عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز – 9 اسفند 1398 – نودمین سالگرد درگذشت "سلطان احمد شاه قاجار" آخرین پادشاه طایفهای است که 131 سال بر ایران سلطنت کردند.
در مخیلۀ آقا محمد خان قاجار که این سلسله را پایه گذاشت یا ناصرالدین شاه (که 50 سال بی دغدغه بر تخت نشست و منهای عزل و قتل امیر کبیر و جدایی هرات با موضوع جدی دیگری رو به رو نشد و گلوله میرزا رضا کرمانی هم فرصت اندیشیدن به این اتفاق را به او نداد) نمیگنجید که سرنوشت آخرین پادشاه طایفهشان که اتفاقا دموکرات منشتر از اسلاف خود بود مرگ در غربت و چهار سال پس از خلع از سلطنت باشد.
90 سال پیش، روزنامۀ اطلاعات در شمارۀ 10 اسفند 1308 خورشیدی از مرگ آخرین پادشاه قاجار در 9 اسفند 1308 خورشیدی خبر داد و در خبری زیر عنوان «فوت احمد میرزا پادشاه سابق ایران» نوشت:
«احمد میرزا پادشاه مخلوع سابق ایران که در پاریس اقامت داشت، چندی بود مریض و مشغول معالجه بود. مطابق خبری که چندی قبل واصل گردید کلیۀ او خراب و پس از عمل، یک کلیۀ او را خارج و کلیۀ دیگرش نیز خراب و مشغول معالجه بود. مطابق خبری که امروز بوسیلۀ بیسیم برلن واصل گردید مشارالیه در مریضخانۀ آمریکایی پاریس فوت نموده است. اینک عین خبر ذیلا درج می شود: فوت شاه سابق ایران. پاریس- احمد میرزا شاه سابق ایران که از سال 1914 تا 1926 سلطنت نمود در مریضخانۀ آمریکایی پاریس فوت نمود».
(واژه " میرزا" اگر قبل از نام بیاید به معنی کسی است که با حساب و کتاب صاحب بنگاهی سر و کار دارد یا اهل خواندن و نوشتن است اما اگر بعد از نام به معنی " شاهزاده" است و یاد کردن از " سلطان احمد شاه" به عنوان " احمد میرزا" احتمالا برای تحقیر احمد شاه و خوشایند رضاشاه بوده که دوست نداشته از تعبیر "احمدشاه" استفاده شود. "سلطان" نیز به خاطر این بوده که نام او "سلطان احمد" بوده نه این که به خاطر سلطنت، سلطان خوانده شود. از این رو " سلطان احمد شاه" نادرست نیست).
قضاوت ها دربارۀ کارنامۀ احمد شاه متفاوت و گاه متضاد است. همین چند روز پیش ترجمۀ مقالهای از نوه احمد شاه در روزنامۀ دولتی ایران به چاپ رسید که در آن خانم مریم فاروقی قاجار میکوشد تصویری متفاوت از طایفه قاجار ترسیم کند.
اگر هم دربارۀ کلیت شاهان قاجار این تصویر مثبت نباشد (خصوصا به خاطر محمد علی شاه و فتح علی شاه که بخش هایی از سرزمین ایران در دوران سلطنت او جدا شد) اما قضاوت ها دربارۀ احمد شاه به نسبت مثبت تر و ملایم تر است. (هر چند نگاه به فتحعلیشاه هم واقع بینانه تر شده و این دیدگاه وجود دارد که با قدرت روسیه و ضعف مفرط توان تسلیحاتی ایران آن روز همین که باقی ایران باقی ماند جای شکر دارد و تلاش برای نزدیکی به فرانسه و نامه نگاری به ناپلئون برای خلاصی از فشار دو قدرت روس و انگلیس قابل توجه است).
حسین مکی هم در «مختصری از زندگی سیاسی سلطان احمد شاه قاجار» تصویر مثبتی از او ترسیم میکند به این خاطر که «سلطنت کرد نه حکومت» و یادآور می شود: مگر آرمان مشروطه جز این بود؟
در مقابل، جواد شیخ الاسلامی در کتاب «سیمای احمد شاه قاجار» میکوشد به قول خود به «افسانۀ مظلومیت و دموکراتمَنِشی او پایان دهد».
با این که اسنادی منتشر شده که از روابط محرمانۀ احمد شاه با سفارت شوروی حکایت میکند اما انصاف این است که او وطنفروش نبود و پولدوست البته آری.
مهم ترین فراز زندگی احمد شاه البته امتناع از تأیید قرارداد 1919 در ضیافت شام جرج پنجم پادشاه بریتانیاست که در کتاب «سیمای احمد شاه قاجار» هم به آن پرداخته شده و حتی در آثار مربوط به کودتای سوم اسفند 1299 برخی ادعا می کنند سید ضیاءالدین طباطبایی با استناد به همین رفتار سفارت انگلستان در تهران را مجاب کرد که دولت مورد قبول بریتانیا را بر سر کار آورند.
گفته می شود نطق تأیید قرار داد 1919 در حضور جرج ششم را نصرتالدوله آماده کرده بود اما پادشاه جوان به وزیر خارجهاش می گوید: «مکرر به تو و وثوقالدوله گفتهام هر گُ...ی که میخواهید بخورید، بخورید ولی پای مرا وسط نکشید.»
در مقابل اما منتقدان می گویند درست است که در حضور پادشاه بریتانیا قرارداد 1919 میان ایران و انگلستان را تأیید نکرد ولی در ضیافت شام وزیر خارجۀ انگلستان همان موضع را تکرار نمی کند و گفته می شود این بار حتی به تلویح تأیید میکند.
با این حال در نظر داشته باشیم اگر وطنفروش بود و شخصیتی مانند وثوقالدوله داشت، رجالی چون ناصرالملک و مستوفیالممالک و مشیرالدوله صدر اعظم او نمی شدند و مهمتر این که اگر باب میل انگلستان بود چرا سفارتخانه و بعد وزارت خارجه شان از کودتای سوم حوت (اسفند) 1299 حمایت کردند؟
یادمان باشد در آن زمان کودتا به شکل تغییر دولت بود و نمی توانستند پادشاه را کنار بزنند.
مهمترین استناد کسانی که احمد شاه را وطن فروش یا مزدور انگلیس میدانند این است که از انگلستان حقوق میگرفته است.
در پاسخ اما گفته میشود ایران چنان به انگلستان مقروض بوده که کل بودجه در اختیار یک بانک انگلیسی قرار داشته و با این منطق نه فقط شاه که هر که از بانک انگلیسی حقوق میگرفته را باید مزدور انگلستان بدانیم حال آن که میدانیم چنین اتهامی نسبت به شماری از رجال وارد نیست و نوع مواجهه با قرارداد 1919 هم گویاست.
برخی از کسانی که انگ وطن فروش می زنند نیز به گفته هایی از او استناد می کنند که آکنده از انتقاد از جامعۀ ایران است. اما در واقع او از فضای آلوده سیاسی انتقاد می کند و از آن همه دروغ و خیانت و این به معنی بی علاقگی به ایران نیست و اساسا نمی توان مثل نقل و نبات به همه اتهام وطن فروشی و خیانت زد.
در قضاوت و مقایسه این را هم باید در نظر داشت دوران سلطنت او اگر بدترین سال های تاریخ معاصر شد به خاطر تقارن با جنگ اول جهانی و تهدید تمامیت ارضی ایران و تنش های ناشی از عملکرد پدرش بود و او را باید با پدرش مقایسه کنیم و این که راه محمد علی شاه را ادامه نداد و البته مشروطهخواهان هم اجازه نمیدادند.
پدر و مادرش به سفارت روسیه پناهنده شده بودند و سلطان احمد میرزای 12 ساله با گریه و زاری به قصر سلطنتی آورده شد و به نوشتۀ سید حسن تقیزاده چندان بیقرار بود که حتی «شبی میخواست الاغ سوار شود و پنهانی به زرگنده برود پیش پدر و مادرش اما موفق نشد!»
در دوران نوجوانی او البته پدربزرگش کامران میرزا و نایبالسلطنه ها و اطرافیان تا توانستند سوء استفاده کردند و ارزیابی دربارۀ او باید با توجه به سن و سال و بعد از سن قانونی و نیز اوضاع و احوال مملکت باشد و این که قرار نبود حکومت کند و قرار بود فقط سلطنت کند.
دربارۀ ثروت او نیز از اموال عمومی برنداشت بلکه سود همان پولهایی بود که قبلا در بورسهای خارجی سرمایهگذاری کرده بود وگرنه اگر دنبال پول به هر قیمت بود پیشنهاد رشوه برای کنارهگیری به نفع رضاخان را میپذیرفت تا مسیر سلطنت را آسانتر طی کند.
واقعیت این است که بخشی از تبلیغات منفی علیه احمد شاه که سلطنت نمادین مطلوب مشروطه را اعمال میکرد در توجیه خلع او بعدها شکل گرفت و آن قدر در عصر پهلوی از سفرهای طولانی مدت او انتقاد شد که رضاشاه در دوره سلطنت به جز ترکیه به سفر خارجی دیگری نرفت.( در دوران صدر اعظمی به عراق رفته بود).
کافی است احمد شاه را با پدرش مقایسه کنیم. محمد علی شاه درصدد بازگرداندن استبداد بود و با آزادیخواهان و مجلس آن رفتارها را داشت و خود سرانجام در ایتالیا جان سپرد و احمد شاه میکوشید پادشاهی مطابق مشروطه باشد.
هر چند بحرانهایی اساسی توان او را گرفت: پیشروی روسها و عثمانیها و ناگهان ظهور رضا خان و او که نه میتوانست اعمال قدرت کند و نه کنار برود چون ایران قطعهقطعه میشد تصمیم گرفت همان پادشاه نمادین مشروطه بماند و راهی فرنگ شد.
به این سفرهای طولانی هم دو گونه نگریسته میشود: نگاهی که به منزلۀ فرار او از مشکلات و ترجیح لذتهای پاریس بر مشقتهای ایران است ولو پادشاه آن باشی و نگاهی که از خروج و سفر به مثابه احترام به تفاوت پادشاه مشروطه با شاهان مستبد یاد میکند.
موافق و مخالف اما بر این قول متفقاند که احمد شاه به سوگند خود در وفاداری به قانون اساسی مشروطه پایبند ماند و این بر هر بحث فرعی دیگر مقدم است.
چندان که رضا شاه و محمدرضا شاه نیز بیش از کارنامۀ خود در عرصههای عمرانی با میزان رعایت اصول قانون اساسی مشروطه داوری شدند و تاوان پرداختند و بیشتر بر پایۀ این اصل که حکومت میکنند یا سلطنت.
کما این که خواست دکتر مصدق از شاه هم جز این نبود که سلطنت کند نه حکومت و گویا همین دکتر مصدق در نامهای موارد مطروحه در کتاب حسین مکی را دربارۀ احمد شاه تأیید میکند.
هر چند که سرنوشت احمد شاه که اصل سلطنت را از دست داد و ناگزیر از زندگی در تبعید شد در نگاه رضا شاه و محمد رضا شاه به ایده «سلطنت نه حکومت» تأثیر منفی گذاشت ولی اتفاقا روی آوری به سلطنت مطلقه هم آنان را از خلع و تبعید و مرگ در تبعید نرهانید.
انگار سرنوشت این بود که هر چهار پادشاه آخر ایران در تبعید و در غربت چشم از جهان ببندند. چه محمد علی شاه قاجار در پی سلطنت مطلقه (در ایتالیا) و چه پسرش احمد شاه قاجار و به دنبال سلطنت مشروطه (در فرانسه). چه رضا شاه پهلوی با 16 سال سلطنت مطلقه (در ژوهانسبورگ) و چه محمد رضا شاه پهلوی (با 12 سال مشروطه و 25 سال مطلقه) در مصر.