روزنامه شرق در گزارشی تحلیلی به قلم علی نظیفپور کارشناس مسائل داخلی آمریکا به بررسی و آسیب شناسی تحلیل های ارائه شده در رسانه های ایران در مورد انتخابات امریکا پرداخت . متن کامل این گزارش را در ادامه می خوانید:
در سال 2016، اکثر تحلیلگران آمریکایی معتقد بودند پیروزی هیلاری کلینتون تقریبا قطعی است؛ اما پس از پیروزی ترامپ، شاهد این بودیم که این تحلیلگران به انتقاد از خود پرداختند و بهدنبال دلیلهای اشتباه خود بودند. ازآنجاکه به نظر میرسد تحلیلگران ایرانی، برخلاف همتایان غربی خود، علاقهای به آسیبشناسی تحلیلهای خود ندارند، در این مقاله تلاش خواهم کرد آسیبهای عمده تحلیل انتخابات آمریکا توسط تحلیلگران ایرانی را بررسی کنم تا ببینم نقطهضعفهای عمده تحلیلهای کارشناسان ایرانی در انتخابات 2020 چه بود.
پیش از ورود به مطلب اصلی قصد دارم چند نکته را ذکر کنم؛
اولا اینکه تلاش کردهام این مطلب تا جای ممکن مختصر نوشته شود. من از ذکر برخی مسائل بسیار مهم صرفنظر کردهام (از جمله فهم مخدوش و سطحی از نظرسنجی در انتخابات آمریکا در ایران)، ولی لازم بود که برای هر مورد مثالهایی ذکر کنم.
ثانیا برخی ممکن است گمان کنند که بهتر بود از افراد نام نبرم ولی این برخلاف هدف اصلی این مقاله است که بهدنبال ایجاد فضای پاسخگویی و شفافیت علمی است.
ثالثا من در انتخاب افراد تلاش کردهام که تنها به افرادی ارجاع دهم که از قدرت معنوی برخوردار هستند. این افراد همه یا استاد دانشگاه هستند یا در نشریات معتبر حضور دارند؛ بنابراین همه از قشر نخبه محسوب میشوند. رابعا من تلاش کردهام از همه جناحهای سیاسی در داخل ایران نام ببرم – چه اصلاحطلبان و تنشزدایان و چه اصولگرایان و قائلان به مقاومت. دلیل این امر این است که فقر علمی و تخصصی در ایران در زمینه انتخابات آمریکا مختص به یک جناح نیست و مشکلی فراگیر است.
خامسا من در این مقاله تنها بر انتخابات تمرکز کردهام و تنها بر مسائلی که میتوان در سطح دادههای تجربی بررسیشان کرد. من در این مقاله به استدلالهای ارزشی یا عقاید شخصی که واقعا ذهنی هستند کاری نداشتهام؛ بنابراین قضاوت و انتقاد من محدود به مسائل مشخص است و اختلافات عقیدتی به آن راه نیافتهاند.
نهایتا واکنش بسیاری از شما به این مقاله این خواهد بود که بپرسید نویسنده این مطالب چه جایگاهی دارد که به خود اجازه داده اینچنین استادان و دانشمندان و سرمایههای ملی ما را زیر سؤال ببرد. من البته سابقه مشخصی در این زمینه دارم اما شما را دعوت میکنم بهجای اینکه بر گوینده تمرکز کنید، ببینید که آیا انتقادهای من صحیح هستند یا نه. تلاش کنید تمرکز خود را بر استدلالهای من بگذارید و ارزش مقاله من را با قوت استدلالهایم بسنجید. در بین کسانی که در این مقاله از آنان نام بردهام، کسانی هستند که من با مواضع سیاسی آنان همراهی کامل دارم. مهمتر از آن، یکی از این افراد دوست بسیار عزیز من است که بسیار به من لطف کرده و من بخش بزرگی از موفقیت شغلی خود را به او مدیون هستم؛ اما اگر من در نوشتن این مقاله از ذکر کسانی که دوست یا همفکر من هستند، خودداری میکردم، خودم جزئی از آن سیستم و فرهنگی میبودم که از آن انتقاد میکنم و به هدف مقابله با آن این مقاله را نوشتهام. همه کسانی که از آنان نام بردهام حلقه دوستان، همکاران، همفکران و شاگردانی دارند و همین حلقهها حصاری به دور آنان ایجاد کرده و آنان را از پاسخگویی علمی معاف کرده است. نوشتن این مقاله از نظر شخصی و احساسی برای من آسان نبود؛ اما حس کردم که نوشتن آن وظیفه علمی من است.
1) نداشتن تخصص در انتخابات
اولین نکتهای که در تحلیل انتخابات آمریکا باید در نظر گرفت مسئله تخصص است. معمولا رسانهها برای تحلیل انتخابات آمریکا به کسانی رو میآورند که کارشناس اندیشه سیاسی، جامعهشناسی سیاسی، روابط بینالملل، مطالعات منطقهای با گرایش آمریکا، یا مطالعات جهان با گرایش آمریکا هستند. واقعیت این است که هیچیک از این رشتهها فرد را برای تحلیل صحیح انتخابات آمریکا آماده نمیکند و انتخابات آمریکا به تخصص جداگانه و محدود به حوزههای مرتبط با خود نیاز دارد. آشنایی با نظریههای دولت یا نظام بینالملل، یا آشنایی با مکاتب سیاست خارجی، فرهنگ و تاریخ آمریکا لزوما به درک بهتر انتخابات آمریکا کمکی نمیکنند.
برای تحلیل صحیح انتخابات آمریکا، اولین شرط آشنایی با نظام حقوقی انتخاباتی آمریکا است. اولین قدم آشنایی کامل با سازوکار و ساختار کالج الکترال است؛ اما این کافی نیست: یک جمله که بسیار در تحلیل انتخابات آمریکا به کار میرود، این است که «انتخابات آمریکا یک انتخابات نیست، بلکه 51 انتخابات است که همزمان برگزار میشوند». در آمریکا ایالتها مجری انتخابات هستند نه دولت فدرال و هر 50 ایالت آمریکا بهعلاوه منطقه کلمبیا قوانین انتخاباتی متفاوتی دارند. برای تحلیل صحیح انتخابات آمریکا باید با قوانین این 51 منطقه یا حداقل ایالتهای رقابتی کاملا آشنا بود. در مرحله بعد باید آشنایی مقدماتی با علم آمار و علم احتمال داشت ولی مهمتر از آن باید از سازوکار نظرسنجیها بهطور مشخص در انتخابات آمریکا آگاه بود. متخصص انتخابات آمریکا باید شرکتهای مهم نظرسنجی، روش برگزاری نظرسنجی هرکدام از این شرکتها و شیوه صحیح تفسیر آمارشان را بداند. در مرحله بعد باید از نظر تحصیلات، نژاد، جنسیت، درآمد، جغرافیای سیاسی و تعلق حزبی با بافت قشری ایالتها آشنا بود. در مرحله بعد باید با حرکتهای حزبی در سالهای اخیر آشنا بود و نهایتا باید با شهرستانها و حوزههای انتخابی بهطور مشخص در ایالتهای حساس آشنایی داشت؛ اما اینها همه اطلاعاتی هستند که تحصیل در رشتههای زیرشاخه علوم سیاسی، روابط بینالملل و مطالعات منطقه تأمینشان نمیکنند.
برای اهمیت این موضوع میتوان به صبح روز چهارشنبه چهارم نوامبر مراجعه کرد. برای متخصصان انتخابات آمریکا در این روز محرز بود که بایدن در مسیر پیروزی قرار گرفته است؛ اما کسانی که تخصصشان انتخابات آمریکا نبود و به آرای شمردهشده نگاه میکردند، به اشتباه تصور میکردند ترامپ در مسیر پیروزی است؛ مثلا این افراد به میشیگان و ویسکانسین نگاه میکردند و میدیدند که مثلا 70 درصد آرا شمرده شده و ترامپ 60 درصد جلو است (اینها اعداد واقعی نیستند). اما این افراد نمیدانستند که اولا میشیگان و ویسکانسین اول آرای حضوری را میشمارند و سپس آرای پستی را و ثانیا شهرستانهایی که تاکنون نتایج را اعلام کردهاند، همه بهشدت سویه محافظهکار و جمهوریخواه دارند، بنابراین نهتنها انتظار میرفته که بایدن در این مرحله از شمارش آرا در این دو ایالت عقب باشد بلکه ترامپ بدتر از حد انتظار عمل کرده و برای پیروزی باید الان 65 درصد جلو میبود و نه 60 درصد؛ بنابراین برای کسی که میدانست به چه دادهای باید نگاه کند و چگونه تفسیرشان کند، واضح بود که بایدن همچنان در مسیر پیروزی است و چند ساعت بعد در عصر روز چهارشنبه این مسئله تقریبا از نظر ریاضی قطعی شده بود. این قابل درک است که شهروندان عادی با شهرستانهای میشیگان آشنا نباشند ولی در صورت عدم آشنایی با این موضوع صلاحیت کافی برای اظهارنظر درباره انتخابات را ندارند. پیش از نامبردن از افراد مشخص، باید از کانال تلگرامی سایت دیپلماسی ایرانی نام برد که در صبح روز چهارشنبه تلاش میکرد مخاطبان خود را از روند انتخابات آمریکا آگاه کند، نوشته بود ترامپ به احتمال زیاد در ویسکانسین پیروز شده است، درحالیکه در همان لحظه معلوم بود که بایدن در این ایالت پیروز خواهد شد. این یعنی دامنه این اشتباه به یکی از معتبرترین رسانههای ایرانی در رشته روابط بینالملل نیز سرایت کرده بود.
یکی از افرادی که مرتکب چنین اشتباهی شده بود هادی خسروشاهین، پژوهشگر میهمان در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه و دانشآموخته دکتری رشته علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. او در روز 18 آبان مطلبی برای اقتصادنیوز نوشته بود که تنها یکی از واکنشهای بسیار عجولانه به نتایج انتخابات آمریکا بود. درحالیکه هنوز اکثر ایالتها آرای خود را نشمرده بودند و بنابراین برای قضاوت درباره عملکرد نظرسنجیها بسیار زود بود (مسئلهای که بسیار پیچیده است و توضیح زوایای آن مطلب مفصلی میطلبد)، او از «بیآبرویی گسترده نظرسنجیها» سخن گفته بود، از شکست بایدن در ایالت جورجیا سخن گفته بود که بایدن در آن پیروز شده است، گفته بود که مستقلین از ترامپ روی برنگرداندهاند، درحالیکه چنین شده بود (آنهم با فاصلهای معنیدار) و احتمال پیروزی ترامپ را جدی دانسته بود، درحالیکه اگر او حقیقتا با انتخابات آمریکا آشنا بود، میدانست که احتمال انتخاب ترامپ بسیار بسیار کاهش یافته و عملا بر مرز غیرممکن قرار گرفته است.
جای تعجب ندارد که خسروشاهین جشن پیش از موعد پیروزی ترامپ را شروع کرده بود و خود را در جایگاهی میدانست که با دادههای ناقص درباره شرکتهای نظرسنجی حکم دهد و به کسانی که به گفته او «ماجرا را از دوربین کلیشهای» میبینند، فخرفروشی کند. خسروشاهین در روز هفتم مهر برای همین وبسایت مطلبی نوشته بود که در آن ادعا میکرد که جریمندرینگ میتواند انتخابات آمریکا را به سود ترامپ تغییر دهد. جریمندرینگ یعنی ترسیم حوزههای انتخاباتی بهگونهای که انتخاب نامزد یک حزب در آن محتملتر شود؛ اما نکته مهم این است که جریمندرینگ مطلقا هیچ تأثیری بر انتخابات ریاستجمهوری ندارد و تنها بر انتخابات مجلس نمایندگان مؤثر است. خسروشاهین مدعی است که جریمندرینگ ممکن است نتیجه انتخابات را به سود ترامپ در سه ایالت ویسکانسین، پنسیلوانیا، و میشیگان تغییر دهد اما در این سه ایالت همه نمایندگان کالج الکترال براساس نتیجه کل ایالت به برنده تعلق میگیرند؛ بنابراین تقسیمات درون ایالت کاملا بیارتباط با آن هستند. این اشتباهی است که نهتنها یک متخصص انتخابات آمریکا، بلکه یک شهروند عادی پیگیر دقیق انتخابات نیز باید از آن پرهیز کند. شکی نیست که این اشتباه نشان میدهد که خسروشاهین تخصصی درباره انتخابات آمریکا ندارد اما یکی از پرمخاطبترین سایتهای ایرانی چندین مطلب درباره انتخابات آمریکا نوشته و در همه آنها با اطمینانی بسیار بالا درباره انتخابات آمریکا احکام کلی داده است.
این امر درباره اکثریت قاطع افرادی که رسانههای ایرانی به آنان روی آوردهاند، صادق است – یک مثال دیگر احمد نقیبزاده، استاد رشته علوم سیاسی در دانشگاه تهران است که در شماره 17 شهریور 1399 روزنامه سازندگی از حمایت «اکثریت خاموش» از ترامپ سخن میگوید و بههمیندلیل پیروزی او را قطعی میداند. این در حالی است که پژوهشهای علمی بارها این مسئله را رد کردهاند و نشان دادهاند مسئلهای به نام «اکثریت خاموش» در انتخابات آمریکا وجود ندارد و این مسئله در واقع یک کلیشه نژادپرستانه است که برخی نامزدهای جمهوریخواه مثل نیکسون و ترامپ از آن استفاده کردهاند.
اشاره نقیبزاده به این کلیشه نشان میدهد او بهطور علمی درباره انتخابات آمریکا مطالعه نکرده و تحتتأثیر پروپاگاندای جمهوریخواهان قرار گرفته است. نقیبزاده همچنین در شماره 12 آبان 1399 سازندگی نوشته است «در اوایل تیرماه سال جاری دونالد [کذا] ترامپ در اوج نظرسنجیها قرار داشت»؛ درحالیکه ترامپ در تمام چهار سال ریاستجمهوری خود در نظرسنجیها نسبت به جو بایدن حداقل شش درصد عقب بود. این جمله نشان میدهد که اگرچه نقیبزاده چندین مقاله درباره انتخابات آمریکا نوشته بوده و در آنها با یقینی بسیار زیاد اظهار نظر کرده بوده اما در حد یک مخاطب عادی نیز اخبار انتخاباتی آمریکا را دنبال نکرده بوده است.
امیرعلی ابوالفتح، استاد دانشگاه، در 10 دی 1398 در مصاحبه با اعتمادآنلاین گفته بود «مردم ایالتهای مختلف آمریکا از ترامپ راضیاند»؛ درحالی که نظرسنجیها در آن دوران محبوبیت ترامپ را بسیار پایین نشان میدادند. ابوالفتح در مصاحبه دیگری با همین سایت در پنجم آبان 1399 مدعی شده بود درصورتیکه سرنوشت انتخابات آمریکا در دادگاه تعیین شود ترامپ «دست بالا» را خواهد داشت. ابوالفتح متخصص انتخابات آمریکا نیست و متخصص قانون اساسی و حقوق آمریکا نیز نیست. حتی یک متخصص حقوقی آمریکا گمان نمیکرد که ترامپ شانسی واقعی در دادگاه دارد.
یک نمونه دیگر محمدمهدی غمامی، استاد رشته حقوق عمومی در دانشگاه امام صادق (ع) است. او در نشستی در پژوهشکده شورای نگهبان در 16 آبان 1399 چنین گفته است: «بردهداری مدرن در نظام انتخاباتی آمریکا وقتی نمود پیدا کرد که ایالتهای کوچک سفیدپوست در مقایسه با سایر ایالتها حداقل سه رأی بیشتر دارند، ایالتهای جنوبی که عموما افراد آفریقاییتبار ساکن هستند، یکسوم مردم شمال آرایشان از وزن و ارزش برخوردار است». او این سخن را درباره کالجالکترال به زبان آورده است و این حرف چند اشکال عمده دارد: اولا کالجالکترال براساس جمعیت آرای خود را توزیع کرده و بنابراین هیچ ایالت کمجمعیتی بیش از یک ایالت پرجمعیت آرای الکترال ندارد و ثانیا در جنوب این کشور اکثریت با سفیدپوستهاست و نه با سیاهپوستان. این امر بهخصوص با توجه به این امر که کارنامه جنوب از شمال در مسئله نژادپرستی بسیار سیاهتر بوده است (چه در مسئله بردهداری و چه قوانین تبعیضآمیز نژادی) باید روشن باشد.
در نهایت برای یک نمونه نهایی چنین تحلیلی به تحلیل محمد مرندی، استاد رشته مطالعات آمریکا در دانشگاه تهران، نگاه میکنیم. او در یادداشتی برای روزنامه رسالت به مناظره بین ترامپ و بایدن واکنش نشان داده و در آن سخنانی بدون مدرک بیان کرده بود. مرندی در این یادداشت ادعا میکند که این مناظره تأثیری بر روند انتخابات نخواهد گذاشت چون «نیمی از مردم آمریکا رأی نمیدهند و نیم دیگری که رأی میدهند از قبل تصمیم خود را گرفتهاند» – درحالیکه تمام تحلیلهای آماری بهوضوح نشان میدادند که مشارکت در انتخابات 2020 رکوردشکن خواهد بود و بسیار بیشتر از نیمی از مردم در آن مشارکت خواهند کرد، تحلیلهایی که حتی براساس نظرسنجی نبود بلکه براساس آرای زودهنگامی بود که تا همان زمان مناظره اول درخواست شده بودند و ثانیا میزان رأیدهندگان آمریکایی که از قبل تصمیم خود را گرفتهاند، بسیار بیشتر از نیمی از آنان است! 33 درصد رأیدهندگان آمریکایی مستقل هستند و نه رسما عضو حزب دموکرات یا جمهوریخواه اما واقعیت این است که 81 درصد از این افراد گرایش حزبی شدیدی دارند و در همه انتخاباتها به نامزد یک حزب رأی میدهند. در مجموع تنها 9 درصد رأیدهندگان آمریکایی خاکستری یا مستقل واقعی هستند و ممکن است از یک انتخابات به انتخابات بعد رأیشان تغییر کند. این مسئلهای است که فردی که انتخابات آمریکا را تحلیل میکند، هرگز نباید درباره آن اشتباه کند. حتی اگر مرندی قصد نداشته واقعا بگوید دقیقا 50 درصد رأیدهندگان آمریکایی تصمیم خود را از قبل گرفتهاند، همین که در ذهن او این میزان بسیار بیشتر نبوده، نشان میدهد که او واقعا با ساختار انتخابات آمریکا آشنا نیست. در مجموع این افراد تخصص واقعی در این زمینه ندارند و بنابراین با تحلیلهای خود مخاطب را گمراه میکنند.
2) غیبت عنصر عدم اطمینان
معمولا یکی از مسائلی که بسیار زیاد در تحلیل انتخابات آمریکا مشاهده میکنیم، زبان بسیار قطعیای است که کارشناسان به کار میبرند. در این تحلیلها شاهد آن نیستیم که مثلا کارشناسان از «احتمال بیشتر» پیروزی ترامپ سخن بگویند، یا به هر شکلی عنصر عدم اطمینان را وارد تحلیلهای خود کنند. خواننده با مطالعه تحلیلهای ایرانیان به این نتیجه میرسد که بشریت سازوکار انتخابات آمریکا را کاملا کشف کرده است و تحلیلگران قادرند بهراحتی حل یک مسئله ریاضی با اطمینانی کامل یا نزدیک به یقین از برنده انتخابات سخن بگویند.
نمونههای این امر زیاد هستند. رحمان قهرمانپور، رئیس سابق گروه خلع سلاح مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، در مصاحبه با وبسایت انتخاب در 21 خرداد 1399 ادعا کرد که «بایدن شانس چندانی برای پیروزی ندارد» و لحن او در این مصاحبه بسیار مطمئن است. نقیبزاده در شماره 31 خرداد 1399 در روزنامه سازندگی ذکر کرده است که «در شرایط فعلی به نظر نمیرسد بایدن یا چهره دموکرات دیگری در انتخابات پیشروی آمریکا پیروز شود و از اساس برای هر چهرهای بهجز ترامپ شانس چندانی برای پیروزی وجود ندارد و به احتمال قریببهیقین ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آتی آمریکا پیروز است». ابوالفتح در مصاحبه با اعتمادآنلاین چنین گفته بود: «درباره فضای انتخاباتی و مشخصا شانس ترامپ برای ماندن در کاخ سفید باید اذعان کرد به نظر نمیرسد تهدیدی موقعیتش را به خطر بیندازد و در واقع باید گفت در انتخابات ۲۰۲۰ رئیسجمهوری تغییر نمیکند»؛ در این جمله ابوالفتح ما شاهد عنصر احتمال نیستیم و او با قطعیت کامل از پیروزی ترامپ در انتخابات 2020 میگوید. البته واقعیت این است که هرچه به انتخابات نزدیکتر میشویم عنصر عدم اطمینان در تحلیلهای ابوالفتح پررنگتر میشوند، بنابراین شرط انصاف این است که بگوییم حداقل در این یک فاکتور خاص تحلیلهای این کارشناس بهبود نسبی یافتند.
نکته مهم در این زمینه این است که تفاوت بسیار بزرگی بین انتخابات آمریکا و دیگر علوم طبیعی، انسانی و جامعهشناختی وجود دارد و آن مسئله جامعه آماری بسیار کوچک است. برای بررسی علمی انتخابات ریاستجمهوری آمریکا حداکثر میتوان تا انتخابات سال 1936 عقب رفت، تا پیش از این انتخابات اصولا دادههای ریز آرای مردم جمعآوری نشدهاند و هیچ نظرسنجیای هم موجود نیست. از سال 1948 به این سو نظرسنجی علمی رواج یافت و در سالهای 1960 و 1964 مبارزات انتخاباتی به شکل مدرن آن شکل گرفتند و در نهایت از سال 1992 شاهد آغاز دوران فعلی انتخاباتی هستیم که ویژگیهای زیرساختی انتخاباتهای پس از آن را از سالهای قبلی متمایز میکند. منظور این است که در سهلگیرانهترین حالت یک جامعه آماری متشکل از 22 مورد در اختیار داریم، ولی در واقع تنها هشت مورد از این 22 مورد حاوی اطلاعات دقیق برای بررسی انتخابات هستند.
اگر شما به یک دانشمند علوم پزشکی بگویید که باید درباره یک بیماری پژوهشی بنویسد اما باید تنها 22 فرد را بررسی کند و از بین این 22 فرد تنها هشت نفر به بیماری مذکور دچار هستند و بقیه افراد بیماری مشابهی دارند، او احتمالا حاضر به انجام چنین پژوهشی نخواهد شد. اگر به یک جامعهشناس مأموریت بدهید که درباره نظر زنان خانهدار مشهدی درباره عملکرد شهرداری در این شهر مقالهای بنویسد و تنها 22 نفر پرسشنامه او را پر کنند و از بین 22 نفر تنها هشت نفر واقعا زن خانهدار مشهدی باشند و بقیه زنان شاغل مشهدی یا زنان خانهدار نیشابوری باشند، شما احتمالا مقاله او را چاپ نخواهید کرد.
ما در بررسی علمی انتخابات چارهای نداریم که به جامعه آماری کوچکی تن دهیم. اما این جامعه آماری بسیار کوچک به این معناست که کشف قوانین قطعی و ازلی و ابدی انتخابات آمریکا برای ما غیرممکن خواهد بود. این جامعه آماری بسیار کوچک بدین معناست که تمام چیزهایی که ما درباره انتخابات آمریکا میدانیم بسیار نامطمئن هستند و ما درباره هیچ مسئلهای نباید اطمینان داشته باشیم. البته، بسیاری از این تحلیلگران ایرانی اصولا زحمت تحلیل واقعی دادههای موجود در انتخاباتهای گذشته را نیز به خود ندادهاند (اشتباهات متعدد ایشان در روایت تاریخ انتخابات این امر را به روشنی نشان میدهد) اما حتی اگر ما تمام دادههای انتخابات را هم کاملا در نظر گرفته باشیم، باز قادر نخواهیم بود که به آن میزان اطمینان برسیم که این تحلیلگران از خود نشان میدهند. بنابراین یکی از مهمترین مسائل در تحلیل انتخابات آمریکا فقر فروتنی معرفتشناسانه در تحلیلگران است.
3) تحلیلهای تقلیلگرایانه
این آسیب ترکیبی از آسیب اول و دوم است. چون تحلیلگران انتخاباتی ما آگاهی چندانی درباره سازوکار انتخابات ندارند، ولی در عین حال نسبت به دانستههای ناقص خود اعتمادبهنفس و اطمینان بسیار زیادی دارند، معمولا در تحلیل خود بسیار تقلیلگرا هستند. در این تحلیلها نقش یک عامل از آن چیزی که هست بسیار برجستهتر میشود و تمام پیچیدگیهای انتخابات آمریکا نادیده گرفته میشود. در این موارد، این قبیل عوامل واقعا مؤثر هستند، اما آسیب تحلیلهای موجود این است که نقش دیگر عوامل را نادیده میگیرند و در نتیجه رابطه علی بسیار تکخطی و سادهای ایجاد میکنند که نتیجتا از درک صحیح انتخابات آمریکا ناتوان هستند.
این امر بهخصوص در مسئله تأثیر استقرار دیده میشود. این مسئله که شانس رئیسجمهور یا سناتور یا نماینده مستقر برای پیروزی مجدد اندکی بیشتر از کسی است که رقیب اوست یا کسانی که پس از بازنشستگی مقام مستقر برای بهدستآوردن این مقام تلاش میکنند. پژوهشهای علمی تأثیر استقرار را ثابت کردهاند، اما اولا این تأثیر اصولا بیش از دو تا سه درصد نیست و ثانیا با دوقطبیشدن جامعه نسبت عکس دارد که در دوره فعلی شاهد اوجگرفتن آن هستیم. اما در بین تحلیلهای ایرانیان بسیار شاهد این هستیم که همه چیز را به تأثیر استقرار تقلیل میدهند؛ البته بدون اینکه نام علمی آن را ذکر کنند و بعد چنان قدرتی برای آن قائل هستند که گویی راهنیافتن ترامپ به دور دوم بسیار غیرممکن است. واقعیت این است که از سال 1936 تاکنون چهار رئیسجمهور در انتخابات شکست خوردهاند که شامل 18 درصد موارد میشود که به هیچ وجه از نظر آماری کوچک نیست.
دومین عامل، که مسبب تحلیلهای تقلیلگرایانه بیشتری نیز هست، اقتصاد است. خلاصه بسیاری از تحلیلها، بهخصوص پیش از بحران کووید19، این بود که ترامپ اقتصاد آمریکا را «بهبود داده» و بنابراین پیروزی او «حتمی است». این در حالی است که اقتصاد خود به تنهایی یک عامل نیست. اقتصاد خوب دقیقا یعنی چه؟ در چهار سال ترامپ بیکاری کاهش، رشد اقتصادی افزایش و بازار بورس رونق یافته بودند، در حالی که میزان میانگین دستمزد طبقه متوسط رشد کندی داشت. مدلهای اقتصادی خود به شدت در تضاد با هم هستند. برخی از این مدلها پیروزی بایدن و برخی پیروزی ترامپ را محتملتر از 98 درصد نشان میدادند و اکثرشان انتخابات را از نتیجه نهایی بسیار نزدیکتر نشان میدادند. همچنان اصولا ممکن است مردم درکی نادرست از اقتصاد داشته باشند. در سال 1992 جورج بوش پدر به دور دوم راه نیافت و اکثریت قاطع رأیدهندگان بدبودن وضع اقتصاد را انگیزه اصلی رأیدادن به بیل کلینتون میدانستند، در حالی که از حداقل شش ماه قبل از انتخابات رکود مختصر سال 1992 تمام شده بود و تمام شاخصهای اقتصادی مثبت بودند. به علاوه در چهار انتخابات از سال 1936 (دوباره 18 درصد!) اولویت اول رأیدهندگان اقتصاد نبود. منظور این نیست که استقرار و اقتصاد تأثیری بر انتخابات ندارند، اما منظور این است که عوامل بسیار متنوعی دخیل هستند و تحلیل تکعاملی و تقلیلگرایانه انتخابات خواه ناخواه نادرست خواهد بود.
مثالهای چنین روش نادرست تحلیلیای فراوان هستند. قهرمانپور در تحلیل خود (در مصاحبه با سایت انتخاب) اهمیت زیرساختهای جامعهشناسانه از جمله بافت نژادی ایالات را نفی میکند (امری که در تضاد بسیار شدید با نظر تمامی متخصصان انتخابات آمریکا قرار دارد) و در عوض تنها نقش مبارزات انتخاباتی و تأثیر استقرار را پررنگ میکند. فؤاد ایزدی، استاد مطالعات آمریکا در دانشگاه تهران، یکیدیگر از افرادی است که تحلیلی تقلیلگرایانه از انتخابات آمریکا ارائه کرده است و در یک نشست مجازی ادعا کرده است که «سیستم آمریکا سرمایهسالار (کاپیتالیستی) است و کسانی تأیید صلاحیت میشوند که سیستم سرمایهداری از آنها حمایت کند، یا به عبارتی این سیستم بخواهد به آن کاندیدای مورد نظر کمک مالی انجام دهد» و همچنین اینکه «۹۴ درصد افراد پیروز در انتخابات آمریکا، فردی است که بیشترین هزینه را برای انتخابات کرده باشد» (به نقل از خبرگزاری دانشجو). ایزدی این ادعا را در مصاحبهای با رسالت در 17 آبان 1399 گسترش میدهد و ادعا میکند که اگر کسی کمتر از رقیب خود در انتخابات خرج کند فقط «شش درصد» شانس پیروزی دارد؛ رقمی که من موفق نشدم در پژوهشی علمی آن را پیدا کنم. این در حالی است که پژوهشهای علمی رابطه بسیار پیچیدهتری بین مخارج انتخاباتی و انتخابات ترسیم کردهاند و این تصویری بسیار مخدوش از انتخابات در آمریکاست. نمونه این امر انتخابات 2016 است که در آن ترامپ کمتر از کلینتون خرج کرده بود و بهطور مشخص اصلا از ثروت شخصی خود خرج نکرده بود، اما او ادعا میکند که «فردی مانند ترامپ که میلیاردر است و منابع مالی دارد میتواند این سیستم را دور بزند و هیچ فرد یا نهادی برای جلوگیری از این روند وجود ندارد».
4) تحلیلهای ناپیرو
در بخش قبلی به تحلیلهای تقلیلگرایانه پرداختیم. اما این بخش به تحلیلهایی اختصاص دارد که معایب معرفتشناسانه بزرگتری دارند و آن تحلیل انتخابات آمریکا براساس عواملی است که هیچ مدرک علمی (یا در مواردی منطقی) وجود ندارد که تأثیری بر انتخابات آمریکا میگذارند. اگر تحلیلهای قبلی تقلیلگرایانه بودند و انتخابات را به عاملی فرومیکاستند که بههرحال مؤثر است، این تحلیلها بدتر هستند و در علم منطق به آنان «ناپیرو » گفته میشود؛ یعنی برقراری ارتباط منطقی (از جمله ارتباط علمی) بین دو متغیر که در واقع هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند.
بزرگترین نمونه تحلیل ناپیرو که به نظر میرسد با آرزوهای میهنپرستانه بیشتر گره خورده است تا با تحلیل علمی و بیطرفانه، اهمیت بسیار بزرگی است که کارشناسان ایرانی برای تأثیر ایران در انتخابات آمریکا قائل هستند. این امر تا حدی از واقعیت آمریکا دور است که تا حدی میتوان حتی تحلیلهایی از این قبیل را با صفت «توهمآمیز» توصیف کرد. ایزدی یکی از افرادی است که چنین ادعایی میکند. او در نسیم آنلاین در پنجم آبان ۱۳۹۹ ادعا میکند که «نهتنها در این دوره از ریاستجمهوری آمریکا بلکه در طول این ۴۰ سال گذشته هم تهران، یکی از محورهای تبلیغاتی و انتخاباتی در آمریکا بوده و در نتیجه انتخابات این کشور تأثیر گذار بوده است». تنها مدرک این کارشناس این است که گاهی درباره ایران از نامزدهای ریاستجمهوری سؤال میشده و آنان به این سؤالها پاسخ میدادهاند. اما این بههیچوجه مدرکی کافی برای چنین ادعای بزرگی نیست، کما اینکه قطعا کشورهایی از قبیل چین و روسیه بیشتر از ایران مطرح شدهاند، اما نشانهای از تأثیر آنان بر انتخابات آمریکا نیست؛ اصولا سیاست خارجی تأثیر اندکی بر انتخابات دارد. رأیدهندگان آمریکایی هرگز سیاست خارجی را از اولویتهای خود در انتخابات 2020 ندانستهاند و اصولا دیگر پژوهشها نیز نشان میدهند که میزان آگاهی آمریکاییها از مسائل خارجی بسیار پایین است. (یک نمونه شاید مفرح این مسئله این باشد که در روزهایی که ترامپ به هند سفر کرده بود، در سایت گوگل سؤال «هند چیست» صدها هزاربار سرچ شده بود). ابراهیم متقی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، دیگر تحلیلگری است که این مسئله را تکرار کرده و در 20 مهر 1399 گفته که «برگ ایران در انتخابات آمریکا بسیار مهم و تعیینکننده است، زیرا الگوی رفتاری ایران در دوران کارتر برتری جویی نبود که به شکست آن منجر شد». ممکن است که اصولا مسئله گروگانگیری در سال 1980 عامل اصلی ایجاد این توهم خودبزرگبینی بین تحلیلگران ایرانی باشد چون در آن انتخابات ایران حقیقتا مؤثر بود، ولی برای این ادعا که ایران هنوز هم کوچکترین تأثیری بر رفتار رأیدهندگان آمریکایی دارد هیچ مدرک تجربی وجود ندارد.
یک نمونه دیگر چنین تحلیلی، تحلیل نقیبزاده در روزنامه سازندگی در 13 شهریور است. او در این مقاله پس از آنه توضیح میدهد که شانس ترامپ برای انتخاب مجدد «روز به روز کمتر میشود»، این امر را در اثر چاپ کتاب جان بولتون و مری ترامپ علیه او میداند. این ادعای حقیقتا غریبی است و من هیچ متخصص انتخابات آمریکا را ندیدهام که چنین ادعایی کند، اما حداقل میتوان چک کرد که کتاب بولتون نزدیک به 780 هزار نسخه به فروش رفته است و کتاب مری ترامپ نزدیک به یک میلیون و نیم نسخه، بنابراین بعید است که این دو کتاب نقش عمدهای در شکلدادن به انتخابات آمریکا بازی کرده باشند.
متقی خود نیز تحلیلهای مشابه دیگری از این دست دارد. متقی در مصاحبه با برنامه «نگاه یک» در شبکه یک ابتدا ادعایی میکند که تحلیلی تقلیلگرایانه است؛ او مدعی است که مناظرات ریاستجمهوری تأثیری بسیار بزرگ بر انتخابات میگذارند، درحالیکه پژوهشهای علمی به روشنی نشان میدهند که مناظرات یکی از کمتأثیرترین عوامل هستند؛ البته بیاثر هم نیستند. اما در ادامه متقی سخنانی بیان میکند که همگی کاملا ناپیرو هستند: «ترامپ در این کشور، مقتدر ظاهر شد و جامعه آمریکایی، رئیسجمهور مقتدر را دوست دارد و برای بهقدرترسیدن یک فرد مقتدر، تلاش میکند اما فضای روشنفکری آمریکا، رسانهها، خبرگزاریها، واشنگتن دیسی، الگوی رفتاری و نگاهش نسبت به ترامپ با تودههای عمومی جامعه آمریکا کاملا متفاوت است».
او در ادامه چنین گفته است: «بایدن در حد یک رئیسجمهور تلقی نمیشود، او شرایط جسمی و فضای ذهنی، هوشمندی, تحرک و تحکم مورد پسند جامعه آمریکا را ندارد» (به نقل از خبرگزاری شبستان). این سخنان اولا همه داستانپردازی هستند و هیچ پایه علمی ندارند -عواملی مثل اقتدار رئیسجمهور اصولا ذهنیتر از آن هستند که بتوان آنها را اندازه گرفت و مطمئنا نقشی در انتخابات ندارند. اما فراتر از آن این سخنان عادت ناپسند تحلیلگران ایرانی در تکرار دروغهای انتخاباتی را پررنگ میکنند، از جمله مسئله بیماری بایدن. بههرحال در تمام طول انتخابات و نه فقط پیش از بیماری ترامپ، رأیدهندگان به اندازهای برابر نگران سلامتی بایدن و ترامپ بودند و تحلیل متقی هیچ پایه تجربی ندارد.
متقی در ادامه به سخنان کاملا بدون مدرک خود ادامه میدهد: «ترامپ و طرفداران او بیشتر در صحنه هستند و در روز رأیگیری هم، رأی آنها نقد هست و همچنین فضای رأیگیری پستی مربوط به کسانی است که تمایل کمتری برای حضور در صحنه انتخابات دارند». من نمیدانم که در تخیل دکتر متقی فرایند رأیگیری در انتخابات آمریکا چگونه صورت میپذیرد، اما در واقعیت رأیگیری پستی زودتر از رأیگیری در سوم نوامبر پایان میپذیرد، بنابراین اگر بین این دو یکی «نقد» باشد و دیگری «نسیه»، قطعا رأیگیری پستی است که نقدتر است.
سخن آخر) بحران پاسخگویی علمی در ایران
در سال 2016، اکثر متخصصان انتخابات آمریکا معتقد بودند که احتمال پیروزی هیلاری کلینتون بیشتر از احتمال پیروزی دونالد ترامپ است. این مسئله اشتباه نبود؛ احتمال پیروزی ترامپ 30 درصد بود و اگر کسی کمی با علم احتمال آشنا باشد میداند 30 درصد احتمال کمی نیست و بنابراین کاملا ممکن است که به وقوع بپیوندد. اما باوجود این موضوع، پس از انتخابات 2016 همه متخصصان انتخابات آمریکا به بررسی صادقانه عملکرد خود پرداختند، به اشتباهاتشان اعتراف کردند، روشهای خود را آسیبشناسی کردند و گفتند که برای اصلاح روش خود چه راهی پیش خواهند گرفت. نیت سیلور، نیت کون، هری انتن، دیوید واسرمن و ایمی والتر برخی از معتبرترین چهرههای ژورنالیسم دادهمحور بودند که به انتقاد از خود پرداختند و البته نسبت به سؤالها و انتقادهای دیگران نیز پاسخگو بودند؛ البته، میزان اشتباه برخی از این افراد بسیار زیاد بود. برخی از مدلهای آماری احتمال پیروزی کلینتون را بیش از 99 درصد نشان میدادند. این افراد که مشهورترینشان یک متخصص انتخابات آمریکا به نام سم وانگ بود، همه از ادامه تحلیل انتخابات آمریکا انصراف دادند و برای انتخابات 2020 دیگر مطلبی ننوشتند یا مدلی طراحی نکردند.
بدشانسی سم وانگ این بود که در ایران فعالیت نمیکرد. البته میزان اشتباه وانگ بدتر از همتایان ایرانیاش نبود، ولی اگر او ایرانی بود هیچکس از او سؤال نمیکرد که چرا تحلیلش این چنین اشتباه بوده است. هیچکس درباره اشتباهات او مطلب نمینوشت. هنگامی که او تحلیل بعدی خودش را با اطمینان و اعتمادبهنفس کامل بهسان حکمی خطاناپذیر صادر میکرد، کسی اشتباهات او را به او یادآوری نمیکرد.
اشتباه عیب نیست. همه اشتباه میکنند. اگر متخصصی مطمئن باشد که تا حد ممکن راستیآزمایی کرده است، تا حد ممکن در معرفتشناسی خود دقیق بوده و در روش خود تا حد ممکن به روش علمی و دادههای تجربی وفادار بوده است، حتی اگر نتیجه نهایی او اشتباه باشد ایرادی بر او وارد نیست. ایراد اما این است که معرفتشناسی تحلیلهای ما نامعتبر باشد؛ اینکه درباره موضوعی سخن بگوییم که به میزان کافی درباره آن نمیدانیم و بنابراین دچار اشتباهات اولیه در آن میشویم، اینکه تحلیلهای ما تقلیلگرایانه و ناپیرو باشند و اینکه اطمینان ما به تحلیلهای معیوبمان که براساس اطلاعات ناقص بودهاند قطعی و کامل باشد و حتی فروتنی لازم را هم نداشته باشیم؛ این مسئله قابل پذیرش نیست. این روش یک کمفروشی علمی است، نوعی ترک مسئولیت است. بخشی از این مشکل به ایرادهای فرهنگی جامعه علمی ما بازمیگردد. برای ما معمولا «اساتید» جایگاهی مرشدگونه مییابند و از پاسخگویی معاف میشوند و بخش دیگری از این مشکل به این امر برمیگردد که اصولا افرادی که باید در جایگاه مطالبهگری باشند -دانشجویان، پژوهشگران، همکاران، خبرنگاران، و شهروندان پیگیر اخبار- اصولا توان یا تمایل چنین کاری را ندارند. معمولا اگر هم انتقادی شود ماهیت علمی ندارد و مشاجرات ارزشی است.
من از افرادی که در این مقاله نام بردهام -که البته بخش کوچکی از افرادی هستند که در مورد انتخابات آمریکا تحلیلهای اشتباه دادهاند- انتظار ندارم که مانند سم وانگ برای همیشه دست از تحلیل انتخابات آمریکا بردارند و از این به بعد تنها درباره موضوعاتی نظر دهند که احتمالا درباره آنها تخصص واقعی دارند. انتظار من از آنان این است که اولا به اشتباه خود اعتراف کنند، ثانیا مخاطبان خود را متقاعد کنند که چرا از این پس باید به تحلیلهای آنان وقع بنهند. افرادی که با اطمینان تمام میگفتند که فرقی بین کلینتون و ترامپ نخواهد بود و با اطمینان تمام میگفتند که بایدن در انتخابات پیروز نخواهد شد، امروز هم با اطمینان کامل برای ایران نسخه میپیچند که باید با بایدن مذاکره بکند یا نکند و اینکه بایدن فرقی با ترامپ خواهد داشت یا نخواهد داشت. اساتید عزیز، لختی از سریر خود پایین بیایید و ما را از نعمت فرامین وحیگونه خود محروم کنید و توضیح دهید که چرا ما باید به تحلیلهای شما گوش دهیم و با بایدن مذاکره بکنیم یا نکنیم درحالیکه سابقه شما در اشتباهات مکرر روشن و واضح است. چرا اشتباه کردید و از امروز به بعد برای اینکه دیگر اشتباه نکنید در روش پژوهش خود چه اصلاحی کردید؟
یکی از بزرگترین آفتهای نظام اندیشه ایران این است که ما قدرت را در دوگانه تقلیلگرایانه دولت/ملت تعریف میکنیم. اما واقعیت این است که اساتید، فارغالتحصیلان سطوح تکمیلی، روزنامهنگاران و تحلیلگران نیز از قشر نخبه هستند و در جامعه قدرت زیادی دارند. عنوان «دکتر» و «استاد دانشگاه» با خود اعتبار اجتماعی و پرستیژ به همراه دارد و چون همه ما کنکور دادهایم میدانیم که ماکس وبر پرستیژ را یکی از عوامل شکلدهنده به طبقه و در نتیجه قدرت میدانست. یکی از شرایط جامعه دموکراتیک این است که همه ارکان قدرت آن -حتی ارکان غیررسمی- شفاف و پاسخگو باشند و قدم اول برای دستیافتن به این آرمان علمی شاید این باشد که از یک نفر بپرسیم «شما با اطمینان تمام پیروزی ترامپ را پیشبینی کردید، اشتباهتان کجا بوده و برای اصلاح آن چه کردهاید؟».