۰۳ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۷۵۴۹۳
تاریخ انتشار: ۰۸:۰۳ - ۲۶-۱۲-۱۳۹۹
کد ۷۷۵۴۹۳
انتشار: ۰۸:۰۳ - ۲۶-۱۲-۱۳۹۹

قتل و زندگی ژولیوس سزار

هنگامی که سزار به سنا آمد دسیسه‌گران با تظاهر به ادای احترام دورش جمع شدند و همزمان با هم به او حمله کردند.
 
روزنامه اعتماد نوشت: «در چنین روزی از سال ۴۴ قبل از میلاد او را کشتند. سوئتونیوس می‌نویسد در توطئه قتل او بیشتر از ۶۰ نفر دست داشتند و در آغاز دودل بودند که آیا او را در مجمع عمومی که قبایل در میدان اصلی شهر جمع می‌شوند از بالای پل به پایین پرت کنند و بعد او را بگیرند و بکشند یا این که در یکی از خیابان‌ها راه را بر او ببندند و کارش را تمام کنند. بعد که شنیدند نشست سنا روز پانزدهم ماه برگزار می‌شود، همان زمان و همان جا را برای سربه نیست کردنش برگزیدند. 
 
هنگامی که سزار به سنا آمد دسیسه‌گران با تظاهر به ادای احترام دورش جمع شدند و همزمان با هم به او حمله کردند. ابتدا کمی مقاومت و از خودش دفاع کرد اما «وقتی دریافت که از همه‌ سو با خنجرهای آخته به او حمله‌ور شده‌اند توگایش را دور سرش پیچید و همزمان با دست چپش آن را روی پاها کشید تا پایین تنه‌اش را بپوشاند و به خاک افتادنش آبرومندانه باشد. چنین بود که ۲۳ زخم برداشت و دم برنیاورد و فقط با اولین ضربه یک بار آهی کشید.» بدن بی‌جانش مدتی همان جا روی زمین ماند تا این که چند برده آمدند و او را به خانه‌اش بردند.
 
این پایان ماجرای ژولیوس سزار یکی از مشهورترین نام‌های تاریخ باستان بود که خواست جمهوری روم را به دیکتاتوری فردی تبدیل کند اما مدافعان جمهوری مانعش شدند و او را کشتند. هر چند کوشش آنان هم در نهایت آن نتیجه‌ای که دنبالش بودند، نداشت. 
 
سزار برای نبوغ نظامی ‌اش تحسین می ‌شد و می‌ شود اما به همان اندازه هم سرسخت و پرطاقت بود، سرسخت‌ تر و پرطاقت ‌تر از همه سربازان رومی که او آنان را دوستان خودش خطاب می‌کرد. سربازان آن قدر دوستش داشتند که سستی و تسلیم را ننگ می‌دیدند و در بدترین لحظات هم به او وفادار می‌ماندند. 
 
«در جنگ داخلی با پومپه که به درازا کشید هیچ‌کس از او روی برنتافت. در حقیقت بسیاری از آنان که به اسارت درآمده بودند حتی به بهای جان‌شان نپذیرفتند که بر ضد سزار دست به شمشیر برند. سربازانش در تحمل گرسنگی و دیگر ناملایمات هنگام محاصره و نیز آنگاه خود دیگران را در محاصره می‌گرفتند چندان شکیبا بودند که وقتی پومپه در برج و باروی دوراخیوم نانی را که آنان از علف تهیه می‌کردند و با همان می‌ساختند به چشم دید، گفت: ما داریم با ددان می‌جنگیم! و دستور داد تا این نان را از سربازان خودش پنهان کنند مبادا آگاهی از بردباری و پایداری دشمن، روحیه سربازانش را درهم ‌ شکند.»
 
البته این سردار بلندآوازه به بی‌بندوباری هم مشهور بود؛ آن قدر که سربازانش در جشن بعد از پیروزی بر گُل‌ها (فرانسه امروز) چنین شعری را دسته‌جمعی می‌خواندند: مردان روم، زنان را بپایید! ما کچل زناکار را به وطن بازمی‌گردانیم. 
 
بسیار پیش می‌آمد که رسم و سنت‌های رومی را زیر پا بگذارد. مثلا برای روایت جنگ در پونت (جایی در جنوب دریای سیاه) به جای شرح پرطول و تفصیل و ذکر جزییات که میان سرداران معمول بود فقط از همین چند واژه استفاده کرد: آمدم، دیدم، فتح کردم. یا مثلا از همان سال‌های نخست جوانی به شیوه دیگری، متفاوت با اشراف روم لباس می‌پوشید و گویا اغلب اوقات کمربندش را محکم نمی‌کرد. از این ‌رو آن دسته از اشراف روم که دشمن او بودند، می‌گفتند: از آن پسر که کمربند سست دارد، حذر کنید. گویا حتی نقشه‌هایی هم برای لشکرکشی به شرق و جنگ با اشکانیان در سر داشت و بخشی از مقدمات آن را نیز فراهم کرده بود. اما کشته شد و فرصت اجرای این نقشه را پیدا نکرد و داستان جنگ او با اشکانیان نانوشته باقی ماند.»
ارسال به دوستان