بی نظیر بوتو نخست وزیر سابق پاکستان در کتاب «بی نظیر بوتو دختر شرق» تلاش کرده با نثری روان زندگی پرماجرای خود را که شامل تجربیات و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری است به تصویر بکشد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، کتاب «بی نظیر بوتو دختر شرق» با ترجمه علیرضا عیّاری و از سوی انتشارات اطلاعات به چاپ هشتم رسید. این کتاب خاطرات بی نظیر بوتو نخست وزیر سابق و رئیس فقید حزب مردم پاکستان است که به قلم خودش نوشته شده است بینظیر بوتو، نخستوزیر پاکستان و فعال سیاسی در سال ١٩٥٣ میلادی در شهر کراچی به دنیا آمد. پدرش ذوالفقارعلی بوتو سنت ازدواج توافقی میان خانوادهها را زیر پا گذاشت و با دختری به نام نصرت اصفهانی ازدواج کرد که دوستش داشت. حزب خانم بوتو بعد از اعدام پدرش به وجود آمد که مدافع بی چون و چرای دموکراسی و حقوق بشر شد. بینظیر بوتو پیش از به قدرت رسیدن حزبش در سال ١٩٨٨، سالهای زیادی را در زندان و تبعید گذراند و زمانی که به نخستوزیری پاکستان رسید اولین زنی بود که به ریاست دولت منتخب در یک کشور اسلامی منصوب میشد. او هنگام تصاحب این پست ٣٥ ساله بود و تنها یک سال از ازدواجش میگذشت.
بی نظیر بوتو نخست وزیر سابق پاکستان در این کتاب تلاش کرده با نثری روان زندگی پرماجرای خود را که شامل تجربیات و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری است به تصویر بکشد. وی در این کتاب زمینههای مختلف ناآرامیهای سیاسی، ناملایمات و لحظات غمانگیز زندگی، پیروزیها و اوقات خوش آن، مبارزات سیاسی، زندگی خانوادگیاش، زندگی در تبعید و زندانی شدنهای مادرش و خودش، مرگ مشکوک دو برادرش، نخستوزیری خودش و... را به رشته تحریر درآورده است.
کتاب دارای 17 فصل است که «ترور پدرم»، «سالهای حضور در زندان»، «اخبار و بازتابهای حضور در المرتضی، اولین تجربه من از دموکراسی»، «اخبار و بازتابهای حضور در المرتضی، خواب و خیال حضور در آکسفورد»، «اخبار و بازتابهای حضور در المرتضی، خیانت ضیاءالحق»، «اخبار و بازتابهای حضور در المرتضی، قتل قضایی پدرم»، «زندان انفرادی در سوکور»، «محبوس در زندان قدیمی مادرم در کراچی»، «دو سال در زندان فرعی»، «سالهای تبعید»، «مرگ برادرم شاهنواز»، «بازگشت به لاهور و قتلعام آگوست 1986»، «ازدواج با آصفزرداری»، «امید تازه برای نیل به دموکراسی»، «سقوط هواپیمای ضیاءالحق و پیروزی مردم در انتخابات»، «نخستوزیری و مسائل پیشرو» عناوین فصلهای مختلف کتاب را تشکیل میدهند و در پایان هم آلبومی از تصاویر مراحل مختلف زندگی بینظیر بوتو آورده شده است.
براساس روایتی که در این کتاب آمده است، خانواده بوتو مانند خانواده نهرو و گاندی در هند، یکی از مشهورترین خاندان سیاسی در جهان بهشمار میرود. بینظیر بوتو به عنوان نخستین فرزند ذوالفقار علی بوتو، از مادری ایرانیالاصل در سال 1953 میلادی زاده شد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاههای هاروارد آمریکا و آکسفورد انگلستان گذراند. وی با وجود میل باطنی خود ابتدا به فعالیتهای سیاسی نپرداخت اما به تدریج وارد عرصههای سیاسی پاکستان شد و دوبار هم به عنوان نخستوزیر این کشور انتخاب شد. بوتو در زمان اوج محبوبیتش، یعنی بعد از نخستین پیروزی انتخاباتیاش، یکی از شناختهشدهترین رهبران زن در جهان به حساب میآمد... سرانجام نخستوزیر پیشین پاکستان و یکی از رهبران اصلی مخالف این کشور، روز پنجشنبه، ششم دیماه 1386 در شهر راولپندی بر اثر اصابت گلوله که در پی آن انفجاری انتحاری نیز صورت گرفت، جان به جانآفرین تسلیم کرد. از بینظیر بوتو یک پسر و دو دختر به جای مانده است.
بینظیر بوتو در این کتاب در زمینههای مختلف سخن گفته است. ناآرامیهای سیاسی، ناملایمات و لحظات غم انگیز زندگی و در عین حال پیروزیها و اوقات خوش آن، مبارزات سیاسی و حزبی پدرش، مادرش و خودش، کودتا علیه پدرش و اعدام پدرش، حوادث بعد از آن، زندگی خانوادگیاش، زندگی در تبعید و زندانی شدنهای مادرش و خودش، مرگ مشکوک دو برادرش، نخست وزیری خودش و... بی نظیر بوتو کتاب را تقریبا یک سال پیش از بازگشت به پاکستان به رشته نگارش درآورد. پیش از آن وی و خانواده اش به مدت هشت سال در لندن و دوبی به حالت تبعید خودخواسته زندگی میکردند.
نخست وزیر سابق در مقدمه کتاب درباره زندگیاش این چنین نوشته است: «با نگاهی به تاریخ زندگیم به این نتیجه میتوان رسید که این شیوه زندگی الزاما مورد انتخاب م ن نبوده است، اما باید بگویم که زندگیم مملو از فرصتها، مسوولیتها و شرایطی برای ادای تکلیف بوده است. قاطعانه بگویم بر این احساس و باورم که باید در آینده شاهد مبارزات و تغییراتی در کشور پاکستان و زندگیم باشم...» سپس میگوید: «من این زندگی را انتخاب نکردم بلکه این زندگی است که مرا انتخاب کرده است. در کشور پاکستان به دنیا آمدم و زندگیم در برگیرنده حالات مختلفی از ناآرامیها، ناملایمات و لحظات غمانگیز و در عین حال پیروزیها و اوقات خوش بود. پاکستان یک بار دیگر مورد توجه جهان قرار گرفته است. تروریستها تحت پوشش و با نام اسلام، ثبات و آرامش این کشور را خدشهدار کردهاند. نیروهای دموکراتیک بر این باورند که تقویت و توسعه اصول آزادی موجب ریشه کن شدن و حذف تروریسم خواهد شد. ترس و نگرانی از دست دادن قدرت، شرایط و فرصتها را به گونهای رقم زده تا آتش تروریسم روشنتر و نیروها و عوامل توسعه و پیشرفت به حاشیه رانده شوند.»
بینظیر بوتو در جای دیگر کتابش به جرات اعلام میکند که هرگز جای خود را با زن دیگری در جهان تغییر نمیدهد و میگوید: «در حالیکه باردار شدنم برای آوردن بچه دوم هنوز علنی نشده بود، ژنرالهای ارتش کشورم، تصمیم گرفته بودند تا برای ارائه گزارش آخرین وضعیت نظامی کشور مرا به ارتفاعات یخچالی سیاچن که در حقیقت بلندترین نقطه در پاکستان است، ببرند... این موضوع را پنهان نمیکنم که بخشی از نگرانی من بابت حضور در چنین ارتفاعاتی متوجه نوزادی بود که با خودم داشتم. با دکتر متخصص موضوع را درمیان گذاشتم و او به من اطمینان داد که خطری من و کودکم را تهدید نمیکند. دکتر برایم شرح داد که در صورت کمبود اکسیژن من میتوانم از ماسک مخصوص استفاده کنم و در هر حال به کودک از این بابت آسیبی نخواهد رسید و بچه به سلامت خواهد ماند. من به عنوان یک مادر و با توجه به توضیحاتی که دکتر داده بود، به این کار تن داده و عازم منطقه مورد نظر شدم.»
نویسنده در فصل سوم کتاب بیان میکند که برای نخستینبار طعم دموکراسی را در آمریکا چشیده و مینویسد: «در آن کشور، چهار سال از شادترین سالهای عمرم را سپری کردم. حال میتوانستم چشمانم را ببندم و محوطه دانشگاه هاروارد-رادکلیف، سرخی و زردی درختان در پاییز، لایه نرم برف در زمستان و هیجانی را که همه ما در پیدایش اولین جوانههای سبز در بهار حس میکردیم، تجسم نمایم... «پاکستان؟پاکستان کجاست؟» این سوال را وقتی نخستینبار به رادکلیف رسیدم، همکلاسهای جدیدم از من پرسیدند. آن موقع این سوال آسانتر بود. «پاکستان بزرگترین کشور مسلمان در جهان است.» پاسخم را مانند اعلامیههای سفارت بسیار رسمی بیان میداشتم.»
بینظیر بوتو در فصل ششم کتاب خود به زندانی شدنهای پی در پی خود اشاره کرده و آورده است: «آزاد میشدیم. زندانی میشدیم. تحت نظر بودیم. زندانی میشدیم. برای محاکمه پدرم حکومت تمام قدرت استبدادی خود را به کار میگرفت تا تعادل روحی من و مادرم را بر هم زند. آزاد شدن و بازداشت مجدد ما آنهم به طور مکرر، امکان هرگونه برنامهریزی را مشکل میکرد. در طول چند ماه اول سال 1978، به طور مکرر دستگیر و بازداشت شدم.»
بینظیر در فصل هشتم کتاب خود به بیماری در زمان اسارت در زندان اشاره میکند و این طور مینویسد: «همانطور که بیشتر و بیشتر وزن کم میکردم، مقامات زندان که گفته بودند قرار است حکومت من را به اعدام محکوم کند، نگران بودند که نکند خودم همینطوری بمیرم. زندانبان زن صبح زود روز 16 آوریل، 5 هفته پس از ورودم به سوکور گفت: «وسایلت را جمع کن به کراچی منتقل میشوی. پرسیدم چرا؟ سلامتیات در خطر است. تو را به کراچی میبریم. در فرودگاه کراچی، پلیس گفت که مرا به خانه میبرند. به وجد آمدم. کلیفتون 70. آب خالص و خنک به جای آب زرد زندان. تختخواب خودم به جای تخت طنابی. چهار دیواری کامل به جای میله. فکر کردم رنج و مصیبتم به پایان رسیده است. اشتباه میکردم... حداقل این پزشک چهرهای مهربان داشت. پس از معاینه به آرامی گفت: پزشکان سوکور فکر میکنند سرطان رحم داری. مطمئن نیستم باید نمونهبرداری کنیم. سرطان؟ در بیست و هشت سالگی؟ با ناباوری به او نگریستم.»
نویسنده در فصل یازدهم کتاب که به سالهای تبعید در انگلیس و دبی اشاره میکند، این چنین مینویسد: «با وجود اینکه آزاد بودم، میترسیدم از خانه خارج شوم. هرگاه پای خود را از در بیرون میگذاشتم عضلات شکم، گردن و شانههایم منقبض میشدند. نمیتوانستم بدون برنگشتن و نگاه کردن به پشت سرم دو قدم بردارم. پس از سالها زندگی در انزوا و در پشت دیوارهای زندان، حتی جمعیت داخل خیابان هم برایم تهدیدآمیز بود... سعی کردم خود را با اعتماد به نفس نشان دهم و ترسها و نگرانیهایم را از همه پنهان کنم. سالها اسارت و نحوه رفتار حکومت نظامی با خانوادهام مرا تا درجه انسانی فرازمینی در چشم بسیاری از پاکستانیها ارتقا داده بود. جار و جنجالی که به دنبال آزادی و رسیدنم به انگلستان ایجاد شده بود مرا در آنجا نیز به چهرهای مردمی تبدیل کرده بود.»
نخست وزیر سابق پاکستان در فصل چهاردهم نحوه ازدواج خود با آصف علی زرداری را شرح داده و میگوید: «وقتی مادرم و صنم مرا به سمت سکوی ازدواج در باغ میبردند، صنم از آن طرف روبنده صورتیای که صورت مرا پوشانده بود آرام گفت: تند را نرو. تو برای یک جلسه عمومی دیر نکردهای. خاله بهجت که قرآن مجید را بالای سر من گرفته بود و سعی میکرد احساساتش را کنترل کند در گوشم گفت: «عروس با متانت قدم برمیدارد. وقتی روی سکوی عروسی قرار گرفتم سعی کردم با وقار زمین را نگاه کنم.»
بینظیر در فصل پایانی کتاب خاطراتش که به مسائل دوران نخستوزیری خود پرداخته این طور آورده است: «دوم دسامبر 1988 به عنوان اولین زن نخستوزیر منتخب در دنیای اسلام سوگند یاد کردم. ملبس به لباس سبز و سفید، رنگهای پرچم پاکستان روی فرش قرمز کاخ نخستوزیری با چلچراغهای روشن قدم برداشتم. این لحظه فقط به من تعلق نداشت بلکه این لحظه متعلق به همه کسانی بود که در راه دموکراسی ایثارگری کرده بودند. مردم پاکستان با انتخاب یک زن به عنوان نخستوزیر تعصب و تحجر را کنار گذاشته بودند. افتخاری بس بزرگ بو و به همان اندازه مسئولیتی بس خطیر. برای من لحظه سوگند خوردن لحظهای جادویی و خیالی بود.»
چاپ هشتم کتاب «بینظیر بوتو دختر شرق» با ترجمه علیرضا عیّاری در 575 صفحه، شمارگان 525 نسخه و بهای 46 هزار تومان از سوی انتشارات موسسه اطلاعات منتشر شده است، این کتاب در سال 1386 چاپ نخست خود را تجربه کرده است.