کیفیت پایین:
کیفیت خوب:
عصر ایران؛ محسن ظهوری ـ تصویر دو دیو که با هم کشتی میگیرند؛ دمدار و شاخ به سر، دستبند به دست و خلخال و پابند به پا، اثر یکی از عجیبترین هنرمندان تاریخ نگارگری در ایران. کاری از «محمد سیاهقلم» در حدود ۶۰۰ سال پیش. در این قسمت از «ایران به روایت آثار» داستان این نقاش عجیب و دیوهای غریب او را ببینید.
«ایران به روایت آثار» مجموعه گزارشی ویدئویی است که هر هفته شنبهها و سهشنبهها در عصر ایران منتشر میشود. قسمت بیستوششم این مجموعه را میتوانید روز سهشنبه اول مهرماه ببینید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل منتشر شد:
ایران به روایت آثار؛ قسمت بیست و چهارم: مدرسه چهارباغ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«محمد سیاه قلم» هنرمندی است که نقاشیهای سبک سیاهقلم او، استثنایی در تاریخ هنر این سرزمین شده و مشابهی ندارد، اما نه نام واقعیاش را میدانیم و نه اینکه چه کارهای دیگری انجام داده. اما میدانیم که در میان نقاشیهایش، مهمترین و عجیبترینشان، کشیدن همین دیوها بوده.
دیوهایی که دیگران هم آنها را ترسیم کردهاند چرا که این موجودات قرنهاست در کنار ما حضور دارند؛ در ادبیات و افسانه و اسطوره. مثل «اَپوش»، دیو خشکسالی که با ایزد باران «تیشتر» به نبرد برمیخیزد و مغلوب میشود تا آب بر زمین ببارد و محصولات پربار شوند. یا «دیو سفید» که سپاه ایرانیان را به کوری بند زده و رستم جگرش را درمیآورد تا با خون آن بینایشان کند.
دیوها سالهاست در ایران نماد بدیها و زشتیها و پلیدیها هستند. در افسانهها آمده که دانش آنها پیش از انسان بوده؛ در شاهنامه فردوسی، «شاهتهمورث» که توانست دیوان را در بند کند، از آنها خط و نوشتن را آموخت و «جمشیدشاه» به کمک آنها سرزمین خود را ساخت. دیوها در سراسر ادبیات عامه ایران هم مظهر شرارتاند؛ «چهلگیسِ» حسن کچل و «فرخلقا»ی امیر ارسلان نامدار، در طلسم دیوها گرفتار آمدهاند و قهرمانان باید این مظاهر اهریمنی را از بین ببرند تا به عشق خود برسند.
دیوهای «محمد سیاهقلم» هم کمابیش همینگونهاند، اما نه همهشان. همه آنها در حال شرارت تصویر نشدهاند. برخی از آنها میرقصند و شادند. یا در حال بازیاند و یا مثل انسانها کاری انجام میدهند. مثلا گندم آرد میکنند یا رقصی آئینی انجام میدهند. کجاوۀ شاه یا ملکهای را حمل میکنند. سوار بر اژدها به دوردستها میروند. زورآزمایی میکنند. چوب میبُرند. گپ میزنند. مینوازند. شکلک درمیآورند. کتک میخورند و در غل و زنجیر از آنها کار میکِشند.
این دیوها چرا ترسیم شدهاند؟ به چه داستانها یا حکایاتی اشاره میکنند و چرا نمونه دیگری مثل آنها در سراسر تاریخ هنر ایران وجود ندارد؟
سالهاست که پژوهشگران به دنبال هویت واقعی «محمد سیاهقلم» هستند؛ کسی که میگویند نقاشیهایش قرنها پس از مرگ، و در دورۀ صفوی و فتح تبریز، توسط عثمانیان به ترکیه برده شد که امروز در موزه توپقاپی استانبول است. هنرمندی که میدانیم نام مستعارش که بر تابلوها میگذاشت «سیاهقلم» بوده چرا که اشارهای به این نام او در تاریخ دیده نشده.
پژوهشگران، هنر این نقاش را تأثیر گرفته از شرق دور و چین و مربوط به دوره تیموریان دانستهاند؛ احتمالا به روزگار حکمرانی «بایسنقر میرزا» نوه «تیمور». تاکنون بارها برای خالق این نقاشیها، هویتی یافتهاند اما «یعقوب آژند» پژوهشگر هنر، با بررسی سفرنامه «غیاثالدین نقاشِ» تبریزی عضو هیأت همراه سفیر «بایسنقر میرزا» به چین، این احتمال را بسیار نزدیک کرده که این دو فرد یکی هستند؛ که «غیاثالدین تبریزی» همان «سیاهقلم» است و نهتنها سفرنامهای مکتوب از این سفر نوشته، بلکه سفرنامهای مصور هم برای امیر تیموری به سوغات آورده. مثلا این توصیف معبدی بودایی را در شهر «قامول» از «غیاثالدین» نقاش بخوانید که دقیقا شبیه به یکی از کارهای «محمد سیاهقلم» است:
«کافران نزدیک مسجد بتخانه داشتند و بر در بت خانه صورت دو دیو بر یکدیگر حمله کرده، نمودند.»
نمونههای اینچنینی در این مقایسه بسیار است؛ «غیاثالدین نقاش» از ایدههای خود نوشته؛ از رقصهای آئینی و نواختن سازها گرفته تا حیوانات مختلف و گاوهای قدرتمندی که همآورد شیران هستند. همه آنها در آثار «محمد سیاهقلم» هم دیده میشود. آثاری که حکایت از قلمی قدرتمند و دستی توانا و هنرمند دارد. کسی که هنرش تا همین صد سال پیش در تاریخ هنر ایران مهجور مانده بود. شاید به این دلیل که هنرمندان همدورهاش، نقاشیهای او را در حد گزارش روزمره، و صرفا تصاویری دانستهاند که از روی واقعیت عین به عین کشیده شده، نه تخیل یک هنرمند برای خلق تصویری جدید از یک داستان.
هرچه هست ۵ قرن گذشت تا «محمد سیاهقلم» را شناختیم. نقاشی که اگر هم صرفاً واقعیتهایی را که دیده ترسیم کرده باشد، چنان از ذهن و قلم توانای خود بهره برده که هر بینندهای را در مقابل آثارش منکوب میکند.
در ضمن انسان موقع تماشای یک اثر فاخر هنری میخکوب میشود نه منکوب، مگه میدان جنگه که تماشاگر تارومار و مغلوب بشه؟
ممکن است نقاش گمنام یک زن بوده باشد که سفرنامه غیاث الدین را خوانده یا با او همراه بوده است. کم نبودن زنانی در تاریخ که مجبور بودند اثارشان را به اسم مستعار مردانه منتشر کنند. اگر مرد نقاشی این کارها را ترسیم کرده باشد دلیلی ندارد اسمش را مستعار کند!
تولید محتوای این بخش بسیار حرفه ای و لذت بخشه
دست مریزاد