عصر ایران؛ محمد رضا شعبانعلی - چند روز قبل، دکتر عبدالکریم سروش و آقای مصطفی ملکیان در کلابهاوس به گفتگو نشستند و علاقهمندان به این دو متفکر، حدود ۱۵۰ دقیقه (مجموع زمان گفتگو به همراه پاسخگویی به چند پرسش مخاطبان) صحبتهای این دو روشنفکر شناختهشدهی معاصر کشورمان را شنیدند.
بعد از این جلسه مطلبی با عنوان «سروش و دموکراتیکشدن روشنفکری، ملکیان و مقاومت در برابر توزیع قدرت» به قلم آقای هومان دوراندیش منتشر شد که روایتی از آنچه را در گفتگو میان این دو تن گذشته را ارائه میکرد. در ادامه هم توضیحاتی دربارهی نقش اینترنت در جهان جدید ارائه شده بود که اگر چه ارتباط مستقیمی با گفتگوی آن دو نداشت، به نوعی بر محتوای کلام آنها سوار شده بود.
نویسندهی این سطور، اگر بخواهد صادقانه اعتراف کند، دغدغهی روشنفکری به معنای خاص آن را ندارد و ضمن احترام به هر دو بزرگوار و آشنایی نسبی با آثار ایشان، دلبسته یا وابستهی ایشان نیست. اما به علت علاقه به حوزهی اندیشه، و نیز دانشجویی در زمینهی مذاکره و ارتباطات و نیز خردهفعالیتی که در فضای اینترنت داشته و احتمالاً نمیتواند از طرف جناب آقای دوراندیش به این متهم شود که «اینترنت در دنیای شخصیاش جایی ندارد» و همچنین در راستای نگاه مشفقانه (به تعبیر دکتر سروش) و نگاه حقیقتطلبانه (به بیان جناب آقای ملکیان)، مناسب دید چند نکتهای را در باب آن گفتگو و به طور خاص، با اشاره به مطلب منتشر شده در عصر ایران، مطرح کند. و البته یقین دارد جناب آقای دوراندیش نیز که نقادی «دلسوزانه و مشفقانه» را حقی همگانی میدانند، از طرح این نکات استقبال خواهند کرد.
اینجانب – به عنوان یک مخاطب عام – و با تکیه بر همان حق دموکراتیک که در مقاله منتشر شده در عصر ایران بر آن تأکید شده، روایت خود را میگویم و امیدوارم این نوشته، انگیزهای شود تا خوانندگان عزیز، آن گفتگو را ببینند و بشنوند و خود، به قضاوت بنشینند که کدام روایت به آنچه واقعاً در آن گفتگو گذشته نزدیکتر است.
نکتهی اول – گفت و گو یا مناظره؟ مسئله این است
روایتی که از جلسهی آقایان سروش و ملکیان ارائه شد، بیشتر فضای مناظره را در ذهن مخاطب زنده میکرد؛ چیزی شبیه یک نوع کُشتیِ فکری میان صاحب دو اندیشه. بهگونهای که قرار است یکی زمین بزند و دیگری زمین بخورد. تعابیری مثل «مقاومت کردن» و «نکتهی تازهای داشتن یا نداشتن» و «پافشاری» و «موضعگیری هوشمندانه»، بیشتر برای توصیف مناظرههای سیاسی مفید است و نه گفتگوی اندیشمندان.
تعبیرهای خشک و خشن و عبارات چکشخوارینشده مانند «اینترنت در زندگی فلان کس جایی ندارد» [و لابد به همین علت، دموکراتیک بودن یک پدیده را درک و تجربه نکرده] نیز بیشتر لحن رجزخوانانهی تماشاگران مناظرهها را در ذهن مخاطب – لااقل به زعم اینجانب – زنده میکند.
در مناظره، طرفین تلاش میکنند دیگری را – به هر قیمت – به پذیرفتن ادعای خویش مجاب کنند. «پافشاری بر موضع خویش» هم از جمله ویژگیهای مناظره است. کدام مناظرهی ریاستجمهوری را در دنیا به خاطر دارید که یک کاندیدا در آن بگوید: «الان که نظر نامزد دیگر را شنیدم، واقعاً چشمم باز شد و جهان را به شکل دیگری دیدم و موضع تغییر کرد.»
در حالی که «تلاش برای دریافت دیدگاه طرف مقابل» یکی از پایههای گفتگو است. چنانکه در ادبیات حوزهی ارتباطات میگویند «Inquiry یا دریافت» باید جای «Advocacy یا دفاع» را بگیرد.
اتفاقاً آنچه میان عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان گذشت، دقیقاً از جنس گفتگو بود. عبدالکریم سروش بعد از شنیدن اشارهی ملکیان به مقالهی عیب و هنر روشنفکری، توضیح داد که آن مقاله را نخوانده، از شنیدن محتوای آن مقاله خشنود شد و صریحاً توضیح داد که اکنون میبیند که موضع آن دو به یکدیگر نزدیکتر هم هست. ضمن اینکه تأکید کرد حرفهایش به عنوان دغدغههایی کلی و نه نقد حرفهای ملکیان بوده است.
در مقابل، ملکیان هم تلویحاً و تصریحاً به جایگاه و نقش عبدالکریم سروش ادای احترام کرد و توضیح داد که سروش را میتوان موثرترین روشنفکر بعد از انقلاب (در میان روشنفکران دینی و غیردینی) دانست.
هر دو نفر – شاید جز به استثناء چند جملهی کوتاه که بعداً اصلاح هم شد – اصرار داشتند که در یک «گفتگو» هستند و میکوشند ضمن تبیین دیدگاههای خود، نگرش طرف مقابل را بهتر درک کنند. این در حالی است که در مقاله منتشر شده، «تقابل» از «تعامل» پررنگتر بود.
نکتهی دوم – آیا دموکراتیزه شدن، محور اصلی جلسه بود؟
گزارشی که از گفتگوی این دو متفکر ارائه شد، همچنان که از عنوان آن مشخص است، چنین القا میکرد که «ادعای دموکراتیزه شدن» و «مقاومت در برابر دموکراتیزه شده» محور اصلی جلسه بوده است.
به عنوان یک مخاطب، بر این باورم که گفتگوی انجامشده «تکمحوری» نبود و دارای «چند محور» بود. فروکاهیدن یک گفتگوی چندوجهی به یک کشمکش یا مناظرهی تکوجهی، از دقت روایت میکاهد.
عنوان جلسه، همانطور که همهجا آمده «روشنفکری و حقیقت» بود. در این گفتگو موضوعات زیادی مطرح شد که از جملهی آنها میتوان به تعریف حقیقت، اهمیت و امکان و هزینهی بیان حقیقت، تعریف روشنفکر، کارکردهای روشنفکری، مولفههای حقیقتجویی، ابزار و لوازم و تبعات فضای پستمدرن، تکثر به عنوان واقعیت انکارناپدیر جهان معاصر، فروریختن حقیقت یا پوشیدهتر شدن آن در عصر جدید، تعریف و مصداق دگم بودن و جزمیت، روشنفکری به عنوان وظیفهای اخلاقی، توجه به «علتها» در مقابل «دلیلها»، آمیختگی عقل و احساس و تنگی و فراخی دامنهی واژهی روشنفکری گفتگو شد.
این شکل از فروکاهیدن بحثهای گسترده و چندوجهی به تقابلهای محدود، مستقل از اینکه چه تعریفی از روشنفکری را بپذیریم، خلاف سنت روشنفکری به نظر میرسد.
نکتهی سوم – روشنفکری چگونه تعریف شد؟
آقای مصطفی ملکیان، از دو تعبیر «تقریر حقیقت» (شرح و بیان آنچه به گمان گوینده حقیقت دارد) و «تقلیل مرارت» (تلاش برای کاهش درد و رنج دیگران) برای بیان کارکرد و وظیفهی اصلی روشنفکران استفاده کردند.
ایشان تأکید داشتند که روشنفکر نمیتواند به یقین برسد که حقیقت را یافته است. بنابراین منظور از «حقیقت» این است که در آن لحظه، چه چیزی را حقیقت میپندارد. همچنین اضافه کردند که روشنفکر در راستی روحیهی حقیقتطلبی و حقیقتجویی، هرگاه دیدگاه تازهای پیدا کرد و متوجه شد که آنچه تا کنون حقیقت میپنداشته نادرست بوده، باید تمام آن همت و توانی را که تا دیروز صرف تببین حقیقت قبلی میکرده، برای حقیقت تازه صرف کند؛ حتی اگر در تعارض با حرفها و مواضع دیروز او قرار گیرد.
آقای عبدالکریم سروش هم، از زاویهی دیگری بر دشوار بودن تشخیص حقیقت، تأکید کردند. ایشان هم گفتند که در دوران معاصر، حقیقت از هر زمان دیگری پوشیدهتر است. آنقدر هم «علتها» بر «دلیلها» فائق آمدهاند که در پس هر موضع و بیانی، مخاطبان ریشههای اقتصادی، اجتماعی و روانشناختی گوینده را جستجو میکنند و به سختی میپذیرند که با حقیقتی مطلق، فراتر از این لایهها و حجابها مواجهاند. یا اگر بخواهم تعبیر ایشان را کلمهبهکلمه نقل کنم: «مردم علیالعموم نمیپذیرند از روشنفکران که اینها حقیقت را میگویند.»
مصطفی ملکیان هم نقد یا اعتراضی بر حرف دکتر سروش نداشتند و ضمن تأیید دیدگاه ایشان گفتند پیچیدهتر شدن عقلانیت، پوشیدهتر شدن حقیقت، و پررنگتر شدن مرارت را میپذیرند و معتقدند که حاصل این سه روند، دشوارتر شدن و پیچیدهتر شدن وظیفهی روشنفکری است.
یکی از تفاوتهای دو دیدگاه میان آقایان سروش و ملکیان در این بود که آقای ملکیان معتقد بودند برای روشنفکری تعریف مشخصی در اختیار دارند. در مقابل آقای سروش میگفتند که از نگاه ایشان، روشنفکری قابلتعریف نیست (چنانکه تعریف حقیقت را دشوار و غامض میبینند).
ایشان رویکرد نومینالیستی را به عنوان یکی از روشهای در دسترس مطرح کردند گفتند که شاید یک روش این باشد که ببینیم چه کسانی روشنفکر نامیده شدهاند و سپس از وجه مشترک این افراد، تعریف روشنفکر را استخراج کنیم. شریعتی، بازرگان، جمالالدین اسدآبادی، سارتر و راسل از جمله نامهایی بودند که آقای سروش به آنها اشاره کردند.
البته در ادامهی توضیحات خود، نهایتاً تأکید کردند که روشنفکری را نمیتوان به یک طبقهی مشخص محدود کرد و هر کس که دلسوز مردم باشد و داشتههایش را، از هر جنس، خرج مردم کند میتوان روشنفکر دانست.
به همین علت در نگاه ایشان، طبیب، جامعهشناس، فیلسوف، پرستار و کاسب، همگی میتوانند روشنفکر باشند. به شرط اینکه دغدغهی «مردم» را داشته باشند و به «وظیفهی خود» عمل کنند.
عبدالکریم سروش بارها در سخنان خود تأکید کرد که دایرهی روشنفکری را باید فراخ در نظر بگیریم. نباید این دایره را آنقدر تنگ کرد که افراد معدودی در آن قرار بگیرند.
یکی از تفاوتهای نگاه مصطفی ملکیان و عبدالکریم سروش را میتوان در همینجا دید. مصطفی ملکیان تأکید داشت که روشنفکری در حوزهی فرهنگ معنا پیدا ميکند. یعنی پزشکی که درد جسمانی مردم را «تقلیل» میدهد و حقایق را دربارهی بیماریشان «تقریر» میکند، مصداق فعالیت روشنفکری نیست.
روشنفکر در نگاه ایشان باید دغدغهی «اصلاح باورهای مردم»، «تغییر یا بهبود عواطف مردم» و «ارزیابی خواستههای مردم» را داشته باشد. به تعبیر دیگر، چنانکه اشاره کردند، روشنفکر «نمایندهی مردم» نیست، بلکه در نقش یک «داور برای مردم» است و برخلاف سیاستمدار که همواره از «ملت شریف» و «تاریخ پرغرور» حرف میزند، اگر جایی نقدی بر رفتارهای مردم یا نگرش مردم به تاریخ و داشتههایشان دید، آمادگی و جسارت بیان آنها را داشته باشد.
همانطور که میبینید – و البته هنگام گوش دادن به گفتگو بهتر درک خواهید کرد – نه سروش و نه ملکیان، دیواری به دور خانهی روشنفکران نکشیدند. آنها از حیث «تعریف قلمرو فعالیت روشنفکری» اختلافنظر داشتند. سروش میگفت که حوزهی جسم و فکر و اقتصاد و فرهنگ را به سادگی نمیتوان از هم تفکیک کرد. اما ملکیان، مرزهای شفافتری را برای «امر فرهنگی» در ذهن داشت.
سروش میگفت هر کسی میتواند روشنفکر باشد و ملکیان هم تأکید داشت که «هر کسی» در مقولهی «فرهنگ»، دغدغهای داشته باشد و برای تقریر حقایق یا تقلیل مرارتها کاری انجام دهد، وارد حیطهی روشنفکری شده است.
پس آنها در این گفت و گو در تعریف «گسترهی میدانِ عمل روشنفکر» دیدگاههای متفاوتی داشتند و نه دربارهی «دموکراتیک شدن یا نشدن روشنفکری».
اتفاقاً ملکیان هم روشفکری را یک «انتخاب» میدانست که «هر کسی» میتواند آن را انجام دهد. به شرط آنکه پس از این انتخاب، تقریر حقیقت و تقلیل ملالت در اولویتهای آن فرد (به عنوان وظیفهای اخلاقی) قرار گیرد.
اصطلاح «توزیع قدرت» که در مقاله مورد اشاره به کار رفته است، نه صریحاً و نه تلویحاً موضوع گفتگو نبوده است تا پس از طرح چنین موضوعی، بقیهی حرفها و استدلالهای خویش را هم سوار این داستان کرده و برای مخاطب بیان کنیم.
غیر از این سه نکته، چند نکتهی دیگر هم – نه در ارتباط با گفتگو، بلکه در ارتباط با مقاله منتشر شده - به ذهنم رسید که در ادامه به آنها اشاره میکنم.
نکتهی چهارم – آیا در چنین گفتگوهایی باید به دنبال نکتهی تازه باشیم؟
در توصیف گفت و گو به این نکته اشاره شده بود که «سخنان مصطفی ملکیان برای کسانی که آثار او را مطالعه کردهاند، نکتهی تازه (یا دستکم نکتهی فربه تازه) در بر نداشت.»
نه به عنوان یک گزارهی قطعی، بلکه به عنوان یک پیشنهاد برای اندیشیدن میخواهم به این نکته اشاره کنم که: «آیا باید در گفتگوهای اهل اندیشه و روشنفکران، به دنبال نکتههای تازه باشیم؟»
ما سالهاست از دوران روشنفکری و اندیشهورزی شفاهی عبور کردهایم. اهل اندیشه، ساکن سرزمین واژگاناند و دقت در انتخاب کلمات و تعابیر و مفاهیم، یکی از کلیدیترین دغدغههای آنهاست. البته که بسیاری از آنها – که شریعتی میتواند نماد ایرانیشان باشد - با توسل به ابزار سخنرانی میکوشند دغدغههای خود را شرح و بسط دهند و برای مخاطب بیان کنند.
اما گفتگو میان دو متفکر، نه از جنس مقاله و جستار است و نه نزدیک به ماهیت سخنرانی. گفتگو برای تبادل دیدگاهها و نزدیکشدن آراء و البته شفافشدن مواضع انجام میشود. ما در چنین گفتگوهایی – اگر آنها را از جنس رینگ بوکس یا مناظرهی نامزدهای ریاستجمهوری نبینیم – نباید انتظار دیدگاه تازه داشته باشیم؛ نه از عبدالکریم سروش و نه از مصطفی ملکیان.
اساساً این که در چنین گفتگویی حرف تازه مطرح شد یا نشد، سنجهی مناسبی نیست. ذات ماجرا – چنانکه برگزارکنندگان محترم هم تأکید کردند – همنشینی دو اندیشمند شناختهشده با هدف کمرنگشدن سوءبرداشتها و شفافتر شدن مواضع و نگرش آنها است.
برای ما که مخاطب عام محسوب میشویم، آموزندهتر است که به جای اینکه یک فرد عادی روبهروی سروش بنشیند، مصطفی ملکیان بنشیند و بپرسد و پاسخ دهد. به شکل مشابه، به جای اینکه یک مصاحبهگر ناشی یا ناآگاه، همکلام ملکیان باشد، عبدالکریم سروش در برابرش بنشیند و با او تعامل کند.
دستاوردها و ثمراتی که از گوش دادن به یک گفتگو نصیب ما میشود، تابع انتظاراتی است که در ذهن خود از آن گفتگو داشتهایم و به گمانم، شنیدن نکات تازه، در چنین چیدمانی میتواند یک انتظار نابهجا باشد.
نکتهی پنجم – آیا ملکیان روشنفکران را به عنوان یک «طبقه» تعریف کرد؟
چند بند از مقاله منتشر شده، به این نکته پرداخته که ملکیان روشنفکران را به عنوان یک طبقه تعریف کرد. حتی این طبقه، از نظر ماهیت با اشرافیت طبقاتی در اروپای کهن مقایسه شده است.
این هم بر عهدهی خواننده است که صحبتهای سروش و ملکیان را گوش دهد و کشف کند که چنین دیدگاهی کجا بیان شده است.
نگارندهی این سطور به رغم اینکه دو بار به گفتگو گوش داد، نتوانست چنین برداشتی داشته باشد. ملکیان روشنفکری را بیشتر از جنس یک «انتخاب» میدانست. و تأکید داشت «هر کس» که داشتههایی علمی یا غیرعلمی (نه ضدعلمی) دارد که میتواند از آنها در راه حل مسائل مردم در حوزهی فرهنگ بهره بگیرد، روشنفکر است.
و چنانکه بالاتر هم اشاره شد، تأکید داشت که پس از این «انتخاب»، بار تقریر حقیقت و تقلیل مرارت بر شانهی فرد مینشیند. هم دکتر سروش و هم آقای ملکیان هم در اینجا از تعبیر «کاملاً روشنفکر» (که در مقاله به آن اشاره شده) استفاده نکردند.
دکتر سروش بارها تعبیر «علی قدر مراتبهم» را به کار برد و مصطفی ملکیان هم صریحاً تأکید کرد که روشنفکری وظیفهای اخلاقی است و در امر اخلاق، هر کس وسعی دارد و به اندازهی وسعش مکلف است. ملکیان مکرراً تأکید کرد که هر کس وظیفهی روشنفکری بر عهده میگیرد، نباید پروندهی موضوعات را «مختومه» در نظر بگیرد و به نقطهی «کفایت مذاکرات» برسد. بنابراین تصور دانای کل هم در تصویری که او ترسیم کرد نمیگنجد.
وقتی از واژهی روشنفکری به عنوان یک «انتخاب» صحبت میکنیم، مقایسهی این جنس از روشنفکری با اشرافیت اروپایی (که بر پایهی انتخاب نبوده و از انتساب یا انتصاب ریشه میگرفته) محلی از اعراب ندارد.
نکتهی ششم – گسترش اینترنت و رشد چشمگیر دانایی مردم
یکی دیگر از نکاتی که نویسندهی محترم مقاله به آن اشاره کردهاند، رابطهی گسترش اینترنت و رشد چشمگیر دانایی مردم است.
چنین جملهای که ظاهراً در نگاه ایشان، گزارهای قطعی به نظر میرسد، به جدّ مورد تردید اندیشمندان و تحلیلگران است.
ظاهراً نویسندهی محترم، «دسترسی» را با «دستیابی» مترادف فرض کردهاند. اینکه اینترنت به عنوان یک ابزار، دسترسی به منابع علمی و معرفتی را سهلتر کرده، الزاماً به این معنا نیست که دستیابی به علم و معرفت نیز آسانتر شده است.
در اینجا چند فاکتور تأثیرگذار وجود دارند که ظاهراً از چشم نویسندهی مقاله دور مانده است. نخست اینکه بین دسترسی داشتن و درک کردن، شکاف بزرگی وجود دارد.
به عنوان یک نمونه، مثلاً در نظر بگیرید که تقریباً تمام مردم جهان – از جمله ایران – بیش از یک قرن است که به آثار نیچه دسترسی دارند. آثار او چندان گرانقیمت نیست و هر کس میخواسته میتوانسته آنها را خریداری کند. اما افراد بسیاری هستند که هرگز نیچه را نخواندهاند یا خواندهاند و نفهمیدهاند. این موضوع را میتوان در مورد کانت، هگل، دنت و بسیاری افراد دیگر هم مطرح کرد.
طبیعتاً گسترش اینترنت و فناوری اطلاعات، دسترسی را «سریعتر» و «ارزانتر» کرده است. اما همچنان مسئلهی «فهم آثار» وجود دارد. همین الان میبینید که دو نفر (اینجانب و نویسندهی مقالهی مورد اشاره در عصر ایران) به یک گفتگو «دسترسی» داشتهایم، اما «فهم» یکسانی از آن نداریم. پس اتفاق خارقالعادهای نیفتاده. چالش اصلی همچنان پابرجاست.
درک و فهم پدیدهها، نیازمند تفکر نقاد است و تفکر نقاد هم چیزی نیست که به سرعت و سادگی قابل آموزش و یادگیری باشد. پرورش ذهن نقاد، مستلزم مرارتها و ملالتهایی است که افراد بسیاری تحمل آنها را ضروری نمیبینند.
چند درصد از مردم را میشناسید که هنوز فکر میکنند ویکیپدیا یک منبع معتبر است؟ چند درصد از مردم، تفاوت پایپلاین و پلتفرم را در حوزهی عرضهی محتوای معرفتی میشناسند؟ چند نفر میتوانند یک سایت معتبر را از یک سایت غیرمعتبر تشخیص دهند؟ چند نفر را دیدهاید که کانالهای تلگرام یا اکانتهای اینستاگرام را به عنوان منبع خبری میشناسند؟ با فشار سنگین ناشی از اطلاعات یا Information Overload چه کنیم؟
مگر میشود گسترش Fake Newsها و اخبار جعلی را نادیده گرفت؟ مگر پدیدهی فیلترینگ الگوریتمی را نمیشناسیم؟ مگر از حباب فیلتر یا Filter Bubble نشنیدهایم؟ مگر جز این است که در دوپارگیهای سیاسی که در کشورهای مختلف از جمله ایران روی میدهد، بسیاری از انسانها در شبکههای اجتماعی مستندات و مدارکی در تأیید ادعای خود مییابند و نهایتاً اردوگاههای فکری، نهتنها به هم نزدیک نمیشود، که چوب خیمهی خود را نیز محکمتر از قلب بر زمین میکوبند. الگوریتمهای سفارشیسازی هم – از گوگل گرفته تا اینستاگرام – برای افزایش رضایت مخاطب، «جهان مشهود» را برای مخاطب چنان تعریف میکنند که هر لحظه به سلیقهاش نزدیکتر باشد و این روندی نیست که چشماندازی برای کمرنگشدن آن متصور باشد.
مگر جز این است که بسیاری از متفکران جهان، از چپ تا راست، پذیرفتهاند که عرصهی نبردهای سیاسی، دیگر مغز انسانها نیست، بلکه صفحهی موبایلهاست؟ و اگر چنین نبود، چرا همواره از «دخالت یا Interference» به واسطهی شبکههای اجتماعی سخن گفته شده است؟ در انتخابات آمریکا دیدیم که حتی کسانی مثل ترامپ، نفس امکانپذیر بودن این دخالتها را انکار نکردند، بلکه صرفاً ادعا کردند که در این مسیر تلاش نکردهاند.
اگر برای پرورش تفکر نقاد و افزایش سواد دیجیتال تلاش نکنیم، اینکه فکر کنیم ذات وجود اینترنت و شبکههای اجتماعی میتواند به افزایش دانش کمک کند، ادعایی دور از دسترس است. مگر اینکه دانش را به «شناختن واحد پول فلان کشور» یا «دانستن ارتفاع فلان قله» محدود بدانیم. در مقولههای معرفتی، چالشها و دشواریهای عمیقتری وجود دارد که اتفاقاً بسیاری معتقدند اینترنت و شبکههای اجتماعی، اگر دیواری در این مسیر نباشند، لااقل به سادگی نمیتوان ادعا کرد که پل هستند.
نویسندهی این سطور، هم در شبکههای اجتماعی فعال است و هم دو دهه در وب حضور فعال داشته است. بنابراین چنین انتقادهایی را به معنای نفی دستاوردهای اینترنت و شبکههای اجتماعی در نظر نگیرید. اتفاقاً این ابزارها خصوصاً در کشورهایی مثل ما که محدودیتهای رسانهای متعددی در آنها وجود دارند، به شکل بالقوه و بالفعل، نقش مهمی در گشایش فضا ایفا کردهاند.
ارتباط شرکتها با مشتریان و سایر ذینفعان، طرح مطالبات سیاسی و اقتصادی، رواج یافتن دغدغههای زیستمحیطی و نیز راه افتادن انواع کمپینها در حوزههای اجتماعی، تنها بخش کوچکی از دستاوردهای این ابزارهای نوین هستند. اما این حوزهها را نباید با مقولههای شناختی و معرفتی یکی کنیم.
افزایش «قدرت و ظرفیت مطالبه» با افزایش «توان ذهن در نقادی» تفاوت دارد. اینترنت، بنیادگرایی را در دنیا کم نکرد. اینترنت، تعداد کسانی که فکر میکردند در واکسنها GPS وجود دارد را کم نکرد. اینترنت مدعیان مسطح بودن زمین را ساکت نکرد. اینترنت اتفاقاً ابزاری شد تا این افراد، همفکران خود را بیابند و با نادیده گرفتن انبوه شواهدی که بر ضد باورهایشان وجود داشت، ابزارهای تازهای برای تقویت نگاه و نگرش خود ساختند.
نکتهی هفتم - خلط قلمرو سیاست و معرفت
نویسندهی محترم، با نقل جملاتی از دکتر حسین بشیریه، دربارهی رابطهی قدرت و دموکراسی به نکاتی اشاره کردهاند. ایشان به سادگی، این مفهوم را از ادبیات سیاسی خارج کرده و وارد حوزهی معرفتی کردهاند. در حالی که این دو حوزه تفاوتهای ماهوی جدی دارند.
در سیاست، حداقل به شکل مدرن آن و پس از پذیرش مفهوم دولت – ملت، قدرت از پایین به بالا تفویض میشود. بسیاری از منتقدان دموکراسی هم بر این نکته اذعان دارند که دموکراسی، شیوهای بد و در عین حال، بهترین شیوهی موجود برای ادارهی کشورهاست.
ملتها دولتها را منصوب میکنند و دولتها به نمایندگی از ملتها، ادارهی امور عمومی آنها را بر پایهی «خواست اکثریت ملت» در دست میگیرند. در سیاست، چارهای جز این نداریم که هر «نفر» را یک «رأی» در نظر بگیریم. یعنی همین که یک نفر از نظر فیزیولوژیک انسان است و در گونهی انسان طبقهبندی میشود، مستقل از اینکه چقدر دانش یا فهم یا تجربه دارد، حق داشته باشد در آیندهی جامعهی خویش مشارکت کند.
بر این شیوه نقدهای فراوانی وجود دارد. اما میدانیم که ناگزیریم این شیوه را بپذیریم. چون اگر نپذیریم، عدهای باید باشند که «صلاحیت» رأیدهندگان را «احراز» کنند و باقی ماجرا را به نیکی میدانیم.
اما چنانکه من هم با نویسندهی محترم در نقد تفکر چپ همنظرم، میدانیم که این همارز شمردن «افراد» و «آراء» در خارج از فضای سیاست میتواند فاجعهآفرین باشد. به همین علت است که در نظام مدیریت کسب و کار امروزی، پس از جدا شدن مالکیت و مدیریت در دهههای اخیر، عملاً حق تصمیمگیری به اندازهی «سهم سرمایه» به مالکان اعطا شده است.
تمرکز در قدرت، خطرناک اما مطلوب قدرتمندان است. تمرکز در اندیشهورزی هم خطرناک است، اما مطلوب اندیشمندان نیست. اندیشمند در ذات خود، اگر حقیقتطلب باشد، از اندیشهی متفاوت استقبال میکند. این تجربهای است که ما در نظریههای علمی به خوبی شاهد بودهایم. نظریههای علمی و نظریهپردازان علمی، همواره مشتاقند نظریهها و نظریهپردازان تازهای بیایند و دیدگاههای قبلی را تعدیل، ترمیم یا نقض کنند.
اینکه قدرت در ذات خود بنا بر تمرکز دارد، جملهای نیست که در قلمرو اندیشه خریدار داشته باشد. در عین حال، قلمرو اندیشه، حوزهی حاکمیت فرایندهای دموکراتیک هم نیست. زمانی که امثال کپلر و گالیله و کوپرنیک، جهان جدید را برای ما ترسیم میکردند، قالب مردمان جهان، چارچوب پیشنهادی آنها را قبول نداشتند.
دموکراتیک شدن به معنای «فراهم شدن ابزارها و فرصت اندیشهورزی» پدیدهای مبارک است که به واسطهی تکنولوژی در دسترس بخش بزرگتری از جوامع قرار گرفته است. اما استفاده از ابزارها و فرصتهای اندیشهورزی، الزاماً انتخاب طیف گستردهای از جوامع نیست. در واقع، بسیاری از ما، «صاحبنظر» بودن را پیشنیاز «اظهارنظر» نمیدانیم و اگر در گذشته صاحبنظر به معنای فردی خبره، کارشناس و مجهز به ابزارهای نقادانه در حوزهی خویش تصور میشد، امروز افرادی بسیاری مجهز بودن به «ابزار ثبت نظر» را برای «صاحبِ نظر» بودن کافی میدانند.
نکتهی هشتم و آخرین نکته – خرد جمعی؟ یا بیخردی جمعی؟
اصطلاح خرد جمعی اصطلاح تازهای نیست. این مفهوم چندین دهه است که به شکل جدی مورد توجه قرار میگیرد؛ حتی زمانی که هنوز اینترنت و شبکههای اجتماعی هنوز به وجود نیامده بودند.
اوایل قرن بیستم بود که فرانسیس گالتون، گاوی را در میان جمع گذاشت و از مردم خواست وزن آن را تخمین بزنند. نتیجهی جالب این بود که متوسط حدس مردم، با وزن واقعی گاو تفاوت چندانی نداشت. NPR هم چند سال پیش تجربهی مشابهی را با عکس یک گاو تکرار کرد و نتیجه گرفت که خرد جمعی فقط حدود ۵٪ با واقعیت فاصله دارد.
بعدها جیمز سوروویکی در سال ۲۰۰۵ کتاب Wisdom of the Crowds را منتشر کرد و با تکیه بر داستان گاو و البته مجموعهی متنوعی از داستانها و استدلالهای دیگر، خواننده را مجاب کرد که ارزش قضاوت جمعی را بپذیرد.
اما آنچه در اینجا به عنوان واقعیت میگوییم، صرفاً «وزن یک گاو» است. علاقهمندان به بحث خرد جمعی سالهاست این مثال را به کار میبرند تا بگویند مردم در انتخابات هم میتوانند بر همین منطق، کارایی و اثربخشی برنامههای کاندیداها را بسنجند. چنین تعمیمی نمیتواند چندان استوار باشد و حتی بیشتر به یک شوخی شبیه است. اگر ما همگی از انتخابات آزاد به عنوان ابزاری برای تأمین نظر و ارادهی مردم دفاع میکنیم، صرفاً به این علت است که هیچ راه بهتری قابلتصور نیست. نه اینکه حاصل این انتخاب را مصداق «خرد جمعی» میدانیم.
به نظر میرسد ادعای اینکه «مردم» حقاظهار نظر دارند را باید کمی خاصتر کنیم و بگوییم: «در میان مردم افراد بسیاری هستند که هر کدام در برخی از حوزهها صاحبنظر هستند و باید حقاظهارنظر داشته باشند.»
اگر هم به این جمله قناعت کنیم، به همان حرفی میرسیم که مصطفی ملکیان و عبدالکریم سروش متفقاً قبول دارند: «هر کس در هر جا میتواند باری از دوش مردم بردارد، باید دست به کار شود و چنین کند.»
نه سروش و نه ملکیان، چنین حقی را از هیچکس سلب نمیکنند یا منحصر به گروه خاصی نمیدانند. صرفاً تفاوتشان در این است که ملکیان، وقتی چنین فعالیتهایی در عرصهی فکر و فرهنگ نیست، ترجیح میدهد نام آن را فعالیت روشنفکری نگذارد. چون معتقد است که این واژه در ذات خود به «فکر و فعالیتهای فکری» وابسته است.
اتفاقاً نیل فرگسن هم در کتاب «برج و میدان» دیدگاهی نزدیک به نویسندهی مقاله در عصر ایران دارد و به زیبایی توضیح میدهد که در دوران جدید، قدرت محدود و متمرکز و سلسهمراتبی به اندازهی گذشته اثرگذار نیست و قدرت مسطح (حاصل از ارتباط افراد همنوع در شبکههای اجتماعی) نقشآفرینیهای تازهای را بر عهده گرفته است.
به عبارت دیگر، نقشآفرینی عمومی و تعامل همنوعها (که از آن با عنوان وفاداری افقی هم یاد میشود) نیرویی ارزشمند است و میتواند محرکی ارزشمند برای جنبشها و تحولات اجتماعی باشد. اما به شرطی که قوتها و ضعفها و فرصتها و تهدیدهای آن را به خوبی بشناسیم و بکوشیم درک عمیقتری از آن داشته باشیم.
در پایان لازم است مجدداً تأکید کنم که من هم مانند نویسندهی محترم، از ظهور و گسترش اینترنت و ابزارهای ارتباطی خرسند و خوشحالم. فقط شاید هیجان کمتری داشته باشم و حاضر نباشم به سادگی بگویم اینترنت در زندگی فلانی هست و در زندگی آن دیگر فلان، نیست. مسئله حضور اینترنت نیست. ما وزیر ICT نیستیم که حضور اینترنت را با نرخ نفوذ آن بسنجیم. مهم «فهم پدیدهی اینترنت» است که به نظر میرسد بشر هنوز در آن چندان توانمند نبوده و راه درازی پیش روی خود دارد. به قول اریک اشمیت «برای نخستین بار بشر چیزی خلق کرده که خود از درک کامل آن ناتوان است و این بزرگترین تجربه در حوزهی آنارشی است.»
از همهی ما انتظار میرود در حد وسع خود بکوشیم و پتانسیلها و ظرفیتهای این ابزار تازه را بفهمیم و البته دامها و دردسرهای آن را هم بشناسیم. به تعبیر نویسندهی محترم مقاله در عصر ایران، «نگاهی نقادانه» به این ابزار تازه داشته باشیم و لازمهی نقادی، دوری از هیجانزدگی است.
خوانندگان گرامی اگر علاقه به مطالعهی بیشتر در این حوزه داشته باشند، به قضاوت بنده که البته در این حوزه خوانندهای آماتور محسوب میشوم، میتوانند آثار نویسندگانی مانند کلی شرکی (Clay Shirkey) و اوگنی موروزف (Evgeny Morozov) یا یرون لنیر (Jaron Lanier) بخوانند. همچنین میتوانند با مراجعه به کتاب سینان آرال (Sinan Aral) با عنوان The Hype Machine، دیدگاه جامعنگرتری در باب اینترنت و شبکههای اجتماعی پیدا کنند.
اشاره به این آثار به معنای تأیید کامل محتوای آنها نیست. چون نویسندگان مورد اشاره، عمداً سویهی منتقدانه را انتخاب کرده و گاهی وجه منفی را پررنگتر از وجه مثبت دیدهاند. اما آشنایی با دیدگاههای آنها میتواند به تعدیل و توسعهی نگرش ما کمک کند.
اولا تشکر که هنوز سایتهای سیاسی-تحلیلی هستند که دغدغه پوشش این نوع اخبار فرهنگی رو دارن و اون رو پوشش میدن.
دوما خیلی خیلی ممنون از این مقاله که واقعا به تبیین کاستی های مطلب قبلی عصر ایران که به نظرم بیشتر ژورنالیستی بود تا تحلیلی پرداخت.
اما در عین حال بسیار بسیار سپاسگزارم از عصر ایران که این مقدار سعه صدر داشت که این مقاله که شاید به نوعی نقد مطلب قبلی بود رو منتشر کرد بدون قضاوت اضافی. ما برای پیشرفت جامعه به این سطح از تحمل و اخلاق مداری نیاز داریم.
خدا قوت
سپاس جناب شعبانعلی عزیز که این متن خوب و دقیق را نوشتید. حقیقتا آن مطلب قبلی عصر ایران و خصوصا آن تعبیر مقاومت ملکیان در برابر توزیع قدرت را که خواندم، به چند تن از دوستان گفتم که به نظرم نگارنده نه تنها به باقی آثار ملکیان اشراف و آشنایی کافی ندارد، بلکه همین گفتگوی اخیر را هم به دقت گوش نداده است، چرا که چنین تعبیری از آن گفتگو به هیچ وجه استخراج شدنی نبود!!
ممنون محمدرضای عزیز
فردی که خوب مشاهده میکند ، بهتر از صد نفر است که خوب فک میکند .
به نظرم ما این روز ها تحلیلگر بسیار کم داریم . تحلیگری که البته هم خوب فکر کرده باشد ، هم خوب مشاهده کرده باشد و هم قدرت بیان و قلم مناسبی داشته باشد .
تصدیق بفرمایید که بسیار قلیلند و چقدر جامعه کنونی ما خلاء اینچنینی ش محسوس است !
تحلیلگر اقتصاد بین الملل
تحلیلگر نظامی (از نوع میدان و ادوات )
تحلیلگر آتی نگاری
تحلیلگر دین و فلسفه
تحلیلگر علم و تکنولوژی
تحلیلگر محیط زیست
تحلیلگر جوامع مدرن
تحلیلگر روند تغییرات جوامع انسانی
تحلیلگر مسابقات ورزشی
تحلیلگر آیین دادرسی
تحلیلگر جرم
تحلیلگر فضاهای معماری
تحلیلگر رسانه
تحلیلگر رفاه اجتماعی و اقتصادی
تحلیلگر آموزش
...
و این بدان معناست که جامعه ما چنین افرادی را تربیت نکرده است .
احتراما فکر نمی کنید جناب استاد شعبانعلی بهتر می بود به دانش مدیریت می پرداختند و این عرصه را برای متعلمین حوزه اندیشه و فلسفه رها می کردند.
ایرادی ندارد انسانی در حوزه علائقش - و نه تخصصش- قلم بزند، اما انتشار آن در این سطح نیاز به تخصص و تحلیلی بسیار جدی تر از این دارد.
سطحی گرایی در امور مخاطب را نیز درگیر سطحی گرایی و جهل مرکب می کند