مرتضی نظری
بخش نخست: کارمندان ساده به جای استراتژیست های آموزشی
اشاره:
وزیر یا هر جریان و فرایند تحول گرا در آموزش و پرورش زمین گیر می شود چون؛ نظامِ تدبیر در آموزش و پرورش از «استراتژیست های آموزشی و پرورشی» خالی شده، نظام تدبیر و سیاستگذاری در این دستگاه عموماً با کارمندان عادی پر شده، اندیشگاه ها و گروههای راهبردی با آموزش و پرورش فاصله زیادی گرفته اند و همه این ها به ناتوانی و کاهش قدرت آینده نگری و ناتوانی در تعریف امروز و ترسیم فردای نهاد مدرسه انجامیده است.
در یادداشت حاضر به نقد نظام تدبیر و سیاستگذاری برای آموزش و پرورش پرداخته ام:
هسته سیاستگذاری آموزش و پرورش از حدود یک دهه پیش به این سو به تدریج دچار جایگزینیِ «کارمند ساده» به جای «استراتژیست آموزشی و پرورشی» شده است. سازمان آموزش و پرورش مملو از وجود کارکنان ساده و «فقط شریف» است و محیط پیرامونی وزرا و مدیران عالی این نهاد، عموماً با کارکنان عادی احاطه شده و فاصله اندیشگاه ها، پژوهشکده ها و حلقه های تولید فکر و راهبرد هر روز بیشتر شده است.
هسته سیاستگذار این نهاد از نیروهای دانشگر (Knowledge Worker) خالی شده، دانشگرانی که قدرت تحلیل امروز و ترسیم آینده را داشته باشند. اندک کارشناسان فکور و تحلیلگر موجود در آموزش و پرورش هم امکان حرکت ندارند و در برابر روزمرگی و خلاقیت ستیزی اداری و ستادی، منزوی و سرخورده شده و یا به ناچار در این فرهنگ سازمانی ایستا، هضم شده و یا کنار زده می شوند چون اتمسفر حاکم بر نظام مدیریتی و سازمانی نهاد تعلیم و تربیت کشور ما عموماً کارشناسان مستقل و تحلیلگر را پس می زند و ناخواسته میدان را برای اطاعت محض، تملّق و عافیت طلبی می گشاید.
من تمام این وضعیت را فارغ از دوره های مدیریتی جناح ها «بیرون زدگی» (=Dislocate) توصیف می کنم. گویی ما با وضعیتی مواجه شده ایم که روش ها و فرایندها از جای اصلی و اصولی خود در رفته است.
در دهه های گذشته، نظام برنامه ریزی وزارت آموزش و پرورش به عنوان مرجع حاکمیتی و رسمی تربیت، دچار کژکارکردی و بعضاً بی کارکردی است و این عارضه به علت ناتوانی در شناسایی و تعریف مسأله هست. به طور مشخص قوه عاقله احتمالی درون این سیستم، نمی تواند ترسیمی از شرایط موجود ارائه کند.
نظام تدبیر در آموزش و پرورش، کمتر اثربخش است چون نتوانسته نسبت خود را با دانشگاه، خانواده و رسانه تعریف کند و شبکه ای از روابط مبتنی بر اعتماد، تفاهم و مشارکت با حوزه عمومی بسازد. رویکرد حاکم بر نظام آموزش و پرورش، پاسخگوی نیاز و برآیند واقعیت های جامعه جدید ایران نیست. با گذشت سالیان سال، هنوز نمی توانیم بگوییم در مدارس، دنبال چه هستیم و چه هدفی را دنبال می کنیم.
این ناتوانی در ارائه یک صورت بندی واضح و مشخص از آنچه آموزش و پرورش به دنبال آن است، به بحران های آسیب زایی همچون تلف شدن شاداب ترین و مستعدترین دوره عمر سرمایه های کشور و کم بازدهی و بهره وری بسیار پایین آن انجامیده است. دانش آموزان مدارس توانمند نمی شوند و گرفتار رقابت های غیرمفید و مضرّی همچون تست و کنکور شده اند و کار شایسته تربیتی _ تحولی روی شخصیت فرزندان ایران نمی شود. معلمان با بحران کاهش نفوذ و مرجعیت در میان شاگردان خود مواجه شده و احساس رضایت درونی ندارند. خانواده ها نیز متوجه نارسایی سبک آموزشی مدارس فرزندان خود شده اند.
اتمسفری که آموزش و پرورش را احاطه کرده، برآیند واقعیت ها و نیاز جامعه و محله نیست. نهاد سیاست، بیش از آن که به مدرسه خدمت کند، مدرسه را به خدمت خود می گیرد. این نسبت باید منطقی و متعادل شود. یعنی؛ کار مدرسه، فقط انتقال و بازتولید مجموعه ثابت و غیرقابل تغییری از ارزش ها نباشد بلکه به هنجارها و نیازهای جدید نسل نو و تغییرات فناورانه و نوین هم روی خوش نشان دهد.
به همین دلایل، افزایش و رشد سهم آموزش و پرورش از بودجه به افزایش رضایتمندی عمومی نینجامیده و "مسأله" همچنان بر جای خود باقیست و بالتبع وقتی در مواجهه با چنین وضعیتی پرسش از مانایی یا میراییِ مدرسه (=مرگِ مدرسه؟) به میان می آوریم، پرسشی بیراه، سطحی و یا از سر جَوزدگی نگفته ایم.
دولت های مستقر _سنتی تا مدرن_ هر کدام در این "از جا در رفتگی"(=Dislocate) آموزش و پرورش از اصول و اهداف معقول، سهیم بوده و همیشه دوزِ دخالتگری آنها در آموزش و پرورش بر موضع حمایتگری شان چیرگی داشته و این نسبت نامتوازن، از دوره ای به دوره ای دیگر با آب و رنگ جدیدی بر نظام آموزشی تکلیف شده است.
ادامه دارد...
اختصاص ساعت رسمی به یک طرح فوق برنامه که نه مجوز دارد و نه مصوبه نشان از هرج و مرج گسترده و بی ثباتی در این وزارت دارد.
بعلاوه وزرا به شدت از سوی مافیاهایی قدرت مدیریت می شوند به گونه ای که هرگز مجال اطلاع از تخلفات گسترده نمی یابند.