کم خشونتترین و مردمیترین اعتراضات و انقلابات کلاسیک جهان را شاهدیم. کار به جایی رسید که خود شاه هم در رادیو گفت «صدای انقلاب شما مردم را شنیدم» و قول داد فساد و استبداد تکرار نشود و بعدتر شاپور بختیار را به نخستوزیری رساند تا آن اهداف در قالب حکومت پادشاهی مشروطه محقق شود و صد البته دیر شده بود.
در این مقطع تقصیر شریعتی چه بود؟ این که چند میلیون نفر در خیابان راهپیمایی کردند و خواستار پایان دادن به حکومت فردی و شکنجه و نقض حقوق بشر شدند؟
دورۀ دوم از فردای پیروزی تا 30 خرداد 1360 است که به خاطر عزل اولین رییس جمهوری و خشونت ورزی مجاهدین خلق (منافقین) هم زمان با درگیر بودن در جنگ نابرابر، فضای سیاسی کاملا تغییر کرد. در این دوره شریعتی، معلم شهید بود. پس تقصیری در این مقطع ندارد. آموزه های او به کار فداکاری در جنگ می آمد و بالای اعلامیه های شهدا جملۀ دکتر را می نوشتند: «و شهید، قلب تاریخ است».
دورۀ سوم از خرداد 60 تا پایان جنگ است که شریعتی عملا مورد غضب واقع شد. فرزند او احسان ناگزیر از ترک کشور شد و تا سالها مادر او –پوران شریعت رضوی- هم ممنوعالخروج بود. تقصیر شریعتی در این دوره چه بود؟
دورۀ چهارم از پایان جنگ تا دوم خرداد 76 است و خصوصا طرح نظریۀ دکتر سروش (دین، فربهتر از ایدیولوژی) اما در این مقطع تقصیری متوجه شریعتی نمی کنند بلکه از او عبور میشود. نظریۀ دین، فربهتر از ایدیولوژی فروکاستن دین به امور دنیوی و حکومتی را با هدف پیامبران که یادآوری آخرت است سازگار نمیداند.
مهندس بازرگان نیز در اواخر عمر به این نظر رسیده بود و به همین خاطر برای مراسم او در حسینیۀ ارشاد در بهمن 1373 دکتر سروش به عنوان سخنران انتخاب شد در حالی که بازرگان هیچ علاقه ای به فلسفه و فلاسفه نداشت.
دورۀ پنجم از دوم خرداد 76 تا فعالیت شبکههای سلطنتطلب است. در دورۀ اصلاحات نام شریعتی دوباره زنده شد. خصوصا شعار «عرفان، برابری و آزادی» چرا که آیتالله مصباح یزدی که به عنوان منتقد اصلی نظریات اصلاحطلبانه در خطبه های نماز جمعه تهران سخنرانی میکرد، از شناختهشده ترین مخالفان شریعتی بود.
دورۀ ششم اما از رواج تبلیغات سلطنتطلبانه و در واقع پهلوی ستایانه است که اصل انقلاب 57 را نقد میکند و شریعتی را مقصر میداند. غافل از این که خود محمد رضا شاه اصل انقلاب را در پیام آبان 57 پذیرفت و همین شبکهها هر سال از شاپور بختیار به نیکی یاد میکنند. همان «بختیار»ی که به 25 سال مبارزه با دیکتاتوری شاه میبالید و عکس شاه را برداشت و تصویر مصدق را گذاشت.
برخی بر این باورند که اصرار برای مقصر معرفی کردن شریعتی یادآور اصطلاح «مثلث کارپمن» و سه نقش «آزارگر، ناجی و قربانی» است و انگار شریعتی بهانهای است تا ناراضیان خود را «قربانی» بدانند و از خود سلب مسؤولیت کنند یا تصور کنند اگر پارهای موانع امکان تحقق همۀ آرمان ها را نداده آرمان ها نادرست بوده است.
بعضی هم معتقدند زیاد نباید سخت گرفت و به خاطر این که حساسیت حکومتی دربارۀ نقد شریعتی وجود ندارد کاسه و کوزهها را بر سر او میشکنند و به این دلیل نیست که افکار عمومی او را دیگر دوست داشته نباشد.
نشانۀ آن هم ا خاطرۀ احسان شریعتی که جای نوشته بود رانندۀ تاکسی در خیابان شریعتی به او گفت اسم این خیابان، کورش کبیر بود ولی آن را بعد از انقلاب به نام یک معلم که همان دکتر شریعتی بود تغییر دادند.
فرزند دکتر شریعتی اضافه کرده ناگهان متوجه شدم پول خُرد همراه ندارم و از راننده خواستم توقف کند تا پیاده شوم چون دریافت وجه از کارت بانکی زمانبر بود. راننده اما میگوید: مسألهای نیست. شما را میرسانم. منتها به جای پول کرایه برای همان دکتر شریعتی صلوات بفرستید. چون سال انقلاب با نام او در تظاهرات شرکت میکردیم و مرد خوبی بوده...
اگر هیچ یک از نکات پیش گفته را باور ندارید بر این گزاره تأمل کنید:
اگر مردم ایران بر خلاف برخی کشورهای مسلمان دیگر، به دام اندیشه های داعشی و تندگرایانه به رغم برخی تمایلها نیفتاده اند به خاطر ارایۀ نوع اسلام آدمهایی مثل علی شریعتی است که رؤیاشان «عرفان، برابری و آزادی» بود.
درضمن اینکه وینستون چرچیل و احسان شریعتی هر دو از تاکسی سوار شدن خاطره دارن (دو خاطره کاملا بی ربط) هیچ پوینتی نداره.
مگر ایشان ادعای کشورداری داشت. ایشان خوب یا بد یک متفکر صادق بود و من بخشی از اعتقاداتم را مدیون ایشان هستم. در فضای مسموم رژیم قبل که فقط بی دینی و کمونیسم جولان می داد او یک چراغ هدایت بود. وقتی در صحنه حق و باطل همیشه تاریخ نیستی هر کجا که خواهی باش، چه به شراب نشسته باشی و چه به نماز ایستاده باشی، هر دو یکی است.